eitaa logo
♡عشق من حجاب ♡
2هزار دنبال‌کننده
38.1هزار عکس
24.8هزار ویدیو
502 فایل
🌹بانویی از تبار زهرا🌹 چادرم یادگار مادرم زهراست♥️ کپی؟! `یه استغفرالله واسمون میگین..` کپی از اسم و پروف؟! راضی نیستم! تبلیغاتمونه:) @tabligat59 جانم؟! https://daigo.ir/secret/54018085 لحظه رویش! ¹⁴⁰⁰٫³٫¹⁵ 2k...✈️‌...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!» بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.» وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم: «دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.» برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس که دلگیر و تاریک شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم. دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد. با خودم گفتم: «باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی آید.» هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما. از درد هوار می کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد. کمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم. یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم. دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.» 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: گفتم: «یک هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!» چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساکش. زیپ آن را باز کرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است.» پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تکان تکانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود که می خواستم. چهارگوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با کاموای سرمه ای و آبی و سفید. پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود.» آهسته گفتم: «دستت درد نکند.» دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نکند. می دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهکارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه کار کنم!» بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡عشق من حجاب ♡
بمونین برامون🌱☺️
‌مثلا . . . یهـ‌روزی‌برسھ‌کھ : همهـ‌ی‌خبرنگارهاوعڪـٰاس‌ها، جمع‌‌بشن‌‌دورِامامِ‌زمانـ؏ـجل الله😍:) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ -خیالی‌شیرین🌿'!-
- حقیقتاخوش‌به‌حالِ اون‌مُنتظرواقعی که‌الان‌داره‌ازبیقراری‌ناله‌میزنه..! دلش‌امام‌زمانشُ‌میخواد..! ﹝﹞ ﹝🔥﹞
عـادت‌بھ‌گنـاه‌‌‌مثل‌خوابیدن‌در‌تختِ‌گرم‌ و‌نرم‌میمونـہ !! خوابیدن‌در‌اون‌راحت ؛ اما‌بلند‌شدن‌بسیار‌سختھ !!! •❰!❱•
[پشیمونی‌از‌گناه گناه‌رومحومیکنه‌...] پشیمون‌شو دیگه‌انجامش‌نده و‌جبران‌کن +اون‌وقت‌ در‌آغوش‌خداخواهی‌بود....🕊 <❌>
!.≻ ≺⛓≻ ـــ ـــ ـــ ـــــــــــــــــــــ تاحالابه‌مُردَنتـون‌‌فڪرڪردین چنـد‌دقیـقہ‌فڪر‌ڪنیم... خُـب‌‌چے‌داریـم اعمالمون‌طورےهست‌‌که‌شرمنده‌نشیم رفیـق‌هیچڪس‌نمیـدونہ ‌۱۰دقیقہ‌بعـدزنده‌س‌یـا‌نھ‌ حالا‌ڪہ‌هستیم خـوب‌باشیـم دیگھ‌دروغ‌نگیـم،دیگہ‌دل‌نشڪنیم... امام‌زمـان‌ُدیگھ‌تنہـا‌نذاریـم...(:
💥 اۍڪاش‌ࢪوآینہ‌بغل‴مآشین‌زندگیمون‴ نوشتہ‌بود: قیامت‌ازآنچہ‌فڪࢪمۍڪنیدبہ‌شمآ نزدیڪتࢪاست… لطفابااحتیآط‌عمل‌ڪنید…⚠️⁉️ حآلااینکہ‌بخوآیم‌ࢪوۍشیشہ ‌عقب‌مآشین بنویسیم‴یآمھدی‴ بمآند… تآکےمھدۍ(عج)بآیدانتظآࢪبڪشہ ‌تآمابہ‌خودمون‌بیآیم‌وگنآه‌نڪنیم ...)) 🚶‍♀
⚠️ 🌱 یادتون باشه‼ دین ... سبد میوه نیستش ڪه مثلا موز رو برداری و خیار رو نه! روزه بگیری و نماز نه! ذکر بگی و ترک غیبت نه! نماز بخونی و اهنگ غیر مجاز گوش بدی!! چادر بپوشی و حیا نداشته باشی ... ریش بذاری اما چشم چرونی ڪنی ... حواسمونو جمع کنیم
🌱اگر روزي ، بے منت دلے را شاد ڪردي .. بے " گناه " لذت بردی🥀 بی ریا دستے را گرفتی .. بدان آن روز را زندگــــی ڪرده ای ...
مواظب زبونمـون باشیم دروغ هایی که به شـوخے میگیم و اسمشو گذاشتیم خـالی بندی گناه کبیــره است ❌دروغ دروغــه ❗️ چه جدی و چه شوخی ❗️ بپا شوخی شوخی، گناه نکنی❗️ 
سلام 👋 خوشحالم که راضی هستید 😍🤩😘😊🌹 ممنونم از انرژی مثبتتون 😘😊 از همراهی تون تا حالا ممنونم امیدوارم که همیشه مارو همراهی کنید 🌹😍😊❤️
~•°|♥️🔗|°•~ 💛✨ اۍڪاش ..☔️ آخـر🌱 تمام‌اخبارهاۍ💭 رادیـووتـلویزیون‌📺 وفضاۍمجازۍ📲وروزنامہ‌ها🗞 دربــاره ڪرونا🌡 بہ...↓ 😍⛓ پیونـدمےخورد🎈 اۍڪاش ...☔️ درڪناردرد🤕 از درمان هـم‌حرفےبــود💔 اللّٰھُم‌عـجل‌لولیڪ‌الفࢪج•|🍒🌺|
❤️حرف قشنگ یه‌ جایۍام نوشتھ بود جنگ ِ امروز، نخبھ مومن میخواد نہ علاف ِ مجازے(:✋
💔^^ ـ----------- روز قیامت اگر بپرسند چه آورده‌ای؟ _ مادر: جوانم را... + شهید : دل سوخته‌ی مادرم را...🥀
‌• . چراڪارایی‌روڪه‌خداگفته انجام‌بدین‌تاپیش‌مـن‌عزیـزبشیـد روانجام‌نمیدیم‌ولی‌حاضریم ڪارایی‌روڪه‌مردم‌دوست‌دارن رواونم‌باانگیـزه‌خیلـی‌زیاد‌انجام‌بدیـم تاپیش‌اوناعزیزبشیـم🚶‍♂! ❰!❱ ❰
- مے‌‌گفت‌فرض‌کن‌زمین‌گوش‌خداست.. اینجوری‌دلت‌میخوادخودتوبه‌گوشش‌نزدیک‌کنے اون‌وقت‌سجده‌بهت‌بیشتر‌میچسبه‌و‌دلت‌‌میخواد مدت‌ها‌فقط‌بشینیُ‌باخدا‌نجواکنے(:♥️☝️🏽 〖-〗 〖-
•🧡• شهید‌‌مرادی‌میگفت: دعا‌کنید‌که‌مبتلا‌بشیم... باخودتون‌میگید‌به‌چی‌مبتلا‌بشیم؟! میگفت؛دعاکنید به‌درد‌ِ‌بے‌قرار‌شدن‌ برای‌امام‌زمان‌مبتلا‌بشین . . .🙃 اون‌ وقت‌ اگه‌یه‌ جمعه‌ دعای ندبه‌ رو نخوندین...حس‌کسے‌رو دارین که! شبانه‌لشکر‌امام حسین‌ ع رو ترک کرده!!💔 『 🌱
درازکشیده‌بودیم . . . باکلی‌ذوق و شوق بهش‌گفتم: "اوج‌آرزوم‌اینه که پولدارباشم ، یه‌خونه تو بهترین‌نقطه‌اصفهان ، سفرهای‌خارج ، گشت‌وگذار و‌ . . ." ازش‌پرسیدم: خب‌محسن تو آرزوت‌چیه!؟😃 نه‌گذاشت‌ و نه‌برداشت . . گفت: "شـہـادٺ...''🚶🏻‍♂ ⊰
🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 ✨امام جعفر صادق علیه السلام: ✨اَلغیبَةُ السرع فی دینِ الرَّجُلُ مِنَ الـاّ کِلَةِ فی جَوفِهِ! ✨سرعت اثر غیبت در ویرانی دین وایمان بیش از اثر ویران کننده ی جذام در اندرون انسان است! ▪️«وسایل الشیعه،ج۱۲،ص ۲۸۰.» 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋
غیبت،حرام است ومنظور از غیبت،این است که انسان عیب پنهانی شیعه دوازده امامی را در غیاب وپشت سرش ،نزد دیگری،یاد کند،چه به قصد اهانت وپایین آوردن شخصیت او باشد وچه بدون این قصد واگر به قصد اهانت وتوهین،عیب وی را اظهار نماید ودو گناه مرتکب شده است.
•🌿❛ تاحالا‌به‌این‌فکر‌کردی گناه‌تو‌چقدر‌میتونه‌آسیب‌به‌خودت‌‌واون ‌دنیات‌برسونه؟! کیف‌اون‌لحظش‌نمی‌ارزه‌به‌آسیب‌و ‌مشکلات‌‌بعدش!! !
🌱 -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
‹💚🍀› چـاډرزهڕاحــڪاېٺ‌مےڪڼډ! ازبےحـجـابےهآشڪاېٺ‌مےڪڼد ڕۅزمحـشربرزناڹ‌بـآحـجآب! حضڕٺ‌زهڕاۺفـاعـٺ‌مےڪڼډ:)) - - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
😔😔😔 📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله‼️ ❣️در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را مینوشت پیدا شد✍️ ❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛ شنبه : بدون وضو خوابیدم.😴 یکشنبه : خنده بلند در جمع😆 دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم.🤔 سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم.📿 چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت.🗣 پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم.☝️ جمعه : تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات.😔 🍃🍂🍃 ⁉️ما چی⁉️ حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️ 1️⃣غيبت… تو روشم ميگم🗣 2️⃣تهمت… همه ميگن🔕 3️⃣دروغ… مصلحتي📛 4️⃣رشوه... شيريني🍭 5️⃣ماهواره... شبکه هاي علمي📡 6️⃣مال حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه💵 7️⃣ربا...💸 همه ميخورن ديگه🚫 8️⃣نگاه به نامحرم...🙈 يه نظر حلاله👀 9️⃣موسيقي حرام...🎼 ارامش بخش🔇 🔟مجلس حرام... يه شب که هزار شب 😆 #❤️