حضور جمعی از طلاب شهر کبودراهنگ به همراه امام جمعه محترم شهرستان رزن در بیت شهید علی خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
یکی از خانمهای پا به سن گذاشتهی همسایه، با گریه میگفت: "یه روز داشتم میاومدم خونه، یه کارتن سنگین دستم بود. خیلی از جوانهای محل بیاعتنا از کنارم رد میشدند. یک دفعه دیدم علی آقا داره ماشینش رو پارک میکنه، تا من رو دید با عجله اومد کارتن رو ازدستم گرفت و تا جلوی در منزل برد". علی هرکسی که در راه مانده بود رو سوار میکرد و وقتی هم که میخواستند کرایه پرداخت کنند، میگفت: "در عوض کرایه، برای تعجیل در فرج امام زمان (عج) صلوات بفرستید". الان هم خیلی از دوستانش این کار را به نیت علی انجام میدهند. يكي از بستگان میگفت: "مسافرای پیر رو تو راه سوار میکنم و وقتی میخوان کرایه بدن نمیگیرم، فقط به نیت علی برای فرج آقا امام زمان (عج)"!
نزدیک منزل ما، پیرمرد و پیرزنی بودند که علی خیلی به آنها کمک میکرد. او همیشه از علی برای ما تعریف میکرد و میگفت: "بارها و بارها تو کوچه وقتی میدید لوازم سنگین دارم کمکم میکرد". یک بار شوهر اون خانم گفت: "داشتم میرفتم داروخانه، علی من رو که دید ترمز کرد و به زور سوارم کرد. با هم رفتیم داروخانه، نیم ساعتی معطل شدیم؛ داروها رو گرفتیم و باز دوباره من رو تا خونه رسوند
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
".
تکاور (آقایان جبارزاده رجبی رضایی و..)
ابتدای جذب علی به سپاه بود، خیلی اصرار داشت که وارد گردان تکاوری بشود. گفتم: "علی جان شما تازه ازدواج کردی، گردان تکاوری مأموریتهای مختلفی داره و خیلی کمتر میتونی در خدمت خانواده باشی". علی گفت: "من خودم رو برای روزهای سختتر از این آماده کردم". خیلی زود وارد گردان تکاور تیپ 32 انصارالحسین (ع) شد. ابتدای کار، جهت گذرندان دورهی تکاوری به مدت 9 ماه به شهر اصفهان اعزام شد.
در ابتدای دورهی تکاوری، دورهی «تاب و توان» برگزار میشود تا کسانی که توان بدنی ضعیفی دارند از دوره حذف شوند. هرروز صبح بعد از نماز، دویِ استقامت داشتیم؛ هر روز تست جسمانی هم داشتیم که خیلی سنگین بود. علی قدرت بدنی بالایی داشت؛ معمولاً از ابتدای صبح تا شب تمرین داشتیم و بعد از تمرینات همه خسته میشدیم و میخوابیدیم اما علی آقا میرفت بدنسازی کار میکرد. یک بار در گشتِ مناطق کوهستانی، یکی از همرزمان با موتور داشت به پایین دره سقوط میکرد که علی با یک دست ایشان را گرفت و مانع سقوطش به پایین دره شد. خیلی جالب بود که در آن حالت با صدای بلند یا حیدر کرار میگفت. لحظهی پر اضطراب و هیجان برانگیزی بود که با لطف خدا به خیر گذشت. در طول دورهی تکاوری، دورههای کوهستان، کویر، جنگل و... برگزار شد که در همهی دورهها علی آقا خوش درخشید.
خیلی شوخطبع بود، اصلاً کنار علی احساس غربت نداشتیم؛ علی بمب روحیه بود. اولین روز دورهی تکاوری، فرمانده حسابی برایمان رجز خواند که اینجا خانهی خاله نیست، باید تلاش کنید تا یک تکاور واقعی باشید. علی صف اول بود، قد و بالای بلند و محاسن زیبا و بلند و جاذبهی چهرهاش در نگاه اول به چشم فرمانده آمد. فرمانده روبروی علی ایستاد و با مشتش محکم به سینهی علی زد، گفت: "جَوون، ماشاءالله این قد و هیکل نشون میده که اهل ورزش و باشگاه هستی؟!". علی سرش را به نشانهی تایید تکان داد و با صدای بلند گفت: "بله". صدای علی در محوطهی پادگان پیچید. فرمانده خوشش آمد و صدایش را در گلو انداخت و با غرور گفت: "چه ورزشی کار میکنی!؟". علی جّو خشک را دوست نداشت و با صدای مردانه و بلندی گفت: "پینگ پنگ!". صدای خندهی بچهها در کل پادگان پیچید. جرئت زیادی میخواست در مقابل فرماندهای که همه از اسمش واهمه داشتند اینطوری حاضر جوابی کنی. علی با این کار شور و نشاطی بین بچهها ایجاد کرد.
#کتابخوانی
هدایت شده از ایران همدل
#گزارش_همدلی | اهدای جواهرات توسط بانوان ایرانی برای مردم فلسطین و لبنان
🔸رهبر انقلاب: حکم قطعی شرعی این است که بر همه واجب است تلاش کنند، کمک کنند و فلسطین را به مسلمانها، به صاحبان اصلیاش برگردانند... و کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب آنان را یاری کنند. ۱۴۰۳/۰۷/۰۴ و ۱۴۰۳/۰۷/۰۷
📲 نحوه مشارکت در چهارمین مرحله پویش «ایران همدل» برای کمک به مردم فلسطین و لبنان
هموطنان عزیز می توانند با شمارهگیری #۱۴* و یا با واریز مبلغ کمک خود
به شماره کارت
۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷و شماره شبای
IR۳۲۰۲۱۰۰۰۰۰۰۱۰۰۰۱۶۰۰۰۰۵۲۶در این پویش ملّی، مشارکت کنند. @irane_hamdel
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷اثرگذاری؛ روح کار برای شهدا
🔹️گزیدهای از بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران کنگره ملی شهدای استان کرمانشاه. ۱۴۰۳/۷/۱۵
#کانال مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
🔸متن کامل بیانات:
khl.ink/f/58064
تفریحمان رفتن به مزار شهدا و علمای اصفهان بود. به پیشنهاد علی، یک بار به زیارت مزار شهید محسن حججی رفتیم. علی سرش را روی سنگ مزار شهید حججی گذاشته بود و گریه میکرد. غبطه میخورد، میگفت: "خوش به حالش، نمیدونم محسن چهکار کرده بود که خدا اینقدر خوب خریدش و این همه عزت بهش داد". پاتوقش مزار شهید گمنام داخل پادگان بود. وقتی میرسید، زانو میزد و سنگ مزار رو میبوسید. میگفت: "من عاشق شهادتم، دعا کن با شهادت برم". با گریه از شهدایی تعریف میکرد که چطور جلوی چشمانش شهید شدند. با بغض میگفت: "دعا کنید اون جنگ بزرگی که در آینده است ما سرباز ولایت و امام زمان (ع) باشیم".
دورهی کویر رفته بودیم، با گریه از غربت اهلبیت (ع) میگفت؛ از تشنگی و مظلومیت اهلبیت (ع) خیلی دلسوخته بود. در پیادهروی کویر که داشتیم میگفت: "این پیادهروی رو به نیت اربعین انجام بدیم تا ثواب زیارت هم داشته باشیم". اتفاقاً مداحی اربعینی هم میگذاشت و حسابی دلمان را هوایی میکرد، میگفت: "انشاءالله از اینجا برگشتیم پیادهروی اربعین رو هم با هم میریم". علی سراسر زندگیاش رو با عشق به اهلبیت (ع) عجین کرده بود.
یک روز من پشت سر یکی از بچهها غیبت کردم، علی ناراحت شد و گفت: "محمد جان حیفه تو که اهل روضه و هیئت هستی غیبت کنی، بی خودی برای خودت گناه درست نکن". بارها شده بود پشت سر کسی حرفی زده میشد، خیلی راحت آن افراد را رو در رو میکرد و میگفت: "همینجا هم دیگر رو حلال کنید و نگذارید بمونه برای قیامت، اونجا کار خیلی سخت میشه". بیحجابیها را که میدید خیلی ناراحت میشد، میگفت: "چرا جامعه به این سمت داره میره!؟ خدارو شکر ما تو فضاهایی هستیم که خیلی چشمانمون به گناه آلوده نمیشه".
در دوره با همهجور آدم دوست میشد. اصلاً اینطور نبود که فکر کند چون نمازشبخوان هستم با کسی دمخور نباشم. من اهل سنت بودم، علی آقا خیلی هوای من را داشت، همیشه پیش من بود تا اذیت نشم، من را پیش رفقایش میبرد. در دورهی جنگل، در چادر زدن خیلی به بچهها کمک میکرد، نمیتوانست بیکار بماند. ما در کوچکترین فرصت پیش آمده میخوابیدیم، اما علیآقا برای راحتی ما، خیلی اوقات از خوابش میزد. خیلی اوقات صبحانهی ما را علی آقا میگرفت.
بسیار روحیهی عملیاتی داشت، همیشه قبراق و آماده بود. تجهیزات کاملی داشت، در دورهی جنگل یا کویر حتی دَمکُنی برنج هم آورده بود. در آن شرایط سخت، خیلی با سلیقه برنج دم میکرد! او یک چریک به معنای واقعی بود.
اجرای راپِل بسیار ترسناک و استرسزاست اما علی همیشه نفر اول داوطلب میشد، خیلی با دل و جرئت بود. نوعی از اجرای راپل "فرشته" نام داشت، آنجا هم علی نفر اول بالا رفت و خیلی عالی پایین آمد. حتی موقع پایین آمدن رجز میخواند و بچههای گروه موزیک هم آهنگ حماسی میزدند، گاهی چند بار کار را اجرا میکرد، توان زیادی میخواست، اما علی کم نمیآورد. در دورهی چتربازی هم واقعاً سرآمد بود، میگفت: "خیلی لذتبخشه". موقع سقوط با چتر هم خیلی با روحیه ذکر صلوات و ماشاءالله حزبالله میگفت و به بچهها روحیه میداد. علی واقعاً شجاعت کمنظیری داشت.
میخواستم از یگان رزمی منتقل شوم، علی گفت: "اگه شهادت میخوای تو گردان تکاوری بمون. پشت میز نشستن خرابمون میکنه، خودت رو آماده نگه دار، خیلی کار داریم؛ حتماً تو این سالها با دشمنان اسلام جنگ در پیش داریم".
یکی از دوستان با همسرش به مشکل خورده بود و متأسفانه از هم جدا شده بودند. آن شخص خیلی گرفته و ناراحت بود؛ علی مُدام دور و برش میچرخید و دلداریاش میداد، اصلاً دوست نداشت برای کسی ناراحتی پیش بیاید و او بي تفاوت باشد؛ یکی از دوستان همدورهای اهل ارومیه بود و متاسفانه مادرش تازه فوت شده بود و به همین دلیل روحیهاش خراب بود. میخواست دوره را رها کند و به شهرستان خود برگردد، اما علی نگذاشت؛ مثل يك بزرگتر پشت و پناه ما بود و برای این بندهی خدا هم خیلی وقت گذاشت و به او روحیه میداد.
#کتابخوانی