سلام بچه ها😔👊
خوبین😞👊
کلاغ پر😔☝️
گنجیشک پر😔☝️
ادمین پر😭☝️
ادمینمون براش مشکل پیش اومد رفت اما بازم برمیگرده😞👋
به ادمین فعال نیاز داریم اگه کسی هست بیاد پی وی @a22111375
.
.
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_8
سکوت را صالح شکست.
_نمی خواید سوال آقا جونم رو جواب بدید؟
_بله؟؟؟!!!
لبخندی زد و گفت:
_شما مشکلی با شغل من ندارید؟
_نه...
از جواب سریعم خنده اش گرفت.خودم را جمع کردم و گفتم:
_البته که سخته اما...خودم عضو بسیجم و براب شغل شما ارزش قائلم.
فقط...
سرش را بلند کرد و لحظه ای چهره ام را از نظر گذارد.لبخندی زد و نگاهش را به زمین دوخت و گفت:
_بفرمایید.هرچی توی دلتونه بگید
_خب...من می خوام بدونم چرا منو انتخاب کردید برای ازدواج؟!
_خب...ملاک هایی که من برای همسر آیندم داشتم تو وجود شما دیدم.
_مثلا چی؟
_حجابتون.حیا و عفتتون.خانواده تون.از همه مهمتر اخلاق اجتماعیتون.خیلی وقتا من شما رو تعقیب می کردم و از بچه های بسیج برادران هم تحقیق کردم هیچ خطایی از شما ندیدم.سلما هم در شناخت شما بی تأثیر نبوده
با چشمان متعجبم گفتم:
_تعقیب می کردین؟!!
سری تکان داد و گفت:
_خدا منو ببخشه.نیتم خیر بود بخدا
چادرم را جلو کشیدم و گفتم:
_باید منم ببخشم.
خندید و گفت:
_دین و بخشش شما که روز به روز داره به گردنم سنگین تر میشه مهدیه خانوم اینم روی بقیه ش.
خنده ام گرفت و گفتم:
_اون مورد که حلالتون کردم.منم بودم ماشینارو اشتباه می گرفتم این موردم که به قول خودتون نیتتون خیر بوده
پس دینی به گردنتون نیست.حلال...
دستی به گردنش کشید و نفس اش را حبس شده رها کرد.
_شما شرطی برای من ندارید ؟
نمی دانستم.واقعا نمی دانستم.فقط از این مطمئن بودم که دوستش دارم.
_اگه اجازه بدید از طریق خانواده ام بهتون جواب قطعی رو میدم.فقط تا آخر هفته بهم فرصت بدید فکر کنم.
از اتاق که بیرون آمدیم و پذیرایی شدند مراسم خاستگاری تمام شد.
خسته بودم .بدون اینکه حتی روسری را از سرم در بیاورم خوابم برد.
🌺
☘
🌺
☘🌺☘🌺
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#فَفِرّو_الی_الله
#کجا_فرار_کنیم؟؟
#بپر_بغل_خدا_از_خدا_بهتر_پیدا_نمیکنی
#حاج_اسماعیل_دولابی
🌼می گویند پسری در خانه ، خیلی شلوغ کاری کرده بود . همه اوضاع را بهم ریخته بود . وقتی پدر وارد شد ، مادر شکایت او را به پدرش کرد . پدر که خستگی داشت ، شلاق را برداشت .
پسر دید اوضاع خیلی بی ریخت است ، همه ی درها هم بسته است.
وقتی پدر شلاق را بالا برد ، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینه پدر چسباند . شلاق هم از دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید که اوضاع بی ریخت است ، به سوی خدا فرار کنید.
هر کجا که متوجهش شدید ، راه فرار به سوی خداست.
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتاد گمنام #قسمت_97 از همان بچگی اکر کاری انجام می داد سعی می کرد ط
#شهید_احمد_مکیان
#شهید_دهه_هفتاد
باور نمی کنم
#قسمت_98
پیکر احمد را سه روز بعد از رسیدن ما آوردند آبادان این سه روز خیلی سخت گذشت باور نمی کردم احمد شهید شده است فکر میکردم اشتباه شده است تا وقتی پیکرش را ندیدم باورم نشد هنوز حس میکنم که هست
راوی: همسر شهید احمد مکیان
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#تلنگرانـــه
••اگر آدم جوانے اش را براے خدا صرف ڪند جوانے اش ابدے مے شود...😌
••خدایــا!
من از چیزهایے ڪھ دلم مے خواست؛
برایم جاذبھ داشت؛
بخاطر تو گذشتم
بخاطر تو نگاه نڪردم؛
بخاطر تو نگفتم؛
بخاطر تو از هواے خودم گذشتم،
بخاطر تـ💚ـو ...
••و تعداد این" بخاطر تو"ها...
اگر زیاد بشود، آن وقت ممڪن است آدم بھ جایـے برسد...🙃
یا حتے نَمیرد
و
شھـ💔ـید بشود ...
#بخاطرخدایم❤️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣