eitaa logo
♡عشق من حجاب ♡
2هزار دنبال‌کننده
38هزار عکس
24.6هزار ویدیو
500 فایل
🌹بانویی از تبار زهرا🌹 چادرم یادگار مادرم زهراست♥️ کپی؟! `یه استغفرالله واسمون میگین..` کپی از اسم و پروف؟! راضی نیستم! تبلیغاتمونه:) @tabligat59 جانم؟! https://daigo.ir/secret/54018085 لحظه رویش! ¹⁴⁰⁰٫³٫¹⁵ 2k...✈️‌...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
•🖇✍🏼• ✨ ماهمہ‌مون‌داریم‌ازسهمیه‌ی شهدا استفادھ‌میکنیم🙂☝️🏼 خانوادمون، سلامتیمون، دینمون حتی‌نفس‌کشیدن‌ِمون به‌خاطرھ‌شهداست🍃(: 💔!'
🦋 حکمت‌۴۷۷♥ ⇜موضوع:「بزرگترین‌گناه」 سخت‌ترین‌گناهان،گناهیست کہ گناهکار آن راناچیز‌بشمارد!
✨ࢱ🚌 اگر‌ـخستہ‌شدیم باید‌بدانیم‌ڪجای ڪاراشڪال‌دارد،،، والا‌ڪاربرای که‌ـخستگےندارد••!💕🌻 ✨🕊
|•🌼🌿•| 💚🌱 . بدسٺ‌آمدنטּیڪ‌حال‌خوب، ''چاشنیہ‌''سختے‌ڪشیدنہ پس‌هیچوقٺ‌ڪم‌نیار😌💕
🌸 هر سوزنی که برای غیر خدا زدم، به دستم فرو رفت...💔 شیخ‌رجبعلی‌خیاط🍃 🚫
[] بهش گفتم: حاجی من خیلی گناه کردم.. فکر کنم آقا کلا بیخیالِ مآ شده.. گفت:گناه‌هات از شمر لعنت‌الله بیشتره؟! لبم رو گاز گرفتم گفتم:استغفرالله،نه دیگه در اون حد! گفت:شمر اگه از سینه‌یِ حضرت میومد پایین و توبه میکرد،آقا دستشُ میگرفت... 💔 🥀
ممنونم خیلی خوشحالم عضو وای مثل شما دارم مرسی ار همراهی تون 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خیلی ازتون ممنونم از همراهی تون ممنونم🌹🌹🌹🌹🌹
تـازه می‌فهمم چرا مشکـی‌ست رنگِ چـادرت؟.. مــاه را تاریکیِ شب، این قَدَر جـذّاب کرد..
از همراهی تون تا الان ممنونم امید وارم همیشه همراهی مون کنید واقعاً از سمیم قلب ممنونم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
جایی کِه راه نیست خُداوَند راه میگُشایَد🙂...
عوض شد اون دختری که از تاریکی می‌ترسید.....!
بی راه نرو ساده ترین راه حسین است... ♥
قَــــــــویــ بـــــاشــ مِـــــثلــ هَــــمیشهــ یهــ دُختَــر هـــــــــیچــ وقــــــــتـ شِــــکستـــ نمیخورهـــ✌✌👍😊😍
من همون دختریم 😊که وقتی تو کوچه خیابوناراه میرم‌ نمیگن این بامن بود🤐میگن کاااش بامن بود🤪😁بحله بحله مااینیم😜
قسم بہ روزے كہ جز خدايتــ مرحمے نخواهے داشت ...
سلام مرسی بابت انرژی مثبتتون از همراهی تون ممنونم 🌹🌹🌹
رفقا لطفا حمایت کنید 🌹🌹🌹
سلام خیلی از تون ممنونم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 از همراهی تون ممنونم ❤️
اگر...تیر دشمن... جسم شہدا را شڪافت...‼️ تیر بدحجابــے... قلب آن ها را میدرد...💔•• .....
🌱 و 🌵 تاثیر دوستان دختر خوبی بود...💞،چادری😇،خوش اخلاق☘،با اخلاص✨ ❌اما...٫ مدتی با دوستانی آشنا شد که، چادرش را دزدیدند. حیایش را با رنگهای جیغ لباسش در آمیختند و عفتش بی رنگ شد.. ادبیاتش کوچه و بازاری شد و دیگر هیچ وقت آن فرشته آسمانی، رنگ آسمان را ندید..
💔 داداشم منو دید تو خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام.. خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه.. نزدیک غروب رسید.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند بعد از نماز گفت بیا اینجا خیلی ترسیده بودم گفت آبجی بشین نشستم بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه آخه غیرت الله میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته! میدونی چرا امام حسن زود پیر شد بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم 󾍀 سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن.. اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرم میکردم گفتم داداش ایشاالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم... سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده بعدا" لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش... سربند یا فاطمه الزهرا.س.. 󾬢󾬢 حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر رو میبینم... اشکم جاری میشه.. پیش خودم میگم حتما" اینا داداش ندارن که.... ﴿س﴾
... 💢📚 در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد . یکی از برگه‌ها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟ زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته . مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود: "خدایا، می‌خواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. می‌خواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.می‌خواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. می‌خواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانواده‌ام اطراف من حلقه بزنند.می‌خواهم وقتی که حرف می‌زنم مرا جدّی بگیرند؛ می‌خواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم می‌خواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن می‌رسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم می‌خواهد پدرم، وقتی از سر کار برمی‌گردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بی‌توجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم." انشا به پایان رسید. مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکی‌اند!" زن سرش را بالا گرفت و گفت: این انشاء را دخترمان نوشت!! ❤️بهتر است وقت گذاشتن برای فرزندانمان را برایشان به آرزو تبدیل نکنیم
عهد بستہ ام کہ....✋
ای‌کاش💔
سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری دل ما سوی شما میل تپیدن دارد.... یا صاحب الزمان عج 💚 ✨
خداوند به زمان نياز ندارد چون او هـرگز دير نمي كند💌🔮
و زمانی که نوبت به شناساندن مفهوم زیبایی به مخلوقات رسید خدایان دست به آفرینش تو زدند . دارم
✋قسم به عصمت زهرا که تا زمان ظهور❤ عزای غربت مهدی💔کم از محرم نیست...😞✌
من‌ بالای آسمان‌ این‌ شهر خدایی دیده‌ام که هر‌ناممکنی را‌ممکن‌ میسازد فقط‌ کافیست‌ زمانش‌ برسد...