#الابهذڪراللهتطمئݩالقلوب♥️
#مدافعقلـبـ
#تلنگر
ایݩ روزها ...
سَــعے ڪُن
مُــدافِع قَــ♥️ــلبٺ باشے
ازنـفوذ شــــیطاݩ
شاید سخٺ تر از #مـدافع
حـــــرم بودن
"مُدافِع قـَــــــلب شُدن باشد"
" الْقَـــــلْبُ حـــــَرَمُ اللَّه "ِ
قـــــلب،حرم
خُـــــداوَند متعال است..
پس درحـرم او
غیر او را ســاڪن نڪݩ
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
📝خاطراتــــــ شهدا
🔸نحوه ے برخوردبا جوانان....
یڪ جوان بنام دادیرقال را از گردان اخراج ڪرده بودند و داشت مے رفت دفتر قضایے.
شهیدبرونسے همراه او رفت دفتر قضایے و گفت: آقا من این رو مےخوام ببرم.
گفتند:
این به درد شما نمےخوره آقاےبرونسے.
گفت: شما چه ڪار دارید؟ من مےخوام ببرمش...
همان دادیر قال شد فرمانده گروهان ویژه و مدتے بعد هم شهید شد.
بعد از شهادت دادیر قال،
یڪ روز حاجے به فرمانده قبلے او گفت:شما این جوونها را نمے شناسین،
یڪبار نمازش رو نمے خونه، ڪم محلے مے کنه، یا یه شوخے مے ڪنه،
سریع اخراجش مے ڪنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه
ڪسے براے ما ڪار ڪنه، همین جوونها هستن.
#شهید_برونسی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
💔 شهیدی که سر بے تنش سخن گفت او به خاطر علاقه فراوانی که به #امام_حسین ع داشت از خدا تقاضا داشت هم
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، یا_حسین" سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند...😭😭
چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا!
من شنیده ام که امام_حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم…😭
خدایا!
شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.😭
خدایا!
شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد...😭😔
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
#شهیدعلی_اکبر_دهقان
#حب_الحسین
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#شهیده_های_گمنام:
عده از #دختران #شهید میشوند
آن هم گمنام:❤️
.
دخترانی که چادرشان بوی #زهرا (س)میدهد.💔
.
دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند.🌷
.
دخترانی که بار سنگین #خانه_داری را به دوش میکشند.❤️
ولی به چشم نمی آید:چون #حقوق ندارد🌷
.
چون از روی #لطف این کار را انجام میدهند👌
.
چون فقط با تغییر دکور خانه،دیگران متوجه میشوند خانه تغییر کرده و کار های دیگرشان به چشم نمی آید😑
.
دخترانی که بوی غذایشان در خانه میپیچد😋
.
به فرزند کوچکشان #قرآن یاد میدهند😍
برایش کتاب میخوانند🤗
به ظاهر خود و کودکشان میرسند🌷
.
در پای #تلوزیون منتظر هستند
منتظر آمدن صدای #کلید...❤️
.
این کار ها بماند
کنارش مشغول #تحصیل هستند📚
.
دخترانی که به دور از چشم و هم چشمی زندگی میکنند و بر #همسرشان سخت نمیگیرند.👌
.
خواسته هایی که در توان همسرشان نیست را به زبان نمی آورند.
.
اینها همان شهیده های گمنامند:❤️
.
#جهاد میکنند فقط در میدان #جنگ نیستند✋️
.
کار میکنند فقط آچار به دست نیستند✋️
.
برای همین میگوییم گمنامند👌
.
آنها علاوه بر چادر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.❤️💔
.
روی مزارشان نمینویسند(شهیده)
چون مثل مادرشان گمنامند💔
این دختران مورد #ظلم واقع نشدند✋️
اینها معنی #زن بودن را درک کردند❤️
.
اینها کمی عاشقند🌷
.
.
#شهیده_های_گمنام
#شهیده_گمنامم_آرزوست
#وعده_دیدار_کنار_شهدا
#التماس_دعا
#یاعلی
#یازهراء
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨﷽✨
🍃پرسش:
#دلتنگی_اموات
آیا اموات هم دلتنگ میشوند؟
اموات به اذن خداوند به دیدار نزدیکان خود میآیند و از احوال آنان جویا میگردند.
🔹اصل وجود انسان همان روح است و احساسات انسانی از جمله عشق، دلتنگی و غیره همه حالات روحی است که توسط بعد مادی انسان به منصه ظهور میرسد و بعد از مرگ، جسم انسان از بین میرود و روح باقی میاند، پس بدیهی است که احساساتی از جمله «دلتنگی» نیز باقی خواهند ماند.
🔸پس از مرگ و جدایی روح از شدیدترین متعلقش که همان بدن است، شناختها و علایق و ارتباطات هم چنان باقی میماند، البته با این تفاوت که پس از مرگ، اراده و اختیار از آدمی سلب میگردد؛ مردگان، صدای ما را (باذن الله) میشنوند، حتی حرف نیز میزنند، منتهی چون آنها دیگر ابزار مادی زبان را ندارند و ما نیز تا در دنیا هستیم، از راه اعضای بدن صداها را میشنویم و درک میکنیم، حرف یا پاسخ آنها را نمیشنویم. چنان چه در اخبار وارده و احادیث تصریح شده که شخص رسول الله (ص)، با مردگان حرف میزدند.
در روایات نیز به تداوم این ارتباطات، به ویژه با خانواده که علایق بیشتری با آنها ایجاد شده، بیانات صریحی وجود دارد:
امام صادق(ع) میفرماید: «اذا کانَ یومَ الجُمعةِ و یوما العِیدَینِ امَرَ اللهُ رضوان خازن الجنان ان ینادی فی ارواح المؤمنین و هم عرصات الجنان: انّ اللهَ قَد اذنَ لَکم الجُمعةَ بالزیارةِ الی اهالیکُم و احبائکم مِن اهلِ الدُنیا»؛ روز جمعه و عید فطر و قربان که میشود، خداوند به رضوان نگهبان و مأمور بهشت دستور میدهد که در میدان بهشت برزخی به ارواح مؤمنان اعلام نماید که خداوند به شما اجازه داد که جمعه را به زیارت خانواده و دوستان که در دنیا هستند برود. بعد خداوند به رضوان دستور میدهد برای هر فردی شتری از شترهای بهشتی آماده کنند در حالی که این شتر از زبرجد سبز پوشیده شده و نیز به پارچههای بهشتی تزئین شده، بعد خداوند دستور میدهد اهل آسمانها از آنها استقبال کنند. در چنین فضایی فرشتگان هر آسمانی از آنها استقبال میکنند، بعد از آن ارواح از آسمان با استقبال پایین میآیند در وادی السلام پشت کوفه فرود میآیند.
🔹از دلایل دیدن و یا مخفی ماندن برخی از احوال این است که برای مؤمن پس از مرگ عذابی وجود ندارد و حزن و اندوه خودش نوعی عذاب است، لذا اخباری که موجب اندوه وی گردد، بر او پوشیده میماند. مضافاً بر این که این روایت دلالت دارد که اراده و اختیار دنیوی از او سلب شده است که نمیتواند همهی واقعیات را دیده و درک نماید.
🔸هم چنین از امام صادق (ع) نقل شده که: «هیچ مؤمن و کافری نیست که در هنگام ظهر نزد خانوادهی خویش حاضر نگردد. وقتی مؤمن خانوادهاش را در حال انجام اعمال صالح میبیند، خداوند را حمد گوید و وقتی کافر خانوادهی خویش را در حال انجام اعمال صالح ببیند، بر آنان غبطه میخورد.»
🔹در روایت دیگری بیان شده که: «اسحاق بن عمّار سؤال کرد: آیا شخصی که از دنیا رفته با خانوادهی خویش دیدار مینماید یا خیر؟ امام فرمودند: آری. پرسید: هر چند گاه؟ فرمود: بنا به منزلتی که نزد خدا دارد. هر هفته، هر ماه یا هر سال...»
🔸در برخی روایات وارد شده که ارواح به دیدن بازماندگان میآیند (به ویژه والدین به دیدار فرزندان و بالعکس) و به آنان التماس میکنند که چیزی برای ما بفرستید، ولو به کمی یک جرعه آب یا یک پاره استخوان. پس، ارتباط ارواح با متعلقین تا وقتی در دنیا باقی هستند، برقرار خواهد ماند. منتهی چنان چه بیان شد، به کمیّت، کیفیت و چگونگی معین شده از سوی خداوند متعال.
#استادمحمدی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_7
از همان اول صبح با هر چیزی که تصورش را بکنی زهرابانو را دیدم که روی سرم می ایستاد و مرا بیدار می کرد
نان بربری....کارد پنیر خوری...کفگیر ملاقه...حتی با دسته ی جارو برقی
اما من دوست نداشتم از تختم جدا شوم.
اواخر شهریور بود و هوا حسابی خنک شدهذبود.بخصوص اوایل صبح که از سرما پتو را دور خودم می پیچیدم.حس لذتبخشی بود.بالاخره با هزار ترفند و توپ تشر زهرا بانو دل کندم و بلند شدم.
هنوز درست و حسابی دست و رویم را خشک نکرده بودم که دستمال گردگیری توی دستم جا گرفت.
همیشه اینطور بود.کافی بود مهمان به منزل ما بیایید کل خانه را پوست می کند بسکه گردگیری می کرد و جارو و بشور بساب.
حالا که بحث خاستگار بود و همین امر بیشتر او را حساس می کرد.بهتر بود برای آرامش خودم هم که شده بی چون و چرا امرش را اطاعت کنم.نزدیک ناهار بود و من هنوز صبحانه هم نخورده بودم .البته زهرا بانو مجال نمیداد.
بابا از بیرون ناهار آورده بود که گرما و بوی غذا فضای خانه را دم کرده و داغ نکند.
به هزار بدبختی و التماس ناهار خوردیم و بقیه ی کارها ماند برای بعد از ناهار .ساعت از 21 گذشته بود که زنگ را فشردند.چادر رنگی را روی سرم مرتب کردم و منتظر ایستادم.بلوز و دامن بنفش رنگی که خیلی هم به چهره ساده ام می آمد.به اصرار زهرا بانو کمی کرم زده بودم و رژ لب کمرنگ را از همان لحظه آنقدر خورده بودم که اثری از آن نمانده بود.صالح با شرم همیشگی به همراه پدرش و سلما وارد شد ودسته گل را به آشپزخانه بردم و توی گلدانی که از قبل آماده کرده بودم گذاشتم.
کت و شلوار سورمه ای و پیراهن آبی کمرنگ ،چهره و قیافه ای متفاوت از بقیه ی ایام به او داده بود.ریشش آنکادر شده بود و بوی عطر ملایمی فضا را گرفته بود.با صدای زهرا بانو سینی چای را در دست گرفتم و رفتم.حتی لحظه ی برداشتن چای سرش را بلند نکرد.
حرصم گرفته بود خواستم دوباره به آشپزخانه بروم که به دستور زهرا بانو توی مبل فرو رفتم و چادرم را محکم به خودم پیچیدم.
_بشین دخترم...
سلما هم جدی بود.سعی می کرد با من رو در رو نشود چون قطعا خنده مان می گرفت.مقدمات گفتگو سپری شد و پدر در مورد شغل صالح پرسید.صالح با دستمال عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت :
_والا ما که توی سپاه خدمت می کنیم و خودتون بهتر شرایط رو می دونید
پدرم گفت:
_ماموریتتون زیاده؟البته برون مرزی....
_بستگی داره.فقط اینو بگم که هر جا لازم باشه بی شک میرم حتما.چی بهتر از دفاع؟!
پدرم لبخندی زد و سکوت کرد اما زهرابانو درست مثل دیشب پکر شد.آقای صبوری گفت:
_دخترم...مهدیه جان...نظر شما چیه؟
صورتم گل انداخت.نمی توانستم چیزی بگویم آن هم جلوی این جمع؟!!
_والا چی بگم؟؟!!
سلما به فریادم رسید و گفت:
_آقاجون اجازه بدید این مسئله رو بین خودشون حل کنند.اگه پدر و مادر مهدیه اجازه میدن که برن حرفاشونو بزنن.
پدرم اجازه را صادر کرد و مئ و صالح به اتاق من رفتیم و به خواست او درب را نیمه باز گذاشتم.
*واقعا که....خودم باز می گذاشتم احتیاجی به تفکر جنابتون نبود*
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتاد تسلیت #قسمت_96 من و مادر شوهرم از شهادت احمد خبر نداشتیم تا وقت
#شهید_احمد_مکیان
#شهید_دهه_هفتاد
گمنام
#قسمت_97
از همان بچگی اکر کاری انجام می داد سعی می کرد طوری باشد که خیلی به چشم نیاید دوست نداشت اگر کار خوبی انجام میدهد همه ببینند و تعریف تمجید کنند وقتی رفت سوریه باز همین طور رفتار می کرد هر وقت بر می گشت طوری رفتار می کرد که به ذهن هیچ کس خطور نمی کرد که این بنده خدا رزمنده است یعنی اگر ما اهل فامیل به دیگران نگفته که احمد رفته سوریه تا خود شهادتش هم کسی از این ماجرا خبردار نمی شد چون احمد هیچ حرفی از سوریه نمیزد
راوی: برادر شهید
محمدحسین مکیان
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🚫❌🚫❌🚫❌🚫❌🚫
❌
💠 #تلنگر_صبحگاهی
شما دوست من❗️
که پیج هاے 🔞 برهنگے
و دنبال میکنے؟!
و هے فرت و فرت Like میزنے ✔
لایڪ یعنے ایول ادامه بده❗️
⚠️حواست باشه تو گناهش شریکے❌
#حواسمان_باشد_مخصوصا_فضای_مجازی
#حیا
#مجازے
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣