eitaa logo
حاج عمار
725 دنبال‌کننده
844 عکس
137 ویدیو
30 فایل
کانال شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا (ع) تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت : حلب سوریه مزار : بهشت زهرا(س) قطعه۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
مشاور خوبی در مسائل مذهبی و عقیدتی بود. راحت مشورت می کردیم. اگر بدی های خودت را می گفتی نیم ساعت بعدش به رویت نمی آورد و انگار کاملا از ذهنش پاک شده بود. @shahidmohammadkhani
IMG_20161024_060953.jpg
17.68M
فایل با کیفیت جهت 👆👆 @shahidmohammadkhani
چقد دلم برایت تنگ شده ... #پنج_شنبه كه ميشود پرواز می کند دلم تا تو مزار آسمانی #شهید_محمدحسین_محمدخانی بهشت زهرا (س) - قطعه 53 #پنج_شنبه_كنار_شهدا @shahidmohammadkhani
حاج عمار
#کلیپ_تصویری #شهید_محمدحسین_محمدخانی @shahidmohammadkhani
آن چه پیش رو دارید، فیلمی است کوتاه از که در آن از شهید "حاج علی‌رضا موحد دانش" یاد می‌کند. "حاج علی‌رضا موحد دانش" پایه گذار و نخستین فرمانده ی لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود. وی در مرداد ماه 1363 شمسی، طی عملیات "والفجر 2" بال در بال ملائک گشود. @shahidmohammadkhani
" یا صاحب الــزَّمــٰان " فــَقــیــرِگــوشــه نــِشــیــنِ مــَحــبــّتــَت هَســتــَم بــســاز بــا دلِ آنــڪــه فــَقــَط تــو را دارَد. #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @shahidmohammadkhani
هدایت شده از شمسه
🔻دلبری در نمایشگاه کتاب با #قصه_دلبری ☑️ پرفروش ترین کتاب انتشارات روایت فتح در نمایشگاه بین المللی کتاب 🌐 http://fna.ir/bm26gm 🔰به کانال "شمسه" بپیوندید: 🌐 @shamseh8
اعتقاد داشت وظیفه ما این است که بچه ها را بیاوریم هیئت. وظیفه ما این نیست که هدایتشان کنیم. امام حسین (ع) خودش هدایت می کند. @shahidmohammadkhani
.: دو شهید مدافع حرم در یک قاب :. #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مصطفی_صدرزاده @shahidmohammadkhani
تو رفتی و دنیا روی سر من خراب شد تو رفتی و قلبم بی تو ذره ذره آب شد @shahidmohammadkhani
پیام یکی از اعضای محترم کانال: و به کرشمه ای آقا محمدحسین راحت از ما دل ربود. توفیق آشنایی و رفاقت با شهید محسن حججی را داشتیم اما آقا محمدحسین فعلا داره بر قلب ما حکومت می کنه. خلاصه کار عشاق الحسین (ع) دل ربودنه ... @shahidmohammadkhani
یادداشت حسن مجیدیان بر کتاب را در زیر بخوانید 👇👇 @shahidmohammadkhani
حسن مجیدیان: را محمدعلی جعفری درآورده است. ظاهرا خودش هم با شهید آشنا و رفیق بوده است. موسسه روایت فتح از سری کتاب‌های مدافعان حرم، هفتمی را به اختصاص داده است. روایت‌هایی زنده، جدید، مستند، خواندنی و عموما مربوط به همین سال‌های نزدیک و متأخر. جعفری جوری روایت‌ها را کنار هم چیده و به اصطلاح لولاهای خوبی بین گفتارهای کتاب کار گذاشته که پیوند و ارتباط خوبی بین فصل‌های کتاب به وجود آمده است. راستش را بخواهید خودم این شهید عزیز و پر جنب و جوش را یک بار در هتل روتانای دمشق در پاییز ۹۲ دیده‌ام. همان‌جا متوجه حرارت و نشاطش شدم. بحثی با هم داشتیم پیرامون اینکه چطور انقدر عربی را خوب صحبت می‌کند و با چه روشی یاد گرفته و… بعد از اینکه شهید شد و نام و آوازه‌ای پیدا کرد یقین کردم که همنشین آن شب ما همین جناب عمار حلب بوده. کتاب از این جهت ارزش خواندن و توصیه کردن دارد که خوب و صمیمی و راستکی نوشته شده است. دغدغه خود من همیشه این بوده که روایت‌های ما از شهدا ، قابل دسترس باشد. جنبه ماورایی و آسمانی و اسطوره‌ای دادن به شهدا اگرچه درست است _چه اینکه این‌ها حقیقتا با آسمان ارتباط گرفته بودند و سیم‌شان وصل بود_ اما معمولا خواننده با احساس فاصله عمیق و بعید خودش از شهدا، نمی‌تواند آن چنان که باید با این عزیزان ارتباط بگیرد و رفاقت برقرار کند و الگو بپذیرد. مخاطب وقتی کتاب شهدا را می‌خواند، چه خوب که وقتی کتاب را بست با خود نگوید که ای بابا من کجا و شهدا کجا؟ عمرا بشود مثل این‌ها شد! اما اگر احساس کرد که این راه رفتنی پیش پای او هم باز است و مسیری را که این شهید رفته او هم اگر بخواهد و همت کند، می‌تواند انتخاب کند و برود و برسد و… آن وقت کتاب‌های مربوط به شهدا خیلی پرخواننده‌تر و پر مشتری‌تر خواهد بود. کتاب شهید محمدحسین محمدخانی از همین قسم دوم است. باورپذیر است. خودمانی است. در دسترس است. الگو گرفتنی است. شهید این کتاب قدسی و دور از ما نیست. از قضا اشتباهاتی هم دارد. دیوانگی‌های بامزه‌ای دارد. کتاب را که بخوانید، جاهایی از خنده روده‌بر می‌شوید. از بس این پسر بامزه و پیاده بوده. از بس خودش بوده! همین محمدحسین خان، در دانشگاه آزاد یزد، آنقدر با رفقایش در تکاپو و فعالیت و درگیری بوده‌اند که دیگران به بسیج آنجا «لیان شامپو» می‌گفته‌اند! بس که در کارشان جدی بوده‌اند و بر سر مسایلی که فکر می‌کرده‌اند درست است‌، می‌ماندند و پافشاری می‌کردند کارشان می‌رسد به آنجا که روزی با اینکه ۳۰ نفر بوده‌اند کتک مفصلی از حدود دویست دانشجو می‌خورند و کم هم نمی‌آورند و از رو هم نمی‌روند… آن هم سر مسأله کشف حجاب در دانشگاه ! کشته مرده کله پاچه بوده. یه جورایی شکمو بوده. عشق ریش داشته و روی ریش بلند تعصب! گاهی پاشنه کفشش رو می‌خوابانده و در قید و بند ظاهرش نبوده. شوخی‌های عجیب و سرکار گذاشتن‌های باحالی داشته. حتی وقتی نصفه شب ساعت ۳ بامداد از مزار شهدا خلد برین برمی‌گشتند، وقتی به تور گشت نیروی انتظامی می‌خورند، آن‌جا هم دست از شوخی و سرکار گذاشتن ماموران بر نمی‌دارد و روانه پاسگاه می‌شود و تعهد می‌دهد و خلاص می‌شود! حتی در معرکه سوریه هم دایم بیسیم‌اش را گم می‌کرده و بیسیم رفقا را برمی‌داشته و برنمی‌گردانده و حسابی برایشان دردسر درست می‌کرده! در جلسات فرماندهان حتی آنجا که “حاج قاسم” هم بوده بدون جوراب می‌رفته و حرص فرمانده‌اش را در می‌آورده و… خلاصه محمدحسین این کتاب از جنس همین جوان‌های دور و زمانه خودمان بوده. به شدت بانمک و دوست داشتنی. اما همین شهید عزیز در کار و فعالیت و دوندگی‌اش برای اهل بیت علیهم السلام، آن همه کشش و جاذبه دارد که کلی آدم غیر درست و حسابی را مجذوب می‌کند و به راه می آورد. عاشق روضه و بلکه شیدا و دیوانه روضه اهل بیت بوده. سرش درد می‌کرده برای گریه گاه و بی‌گاه و سینه زنی برای ارباب حسین (ع). با این سن و سال نسبتا کم و با همه جوانی‌اش، به هیچ وجه از پا نمی‌نشیند و صبح و شب مشغول است و دایما در همه جا از هیأت و بسیج و اردو و خانواده و انتخابات و جنگ سوریه و… دارد بدو بدو می‌کند. فهم خوب دارد. اهل هنر است. لیدری بلد است. جنبه و حوصله و ظرفیت خوبی دارد و همه تیپ‌ها و سلیقه‌ها را کنار هم برای کار برای انقلاب کنار هم جمع می‌کند و سرپرستی می‌کند. پیگیر علما است و آن‌ها را به جمع بچه‌ها می‌آورد. دیوانه شهدا و آواره مزار و گلزار شهدا است. در سوریه هم فرمانده لایق و پرکار و کم خواب و خستگی ناپذیر است. آنجا به قدری در دل‌ها جا داشت که نیروهای عراقی‌اش ، روی بازوهایشان نام او را حک کرده‌اند. نام جهادی او “عمار عبدی” بوده! حتی بعد از شهادتش رزمنده‌ای مسیحی در سوریه در خط مقدم گریه می کند و از روضه خوانی‌های او می‌گوید… کم نظیر بوده این محمدحسین ما. کتابش را از دست ندهید خواهشا! @shahidmohammadkhani
13930412163628705313274.mp3
1.96M
" أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ " @shahidmohammadkhani
" اولین پنج شنبه ماه مبارک رمضان " کنار مزار آسمانی بهشت زهرا(س) - قطعه۵۳ @shahidmohammadkhani
ضیافت افطار ماه رمضان کنار تربت پاک #شهید_محمدحسین_محمدخانی پنج شنبه های ماه رمضان بعد از نماز مغرب و عشاء @shahidmohammadkhani
ضیافت افطاری در جوار مزار بهشت زهرا(س) - قطعه 53 @shahidmohammadkhani
✏دلنوشته مادر در روز ماه مبارک رمضان پســـرم این شبــہـا جاے خالیت را بیشتر احســـاس مے ڪنم، و دلم بیشتر مے گیرد، زیرا بہ بودنت عادت داشتم، نبودے تا ڪنار سفره افطـــار برایــــمان دعاے سفره بخوانے.  یادش بخیر شبــــہــایے را ڪہ با هم بہ مسجد ارڪ مے رفـتـیـم، و تو اصرار داشتے تـا لحظات آخر مناجات حضور داشتہ باشیم، وقتے بہ خانہ برمے گشتیم تو چہ زیبا مشغول نماز شب مے شدے، و بعد با هم سحرے مےخوردیم.  حالا تو سر سفره ارباب "عـــنــــد ربــــہــــم يـــرزقــــون" هستے و من بہ حال تو غبطہ مے خورم. @shahidmohammadkhani
قرائت دعای فرج جهت تعجیل در ظهور حضرت حجت ابن الحسن (عج) به نیابت از #شهید_محمدحسین_محمدخانی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @shahidmohammadkhani
" دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان " به یاد #شهید_محمدحسین_محمدخانی @shahidmohammadkhani
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت باید بسنده کرد به رویای دیدنت ... #شهید_محمدحسین_محمدخانی @shahidmohammadkhani
یکسال ماه رمضان هر دو تهران بودیم. شب ها با موتور می‌آمد دنبالم می‌رفتیم مسجد ارگ. چند شبش برایم ماندگار شد. حاج منصور شب بیستم ماه رمضان حضرت زینب(س) می‌خواند. یادم هست می‌گفت: "شب نوزده و بیست و یک همه می‌آیند، اما شب بیست فقط خواص می آیند." آن شب مجلس خیلی گرفت. در و دیوار ناله سر می‌داد؛ وضعیت محمدحسین برایم قابل باور نبود. منقلب شد، لطمه می‌زد،با تمام وجود ضجه می‌زد. حال خودش را نمی‌فهمید،بماند. بعد از احیای شب بیست و یک حاجی گفت جوان ها بیایند دوتا فرش جابه‌جا کنید. ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست،سی قدم رفتیم،جفت‌مان در دل‌مان بود که برگردیم‌. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. سر چندتا فرش را گرفتیم بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم توی اتوبان همت؛ یکدفعه لاستیک موتور ترکید.‌..حدود بیست متر روی آسفالت کشیده شدیم. هنوز صدای جیغ زن‌ها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنه‌ای که یک زن و شوهر دستمال کاغذی از ماشینشان برداشته بودند و می‌دویدند سمت ما. لباسم تکه تکه شده بود. محمدحسین ‌کمی زخمی شده بود. گفت:"چیزیت نشده؟!خوبی؟" گفتم:"خوبم، تو خوبی؟ " تا گفتم خوبم، اشک در چشمانش حلقه زد دقیقا این صحنه یادم هست. توی آن وضعیت رفت کنار اتوبان سجده شکر طولانی به‌ جا آورد... @shahidmohammadkhani
Misaq-Shab4Ramazan96[1]_2.mp3
2.21M
" وَاغْفِرْ لى تِلْکَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُها غَیْرُکَ یا رَحْمنُ یا عَلاّمُ " @shahidmohammadkhani
" دعای روز ششم ماه مبارک رمضان " به یاد #شهید_محمدحسین_محمدخانی @shahidmohammadkhani