eitaa logo
♡عشق من حجاب ♡
2هزار دنبال‌کننده
38هزار عکس
24.6هزار ویدیو
500 فایل
🌹بانویی از تبار زهرا🌹 چادرم یادگار مادرم زهراست♥️ کپی؟! `یه استغفرالله واسمون میگین..` کپی از اسم و پروف؟! راضی نیستم! تبلیغاتمونه:) @tabligat59 جانم؟! https://daigo.ir/secret/54018085 لحظه رویش! ¹⁴⁰⁰٫³٫¹⁵ 2k...✈️‌...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
《زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و و دخترشان》 اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ... - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ... با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ... نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ... گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... - کمک می خوای هانیه خانم؟ ... با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دستم ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت کمتر سخت گرفت ... - حالت خوبه؟ ... - آره، چطور مگه؟ ... - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ... تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ... به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ... با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت… غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ... - می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟ ... از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت ... - خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ... - مسخره ام می کنی؟ ... - نه به خدا ... چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ... سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد - مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد… ادامه دارد....
پنج تا پارت از رمان بی تو هرگز تقدیم نگاه های قشنگتون☺️❤️
🔴 22 بھمن 💔داغ نبودنت را برایمان تازه‌تر ڪرد ❤️ڪاش بودی💔😭
‹🔗📜› در‌فرازے‌از‌وصیت‌نامه‌🌱 شهید‌لبنانےمدافع‌حرم،‌مهدےرعد‌🕊 آمده‌است:‌«وصیت‌من‌به‌دخترانے👱🏻♀ ڪه‌عڪس‌هایشان‌را‌در‌📸 شبڪه‌های‌اجتماعےمیگذارند📲 این‌است‌ڪه‌این‌ڪار‌شما‌باعث‌میشود😔 خون‌گریه‌ڪند...»💔 رفـاقـت‌با‌شـہدا‌تـا‌ظہـورمہدے|•🌱 اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج🤲🏻 ••
الحمدلله که در پناه در این انقلاب هستیم
+تنها امام سامره تنها چه میکنی؟ در کاروان سرای گداها چه میکنی؟ دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم پایِ نفس نفس زدنت گریه میکنم💔🥀
📌۱۰۰ توحید در جمعه های ماه رجب 🌿روایت شده هر کس در روز جمعه ماه رجب ۱۰۰مرتبه سوره قل هو الله احد بخواند برای او نوری باشد در قیامت که او را به بهشت بکشاند.😍 📚 مفاتیح الجنان /اعمال ماه رجب
- انقلابمان چهل‌وسه ساله شد ؛ و این یعنی رویش جدید انقلاب ؛ تا کور شد چشم هر معاند برعنداز ؛ ما را با چنگ و دندان بدست ؛ آوردیم و آن را ؛ هم‌چون میراثی به ؛ فرزاندانمان میدهیم ...
: خامنه ای عزیز را عزیز جان خود بدانید!🇮🇷
من مادرانی را می‌ شناسم که دنیا کنار عشق‌شان هیچ است مشق پرواز می‌ دهند از رویِ دست و بازوی سقای بی‌دست ... _زمان
آراز(خواهرزاده‌شهید) :🙍🏻 همیشهــ باهم‌کشتی‌می‌گرفتیمـــــ🤼 جمعه‌ها‌حوصله‌ام‌سرمی‌رفتـــــ😕 بابک‌دایـیم‌ می‌آمددنبالمــ😍 .کیسهــ‌بوکس‌هم‌برام‌خریده‌بود.🥊 بابک‌داییم‌‌عاشق‌امام‌رضا‌بود‌🌱 و‌همون‌روز‌شهادت‌‌امام‌رضا‌.؏.🕌 هم‌شهیدشد🕊♥️ 💛 شادی‌روح‌شهـیدان‌صلوات💚
↯♥ |💎🌴| اززمستان‌پیاپـےبہ‌بھارم‌برسان برلبم‌عرض‌سلام‌است‌بہ‌مولابرسان
اللّٰھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
↯♥
تو قلبی که جای شهید نیست! اون قلب نیست ؛ قبره🙂💔
✨ +میگم رفیق! یه نیت خوشگل بکن! 🌱 بعد بیا یه چله زیارت عاشورا بگیر واسه خودت...↬ چهل روز چند دقیقه‌ای رو بشین زیارت عاشورا بخون خب✨:) بعد هدیه کن به روح پاک شهدا 🌹 نیت خوشگل رو که میدونی!؟😇 مثلا سلامتی امام زمانمون 🌿↻' اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌱 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷✊ طنین الله‌اکبر، امشب، ساعت 21 🔺به شکرانه ۴۳ سال عزت و افتخار جمهوری اسلامی ایران، گلبانگ تکبیر «الله اکبر» در ساعت ۲۱ روز بیست و یکم بهمن‌ماه طنین انداز خواهد شد. 🔸وعده ما: ساعت ۲۱ امشب 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
اگر اوامرِ ولی فقیه زمانه ات را به گوش جان سپردی و عامل به آن بودی، قلبت هم رقیق می شود برای داشتن حبّ امام زمان عج!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷۰۰تاییییییی❤️❤️❤️😘😍🤩🤩🤩🤩🤩🤩💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃💃