eitaa logo
♡عشق من حجاب ♡
2هزار دنبال‌کننده
38هزار عکس
24.6هزار ویدیو
500 فایل
🌹بانویی از تبار زهرا🌹 چادرم یادگار مادرم زهراست♥️ کپی؟! `یه استغفرالله واسمون میگین..` کپی از اسم و پروف؟! راضی نیستم! تبلیغاتمونه:) @tabligat59 جانم؟! https://daigo.ir/secret/54018085 لحظه رویش! ¹⁴⁰⁰٫³٫¹⁵ 2k...✈️‌...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖📚 این قسمت: خداحافظ حنیف سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه …🗣  از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم و به اون تی شرت نگاه می کردم👕 یکی از دور با تمسخر صدام زد … هی استنلی، می بینم بالاخره دیوونه شدی … و منم در حالی که می خندیدم بلند داد زدم … آره یه دیوونه خوشحال …😝 در حالی که اشک توی چشم هام حلقه زده بود؛ می خندیدم … اصلا یادم نمی اومد آخرین بار که خندیده بودم یا حتی لبخند زده بودم کی بود … 😆😆😆 تمام شب به اون تی شرت نگاه می کردم، برام مثل یه گنجینه طلا با ارزش بود 😍 یک سال آخر هم مثل برق و باد گذشت روز آخر، بدجور بغض گلوم رو گرفته بود … دلم می خواست منم مثل حنیف حبس ابد بودم و اونجا می موندم … 😪 بیرون از زندان، نه کسی رو داشتم که منتظرم باشه، نه جایی رو داشتم که برم 😓 بیرون همون جهنم همیشگی بود … اما توی زندان یه دوست واقعی داشتم …   پام رو از در گذاشتم بیرون … ویل، برادر جاستین دم در ایستاده بود … تنها چیزی که هرگز فکرش رو هم نمی کردم …🧐  بعد از 9 سال سر و کله اش پیدا شده بود… با ناراحتی، ژست خاصی گرفتم …🙁 اومدم راهم رو بکشم برم که صدام زد … همین که زنده از اونجا اومدی بیرون یعنی زبر و زرنگ تر از قبل شدی … تا اینو گفت با مشت خوابوندم توی صورتش ...😤 ... ...
🔖📚 این قسمت: در برابر گذشته    با مشت زدم توی صورتش …👊  آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم … هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم … توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ 😤😭 خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم … از پشت سر صدام زد … تو کجا رو داری که بری؟ 😏 هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون بین ما همیشه واسه تو جا هست … اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت رفتم متل 🏨 دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه 💶 این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن ….☝️  گریه ام گرفت … دستخط حنیف بود … به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم … فردا زدم بیرون دنبال کار … هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده …😑 بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم … رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود … 😢  یه اتاق هم اجاره کردم … هفته ای 35 دلار … به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد …🙄 صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم … با ترس عجیبی بهم زل زده بود … یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم 😕 جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم … بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت … بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل … 😣 پیدا کردن شون سخت نبود … تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت … مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما … اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات 😉 ... ...
🔖📚 این قسمت: سال نحس   یه مهمونی کوچیک ترتیب داد، بساط مواد و شراب و … 🚫 گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی … حال کن، امشب شب توئه 😏 حس می کردم دارم خیانت می کنم … به کی؟ نمی دونستم …😔 مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی … دیگه آدم اون فضاها نبودم …   یکی از اون دخترهااومد طرفم … دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم …    دوباره اومد سمتم … برای چند لحظه بدجور دلم لرزید … هلش دادم عقب و از مهمونی زدم بیرون 😡 تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم🚶‍♂ هنوز با خودم کنار نیومده بودم … وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت … تو بعد از 9 سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی … ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی 🙎‍♂ حوصله اش رو نداشتم … عشق و حال، مال خودت … من واسه کار اینجام … پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم 😑 با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام … و دوباره کار من اونجا شروع شد 😥 با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت 😬 زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم … شراب و سیگار … کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد 🚬🤯 حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود … هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد … ترس، وحشت، اضطراب …❌ زیاد با بقیه قاطی نمی شدم … توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم … کل 365 روز یک سال سال نحس 😩 ... ...
♡عشق من حجاب ♡
حدس ونظر فراموش نشه 😉 https://abzarek.ir/service-p/msg/678713
سلام ممنونم خوشحالم که راضی هستید🌹😍♥️ ممنون همچنین🌹 بمونیدبرامون😍♥️
سلام یعنی یه نفر میره تو پی وی کسی که ادمین یا مدیر هست برای تبادل مثلا من بنرمو میدم به شما شما هم بنر تون رو میدید به من منم بنر شما رو میزارم تو کانال خودم شما هم میزارید تو کانال خودتون
سلام خوشحالم که راضی هستید🌹😍♥️ بمونیدبرامون🌹
😌🌸 میتونین‌براےآقاسه‌ڪارانجام‌بدین؟ ¹-براشون‌دوبارصلوات‌بفرستین🕊 ²-سه‌باربراشون‌اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج ³-این‌پیام‌وحداقل‌به1کانال،گروه یابیشتربفرستید‹هرچےڪرمتونه‌دیگه› |•
#چهارشنبه_های_امام_رضایی ♻️ ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ مشهد، حرم، ورودی باب الجوادتان آقـا عجـــیب دلـــم گـرفته بـرایتان 💛͜͡🌻 💛¦⇠#السݪام‌علیڪ‌یا‌علۍ‌ابن‌موسۍ‌الرضا 🌻¦⇠#چہارشنبه‌های‌امام‌رضایۍ
گفتم... ‌‌ از این جا تا الرضا (ع) چقدر راه است ؟ ‌‌‌ گفت... ‌‌ آنقدر که بگویی..! ‌‌ السَّلامُ عَلَیْكَ یا علی بن موسی الرضا
⸀🌿||• • آرامش‌ع‌ـشقۍٖ‌..✨ امید‌عاشقــانۍٖ،‌شمس‌الشموسۍٖ، آسمان‌قلب‌مایۍٖ🧡🌿•'' ‌• ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• 📗⃟🍏 •سلام‌برآخرین‌آغازهستے •خداداندفقط‌آقاڪہ‌هستے ️ •بیاآقاڪہ‌دراین‌باغ‌زیبا •برویدواژه‌یڪتاپرستے •دلم‌درحسرت‌دیداࢪرویت •بہ‌سوےجمڪران‌پرمےگشاید |🌱|
『🌸💗』 •❌•تو حق ندارے به چیزاے منفےفکر کنے •✅•تو از جنس خدایے و خدا سرشار از انرژے مثبته🌸💕
رفتم از این چشم بندایی که خارجیا موقع خواب میزنن خریدم! که مثلا با ارامش بخوابم... هروقت میزنم همش استرس دارم یکی بیاد پاشو بزاره روی شکمم😂😂😂
هوایی شدم اقا هوایی تو🖤