eitaa logo
حاج عمار
725 دنبال‌کننده
844 عکس
137 ویدیو
30 فایل
کانال شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا (ع) تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت : حلب سوریه مزار : بهشت زهرا(س) قطعه۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی #حاج_عمار @shahidmohammadkhani
عاشق حضرت زهرا (س) بود. روضه های فاطمیه را خیلی با سوز میخواند. یک وقت هایی هم آخرشب زنگ میزد میگفت باهات کار دارم. حالا دو تا هیئت رفته. هم مداحی کرده هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده. اما آخر شب میگفت بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم. میگفت هرچی برای مادر گریه کنیم کمه. خط خوبی هم داشت. همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت را با خط خوش می نوشت. وزیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا (س) بود. @shahidmohammadkhani
در یکی از شبهای کنگره‌ی شهدا، مشغول پختن آش گندم بودیم. زمستان بود و سرمای یخبندان تا نیمه شب بیدار بود. به پیشنهاد خودش در آنجا سنگری کنده بودند، باران هم می‌بارید. رفت داخل آن و مشغول نماز شد. رفتم جلو گفتم:《شب از نیمه گذشته،بهتر نیست بری خونه؟》 گفت:《می‌خوام همینجا کنار شهدا بمونم.》 برای انجام کاری رفتم بیرون دانشگاه. یک ساعت طول کشید. وقتی برگشتم، دیدم هنوز آنجاست، داخل سنگر. آمد بیرون رفت کنار قبور شهدا. دیدم حال خوشی دارد. گفتم دعا کن شهدا دست منو بگیرن و جلوشون رو سیاه نشیم.》 گفت:《میای برام زیارت عاشورا بخونی؟》 نیمه های زیارت عاشورا، به دلم افتاد روضه حضرت رقیه (س) بخوانم‌. صدای ضجه و ناله‌اش بلند شد. خیلی بی‌تابی کرد. ناگهان صدایش قطع شد. وقتی نگاه کردم، دیدم از حال رفته و بیهوش شده. با دست زدم توی صورتش. صدایش زدم‌. هیچ عکس العملی نشان نداد. رفتم آب آوردم. پاشیدم توی صورتش. به‌هوش آمد. چشم هایش را باز کرد. سر و صورتش خیس عرق بود. عرقش را خشک کردم. گفتم:《نمیخوای بری خونه؟》 با صدایی از ته گلو گفت:《اگه شما خسته‌ای و می‌خوای بری،برو. من هستم.》 @shahidmohammadkhani
هدایت شده از شمسه
📚 گفتگو با خبرگزاری مشرق 🌐 https://www.mashreghnews.ir/news/884022 🔰به کانال "شمسه" بپیوندید: 🌐 @shamseh8
حاج عمار
در هیات که مداحی میکرد اغلب این شعر را می‌خواند... . روی دفترچه هایش آن را می‌نوشت... . خلاصه زندگیش شده بود این دو بیت شعر... . و شهادتش هم بر اثر اصابت ترکش به سرش بود... . و در آخر بر روی سنگ مزارش هم همین دو بیت شعر را نوشتند... . . وقتی خانواده شهید به دیدار مقام معظم رهبری رفتند؛ مادر شهید این دو بیت را برای حضرت آقا خواندند وقتی تمام شد حضرت آقا گفتند سر نوکر به فلک چرا به درک؟ سر که زد چوبه‌ محمل دل ما خورد ترک ریخت بر قلب و دل جمله‌ی عشاق نمک آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک سر زینب (س) به سلامت سر نوکر به فلک (درک) @shahidmohammadkhani
هدایت شده از حاج عمار
AUD-20151107-WA0009.mp3
1.06M
سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک مداحی @shahidmohammadkhani
دو ماه محرم و صفر را لباس مشکی می پوشید. اطرافیانش را هم همینطور بار آورده بود. قداست خاصی برای ایام عزاداری قائل بود. خیمه را طوری سیاهی میزد که هر غرییه ای وارد میشد می پرسید :" آمده ام خانه دانشجویی یا حسینیه؟ " @shahidmohammadkhani
هدایت شده از حاج عمار
چقد دلم برایت تنگ شده ... #پنج_شنبه كه ميشود پرواز می کند دلم تا تو مزار آسمانی #شهید_محمدحسین_محمدخانی بهشت زهرا (س) - قطعه 53 #پنج_شنبه_كنار_شهدا @shahidmohammadkhani
می دیدم محمدحسین ،امام حسین (ع) را باور دارد. لقلقه زبانش نبود. وقتی میگفت که زینب (س) توی گودی ایستاده و دارد می گوید: "قتلوک ذبحوک" ، اینها را باور می کرد. نمیفهمیدم چه میگوید، ولی می سوختم. @shahidmohammadkhani
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🏴طرح| رهبر انقلاب: #مبارزه‌ فکری و سیاسی ۱۹ ساله و بی‌امان امام باقر علیه‌السلام دشمن را به ستوه آورد. ۵۹/۷/۲۷ ▪️هفتم ذی‌حجه، شهادت #امام_باقر علیه‌السلام 💻 @Khamenei_ir
لحظه شماری و روز شماری میکرد برای محرم و شب سیاه پوشان. محاسنش را کوتاه نمیکرد. آداب و اصول محرم را نگه می داشت. کمتر شوخی میکرد. میگفت محرم است ، رعایت کنید. @shahidmohammadkhani
دریافت لوح تقدیر موفق ترین گروه جهادی در سطح سپاه الغدیر استان یزد در سال 1396 توسط دبیر قرارگاه جهادی شهید محمدخانی جناب آقای رضا برزگر @Q_hajammar
هر وقت روضه ها اوج می گرفت و سنگین می شد دلم هری می ریخت. دلشوره می افتاد به جانم که الان آن طرف دارد خودش را می زند. معمولا شالش را می انداخت روی سرش که کسی لطمه زنی هایش را نبیند. @shahidmohammadkhani
سمت دلتنگی ما چند قدم راهی نیست حال ما خوب ... فقط، طاقتمان طاق شده ... @shahidmohammadkhani
گفت: حاج ابوسعید گفت دعا رو شروع نمیکنید؟ اسماعیل یه کم مکث کرد، آخه عمار هنوز نرسیده بود. ولی گفت چشم. بچه ها جمع بشید که ان شاءالله شروع کنیم.قدیر و ابو زهرا و سیدحسین ویحیی و کاظم و ابوسعید نشستند و اسماعیل شروع کرد. گفت: حالم یه جوری بود، خسته بودم، بلند شدم و رفتم تو اتاق کناری که اتاق عمار بود دراز کشیدم. دستم رو گذاشتم روپیشونم و چشمام رو بستم. خوابم نمیومد، یه جوری بود حالم... همه حواسم تو اتاق بود، پیِ صدای اسماعیل که داشت دعا رو میخوند و یه جاهایی گریز میزد به کربلا... نمیدونم چم بود. گفت: اسماعیل شروع کرد روضه خوندن... صدای گریه بلند شد...نوحه و سینه زنی... داشتم ریز ریز گریه میکردم که عمار بود. مستقیم رفت توی اتاق و شروع کرد به سینه زدن. صدای گریه اش حالم و دگرگون میکرد. دلم میخواست پاشم برم بینشون، ولی نمیتونستم. گفت: نشستم، صدای اسماعیل میومد، پیش خودم شروع کردم روضه ی مسلم خوندن... میخوندم و گریه میکردم ولی دلم همش تو اتاق کناری بود. دعا که تموم شد من موندم و حسرت نرفتن تو اون جمع... حسرت دیدن چهره های بچه ها وقت سینه زدن و گریه کردن، حسرت نفس زدن با اونا، حسرتِ... گفت: امروز... روز عرفه... اسماعیل پاشو... پاشو بخون... تو بخونی عمار میاد... اسماعیل بخون...این حسرت داره منو میکشه... آی اسماعیل... . . . کاش با شما بودم... @shahidmohammadkhani
قرائت فاتحه جهت شادی روح #شهید_محمدحسین_محمدخانی @shahidmohammadkhani
می گفت: «اینجا هیئت دانشجوییه و خودمون اینجا رو میگردونیم.» رفتارشان را توی هیئت برانداز میکردم. یک سره با هم میپریدند و حسابی جفت و جور بودند. رفاقتشان رگ و ریشه داشت. ممد حسین و رفقایش آخر هیئت می ماندند و با بچه ها قاتی میشدند. می آمدند کفش ها را واکس میزدند. کار کوچکی بود، ولی به چشم من خیلی بزرگ می آمد. @shahidmohammadkhani
نماز مغرب را در مسجد راس الحسین(ع) خواندیم. مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند. در این مسجد مکانی به عنوان جایگاه عبادت امام سجاد (ع) مشخص شده بود، قسمتی هم به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین (ع). همان‌جا نشست به زیارت عاشورا خواندن، لابه‌لایش روضه هم می‌خواند. . 《راس تو می‌رود بالای نیزه ها من زار میزنم در پای نیزه ها آه ای ستاره‌ی دنباله دار من زخمی ترین سر نیزه سوار من با گریه آمدم اطراف قتلگاه گفتی که خواهرم برگرد خیمه‌گاه بعد از دقایقی دیدم که پیکرت در خون فتاده و بر نیزه ها سرت ای بی کفن چه بااین پاره تن کنم با چادرم تو را باید کفن کنم من می‌روم ولی جانم کنار توست تا سال‌های سال شمع مزار توست》 . بعد هم دم گرفت:《عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان مهربانم! عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان نگرانم! عمه جانم، عمه جانم، عمه جان قدکمانم!》 @shahidmohammadkhani
وقتی نگاهم به خانهء کعبه افتاد گفت: "ببین خدا هم مشکی پوش حسینه". خیلی منقلب شدم. حرف هایش آدم را به هم می ریخت. @shahidmohammadkhani
کل طواف را با زمزمهء روضه انجام میداد، طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند. در سعی صفا و مروه دعا که تمام میشد ، روضه می خواند. @shahidmohammadkhani
بہ دِلَمْ لَکْ زَدِهْ با خَندِهْ تْو جْان بِدَهَمْ طَرحِ لَبخَنـْدِ توْ پایانِ پَریشانی‌هاست ... @shahidmohammadkhani
اگر میان تمام رفققایش دقیق می شدی، به یک نقطه مشترک می رسیدی: " حب الحسین (ع) یجمعنا " @shahidmohammadkhani