#شهید_سید_مرتضی_آوینی
کجا از مرگ هراس دارد آنکه به جاودانگی
روح در جوار رحمت حق آگاه است؟
#معرفی_شهید
🔸نام: اسماعیل
🔸نام خانوادگی: ملکی
🔸نام پدر: ابراهیم
🔸تاریخ تولد: 1345-08-05
🔸محل تولد: بابلسر
🔸تاریخ شهادت: 1365-10-27
🔸محل شهادت: شلمچه
🔸عملیات : عمليات کربلاي 5
🔸مزار شهید: گلزار امام زاده ابراهیم
#شهید_اسماعیل_ملکی
#سالروز_شهادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهید_سید_مرتضی_آوینی کجا از مرگ هراس دارد آنکه به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟ #معرفی_
#گزیده_وصیتنامه:
#شهید_اسماعیل_ملکی
پروردگارا! من چیزی ندارم تا در راه تو و دین پیامبر تو هدیه کنم فقط جان ناقابلی دارم که به پیشگاه مقدست تقدیم می نمایم.
ای پدر و مادر عزیز و مهربان من! از شما تشکر می کنیم که مرا طوری تربیت نمودید تا در راه اسلام و قرآن جانفشانی کنم. امیدوار باشید که خداوند بزرگ پاداش اعمال نیک شما را خواهد داد.
از برادران عزیزم می خواهم که سنگر مسجد را تنها نگذارند و درس بخوانند تا در آینده عضو مفیدی برای اجتماع و مردم محروم آن باشند.
رسالت زینبی را به عهده خواهر عزیزم می گذارم، امیدوارم آن را به نحو شایسته ای به انجام برساند.
از امت شهیدپرور تقاضا دارم مثل گذشته مقاوم و استوار با خون شهیدان پیمان ببندند که تا آخرین لحظه عمر در پاسداری از دستاوردهای انقلاب شکوهمند اسلامی کوشا باشند و امام عزیز، این یاد مستضعفان جهان را تنها نگذارند، انشاا... پیروز خواهند شد.
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌷🍃🌷🍃 #نماز_اول_وقت
نماز اول وقت عجب سرمایه ای است؟
نماز اول وقت عجب سری دارد؟
✅ کلام ناب
حضرت #آیت_الله_مجتهدی تهراني:
🌼من علماي بسياري را درك كردم از امام خميني گرفته تا آيت الله بروجردي و آيت الله شاه آبادي و آيت الله حايري و ...
و اگر بخواهم در يك كلام نصيحت تمام بزرگان را بگويم ؛ مي گويم :
اگر دنيا و آخرت مي خواهيد ؛ اگر رزق و روزي مي خواهيد و در يك كلام اگر همه چيز مي خواهيد ؛ نماز اول وقت بخوانيد.
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
🍃❤️🍃
چادری بودن بر عکس فکر بعضی از مردم افتخاره..👌.
چادر که سرم میکنم برق تحسینو تو چشمای قشنگ پدرم میبینم☺️
#چادر_آداب_داره_خواهر_من
👈قرار نیس چون چادر سرت میکنی شلوار لوله تفنگی یا ساپورت بپوشی یا با تیشرت بیای و ساق دست دستت نکنی❗️
👈قرار نیس آرایش کنی و بوی عطرت تا سر خیابون بره❗️
✅ اگه قبول کردی چادر سرت کنی
👌یعنی بهش رسیدی
👌یعنی نمیخوای بی حرمتش کنی
👌یعنی نمیخوای خانوم فاطمه زهرا(س) رو خجالت زده کنی☺️
👌یعنی تا جون تو بدنت هست از سرت نمیوفته✌️
👌یعنی #چادر_مشکی برای خیابونت جداس #چادر_رنگی واسه مهمونی جدا این یعنی مهمونی که میری یهو شوهر خاله و شوهر عمه و پسرای فامیل محرم نمیشن بهت☝️...
❌اگه میتونی حرمتشو حفظ کنی سرت کن وگرنه چادر بدون عفت و حیا حق الناسه☝️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
بچـه شیعـه جان😉
نمازتو سر وقت بخون ها⏰
رسم عاشقے سروقت بودنه👌
#الـتمـاس_دعـا_رفـقـا🤗
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_22
با صالح به همه ی فامیل سر زدیم.می گفت دوست ندارد صبر کند با کوله باری از خجالت مهمان سفره های اسراف اقوام شویم.
کمی خجالت زده بودم.😓 می ترسیدم فامیل،از ما دلخور شوند.منزل اقوام خودشان که می رفتیم با روی گشاده☺️ و رفتاری عادی پذیرای ما بودند.
می گفتند انتظار این رفتار را از صالح داشته اند اما اقوام من....بخاطر اینکه حداقل آمادگی داشته باشند از قبل تماس می گرفتم که می خواهیم بیاییم
*والا بخدا این مدل پاگشا نوبره*
_سخت نگیر خانومم.اقوام تو هم باید با این رفتار من آشنا بشن.🙂
_می ترسم ناراحت بشن😔
_نه عزیز دلم .من فقط می خوام زحمت نیفتن و سفره هاشون ساده و صمیمی باشه.😊
کم کم داشتم به رفتار هایش عادت می کردم.
مشغول پخت و پز بودم که از پشت چشمم را گرفت.
_سلام🙂
_سلام به روی ماهت خانووووم.خوبی؟😄
خسته نباشی.
ناخنکی به غذا زد و گفت:
_بلیط هواپیما گرفتم.🛫 برا امشب.
از تعجب چشمانم گشاد شده بود.😳
_امشب؟؟؟!!! کجا؟!😦
_اول شیراز بعد هر جا خانومم بگه
_الان باید بگی ؟
گفته بودم از سوریه برگردم حتما ماه عسل می برمت.😉
_خب...من آمادگی ندارم....واااای صالح همیشه آدمو شکه می کنی.😕
_خب این خوبه که....
_نمی دونم .اگه دیوونه نشم خوبه😇
تا شب به کمک صالح چمدان را بستیم.
از زهرا بانو و بابا خداحافظی کردیم و با سلما و پدرجون به فرودگاه رفتیم.🛫
صبح بود.از خواب😴 بیدار شدم و روی تخت جا به جا شدم.صالح توی اتاق نبود.
همه جای اتاق را گشتم اما نبود.بیشتر از دوساعت توی اتاق هتل حبس بودم.دلم نمی خواست تنها جایی بروم.😔
کلافه و گرسنه بودم.😟
از طرفی نگران بودم برای صالح...😣
درب اتاق باز شد و صالح با دو پرس غذا آمد.لبخندی زد😊 و گفت:
_سلااااااام خانوم گل.....صبح بخیر😍
ابرویی نازک کردم و گفتم:
_ظهر بخیر ☹️میدونی ساعت چنده؟ چرا تنهام گذاشتی ؟
_قربون اون اخمت...😌ببخشید.کار داشتم.
_دارم می میرم از گشنگی.آخه تو شهر غریب چیکار داشتی ؟
_برات غذا آوردم.😋ببخشید خانوممم.کاری بود از محل گارم سپرده بودن بهم.
چیزی نگفتم و با هم غذا خوردیم😋 و بعد از استراحت به تخت جمشید رفتیم.
شب هم برای نماز و زیارت به شاه چراغ رفتیم.خیلی با صفا بود😃 و دل سیر زیارت کردیم.
دو روز بعد به سمت جنوب حرکت کردیم.
دریای نیلگون جنوب را دوست داشتم.😍هوا خوب بود🌥 و فصل گرمای جنوب هنوز شروع نشده بود.دلم تاب نیاورد.
_صالح جان...🙃
_جان دلم؟😊
_اااام....تا اینجا اومدیم.منطقه نریم؟
_دو روز مرخصیم مونده.همه جا رو نمی تونیم بگردیم.اشکالی نداره؟
_نهایتش چند جاشو می گردیم خب.از هیچی که بهتره😅
_باشه عزیزم.عجب ماه عسلی شد😁
دو روز باقیمانده را روی رد پای شهدا گذراندیم.
جال عجیبی بود.همیشه مناطق عملیاتی حالم را عوض می کرد.نمی دانم چرا یاد شهید گمنامی افتادم که گاهی به مزارش می رفتم.😭
بغض کردم و از صالح جدا شدم.گوشه ای نشستم و چادر را روی سرم کشیدم.مداحی گوشی ام را روشن کردم و دلم را سبک کردم.
*شهید گمنااااام سلام....خوش اومدی مسافرم...خسته نباشی پهلووون....
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣