سلام و درود؛
" معرفی یک کتاب ویژه "
کتاب : "دسته یک ؛ بازروایی خاطرات شب عملیات"
گروه : "دفاع مقدس"
نویسنده : " اصغر کاظمی"
مترجم : .........
کتاب در باره خاطرات رزمندگان اسلام در دفاع مقدس در شب شروع عملیات میباشد که به قلمی شیوا و مستند و بالحاظ همه عوامل نظامی و روانی در شروع یک عملیات میپردازد.
کتاب داستان یک عملیات را از ستاد مرکزی تا جزءترین یگان رزم که دسته میباشد و از تدوین طرح در سطح کلیه یگانهای صفی و ستادی و نحوه عمل و گزارش گیری را شرح میدهد.
توصیه جدی و اکید میکنم همگان این کتاب را تهیه و مطالعه و به دیگران نیز معرفی کنند
#کتاب
🍀🌸🌻💐🌻🌸🍀
اتوبوسشون توی جاده خراب میشه ،وقتی میرسن کرمان همه اسکان گرفته بودن و داشتن حرکت میکردن به سمت گلزار شهدا.
بدون اینکه بره اسکانشو درست کنه سریع سوار یه اتوبوس دیگه میشه که زودتر بره زیارت حاج قاسم.
توی مسیر پیاده روی از همه عقبتر میرفته که کسی جا نمونه.
بعد از انفجار یکی از بچه ها ترکش میخوره و همه دنبال کارای اون بودن
وقتی همه جمع میشن خوابگاه متوجه میشن خانم رحیمی نیست!
اولش فکر میکردن چون نزدیک انفجار بوده رفته برای کمک
ساعت ۱۱شب خبر شهادتش به خوابگاه میرسه
یکی از دوستاش داد میزده چرا ما رو تنها گذاشتی؟ مگه قرار نبود بریم مشهد
ولی فائزه رو خود آقا طلبیده بود
شهیده #فائزه_رحیمی🕊🌹
🥀🖤🏴
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
❗️❗️❗️❗️❗️❗️❗️
سلام بر دوستان عزیز
این روزها ؛ حقیر نسبت به معرفی کتاب های فاخر از جمله کتب مربوط به دفاع مقدس و انقلاب اسلامی و جهان معاصر دست بکار و هر شب یک اثر معرفی میکنم.
دلیل آن این هست :👇
🔸رهبرمعظم انقلاب چگونه مانع خمیر شدن کتاب «همپای صاعقه» شدند؟
🔹گلعلی بابایی، پژوهشگر و نویسنده ادبیات پایداری:
وقتی کتاب «همپای صاعقه» درآمد، دچار مشکل شد از طرف مسئولین فرهنگی کشوردر دولت ماضی.
میگوید : من هنوز مکتوب سازمانی که به ما ابلاغ شد را دارم:
ابلاغ شده بود شما در اسرع وقت، کتاب «همپای صاعقهها» را جمعآوری و خمیر کنید.
🔹وقتی این دستور ابلاغ شد، شانسی که داشتیم کتاب را دو ناشر چاپ کرده بود؛ یکی لشکر ۲۷ و دیگری دفتر ادبیات حوزه هنری. در آن زمان شمارگان کتاب ۵۰۰۰ نسخه و تقریباً ۱۵۰۰ نسخه از آن دست ما باقیمانده بود. عملاً اقدامی صورت نگرفت، اما پیگیر بودند که کتاب توزیع نشود تا اینکه کتاب به دست مقام معظم رهبری رسید و ایشان تقریظ بلندبالایی بر آن نوشتند.
🔹بعد از آن همه کسانی که فشار آوردند که چرا کتاب اینطوری و آنطوری شده است، دنبال خرید این کتاب افتادند.،،!!!
دوستان خوبم ؛
خیلی ها دنبال هستند فرهنگ غنی این کشور را تهی و از پایه سست کنند. حتما خارجی و بیگانه هم نیستند بلکه بخشی از این موریانه های موذی در بدنه خود سیستم هستند.
نسبت به تاریخ و فرهنگ و ادبیات و قهرمانان و اسطوره های خود حساس و مطالبه گر باشید.
موفق باشید.🙏🌸💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️بسیج اسپانیا زد رو دست بسیج لندن و پاریس... 😂
تو استاديوم فوتبال همه یک صدا داد میزنن ما نمیخواهیم فوتبال ببینیم میخواهیم بریم به فلسطین کمک کنیم!😳
#طوفان_الاقصی
💐🌸 داستان شب 🌸💐
*"سلام علیکم"*
شبتون خوش و آرامش و قرار و ثبات ارزانی وجودتون....
دور هم بودن با عزیزانتون همراه با مهر و شعف و شادی....
الهی آرزوهاتون محقق و ختم بخیر بشه....
*الهی آمین*
...........🌸🌻🌸.........
امشب یک داستان آموزنده کوچک برایتان نقل کنم.
۱۴۰۲/۱۰/۱۶
*کاشت بذر محبت*
راویان امثال و حکم نقل کرده اند :
در یکی از مناطق هند؛ پیرزنی بود که هر روز با قطار از روستا برای خرید مایحتاج خود به شهر می آمد .
او کنار پنجره می نشست وبیرون را تماشا می نمود و از دیدن منظره های طبیعت بغایت لذت میبرد.
او گاهی چیزهائی از کیف خود در می آورد و از پنجره قطار به بیرون پرتاب می نمود .
ددر یکی از آن روزها ؛ یکی از مسئولین قطار کنار ایشان آمد و با تحکم پرسید :
که خانم داری چکار میکنی!!؟؟؟
پیرزن نگاهی به ایشان انداخت و با لبخندی مهربان گفت :
*من بذر گل در مسیر می افشانم .*
آن مرد با تمسخر و استهزا گفت :
*درست شنیدم تخم گل در مسیر می افشانی..؟؟*
پیرزن جواب داد :
*بله تخم گل.*
مرد خنده ای کرد و گفت :
*اینها را که می پاشی باد می برد...؛*
بنده خدا پیرزن جواب داد :
*من هم می دانم که باد می برد ولی بالاخره مقداری از این تخمها به زمین می رسند و خاک آنها را می پوشاند.*
مرد که خیال میکرد پیرزن خرفت شده است گفت :
*با این فرض هم آب می خواهند.*
پیرزن گفت :
*افشاندن دانه با من و آبیاری آن با خداست.*
*بالاخره روزی خواهد رسید که گل و گیاه تمام مسیر را پر خواهد کرد؛ و رنگ راه تغییر خواهد نمود و بوی گلها مشام تمام ساکنین و مسافرین نوازش خواهد داد و من و تو و دیگران از رنگی شدن و معطر بودن مسیر لذت خواهیم برد .*
مرد که از صحبت خود با پیرزن جواب نگرفت و با تمسخر و خندیدن به عقل آن پیرزن سرجای خود برگشت.
مدتها گذشته بود که آن مرد دوباره سوار قطار شد و کنار پنجره نشسته و بیرون را نگاه می کرد .
که یک دفعه متوجه بوی خاصی شد و کنجکاو که شد ؛ دیدکه رنگ مسیر هم عوض شده است و از کنار رنگها و رایحه های نشاط آور رد می شدند ...!!
و مسافرین با شوق و ذوق گلها را به همدیگر نشان می دادند .
آن مرد نگاهی به صندلی همیشگی پیرزن انداخت.... ولی دیگگر جایش خالی بود .....
سراغش را از دیگران گرفت که گفتند چند ماه است که از دنیا رفته است.....
😭😭😭
اشک از دیدگان آن مرد سرازیر شد و به نشانه احترام به آن همه احساس ؛ بلند شد و تعظیم نمود.
آری ؛ آن پیرزن رنگ و بوی گلها را ندید و استشمام نکرد ؛ ولی هدیه ای زیبا به دیگران تقدیم کرد.
آن هدیه این بود :
همیشه عشق و محبت و مهربانی به دیگران هدیه بده و روزی خواهد رسید که آنکس که به او محبت میکنی با انگشت اشاره
از شما به نیکی یاد خواهد کرد
................................
بله خوبان همراه ؛
رحمت به شاعر خووش قریحه خودمان که میفرماید:
بیا تا جهان را به بَد نَسپَریم
به کوشش دستِ نیکی بریم
نباشد همی نیک و بَد پایدار
همان بِهْ که نیکی بُوَد یادگار
بله چه خوب است که از ما نام و یاد و رسم نیک بجا بماند و روزی که نیستیم به عظمت از ما یاد شود.....
الهی که عاقبت بخیر باشید و آرزویم بهترین ها برای شماست.
شبتون خوش و برقرار
🍃🌺🌸🌻❤🌻🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین تصاویر از لحظۀ انفجار دوم تروریستی در کرمان