حاج عمار
روز عاشورای سال 1394 ... #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_میثم_مدواری #شهید_قدیر_سرلک @shahidmohamma
صبح عاشورا... مالک و میثم با خاک آغشته شده به خون شهدای روز تاسوعا، و تربت اباعبدالله، گل درست کردن و.... جلوی در خونه ولوله بود. از اتاق که بیرون اومدم دیدم مالک داره یکی یکی بچه ها رو گل میماله، عمار، قدیر، میثم... حال و هوای عجیبی بود. صدمتری دشمن، روز عاشورا، صدای صلوات و ذکر حسین حسین بچه ها، تلفیق خنده ها و گریه ها، واقعا ماجرا چی بود، چی میدیدن... پرت شدم سال ۶۱،شب عاشورا، دور و بر خیمه ها، صدای خنده ها و گریه های اصحاب... یعنی تاریخ بود که تکرار میشد؟ ..اینبار در تیپی به نام سیدالشهداء؟
گفت:
عمار وسط اون خنده هاش گاهی دم میگرفت و به سینه میزد.یه بار هم به ابوعباس گفت یادش بخیر لاذقیه، اون شعر جهاد رو بذار... و صدای سیدرضانریمانی تو فضا پیچید که میخوند:
به تو وابسته شدم تویی که راهو بهم نشون دادی
توی این ظلمت شب ، دوباره ماهو بهم نشون دادی
پرزدی و برکت عمر کوتاهو بهم نشون دادی
تو شهید ابن شهید ، تو جهاد ابن عماد
با نگاه به عکست احساس خجالت میکنم
تو که همسن منی ، تو که همسال منی
یجورایی با تو احساس رفاقت میکنم
دستمو بگیر بهم بها بده
منو هم تو جمع خوبا راه بده
کنار خودت بمن یه جا بده...
.
عمار و ابوعباس هم صدا با رضانریمانی میخوندن و به سینه میزدن... اشک چشم عمار وقتی میخوند "تو که همسن منی...، توکه همسال منی... یجورایی با نواحساس رفاقت میکنم" جاری بود.
#محرم
#عاشورا
#عمار
#تیپ_سیدالشهداء
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدقدیرسرلک
@shahidmohammadkhani