در همین موقع سر و صداهایی در راهرو پیچید. قفل در صدا کرد و باز شد.😨 سروکلّهی رئیس زندان پیدا شد. رئیس زندان کمی به عمو هاشم نگاه کرد😡 و گفت: «آزادی پیرمرد. وسایلت را جمع کن.»
ابوهاشم به دوستش نگاه کرد و لبخند🙂 زد. دوستش با تعجّب😳 به او و رئیس زندان نگاه کرد. اصلاً باورش نمیشد. ابوهاشم از رئیس زندان پرسید: «آیا کسی برای آزادی من سفارش کرده است؟»
ـ هرگز! این لطف خلیفه است. اگرچه خودم هم نمیدانم چرا خواست تو را آزاد کند.
رئیس زندان این را گفت و رفت. ابوهاشم از جا بلند شد و دوست جوانش را در آغوش گرفت.
دوستش گفت: «حق با تو بود.👌 من اشتباه میکردم. او واقعاً جانشین شایستهی پیامبر(صلّی اللّه و علیه و آله و سلّم) است.👌 اگر او را دیدی بگو برای من هم دعا کند»🤲.
#داستان_زندگی_امام_حسن_عسکری ع
#تسلیت_امام_زمان
دوستےهاتوجبهہ؛
طوریبودکہازمیونگلولہها
همدیگہروبیرونمےکشیدن..🤞🏼
سعےکنیددوستانےداشتهباشیدکہ
همدیگہروازگناهنجاتبدید.. :)
#حاجحسینیکتا
•••━━━━━━━━━
-میگفت:
وَقتیتَنهاشُدےباخُداباش...(:🌱
وَقتیهَمکهتَنهانَبودے
بیخُدايےنکُن!✋🏻
بیخُداباشیضَررمیکُنے...♥(((:
#استادپناهیان^_^