#بیانات
💥علامه عسکری در سفری که به چین داشتند در دورانی که آمریکا ابر قدرت اقتصادی جهان بود فرموده بودند اقتصاد آینده جهان دیگر آمریکا نیست بلکه چین است.
🖌واین الآن به وضوح برای همه روشن است.
#استاد_ادیبی
💢گردنبند با برکت
✅پيرمرد فقیري خدمت رسول الله رسيد و درخواست کمک کرد.
حضرت محمد(ص) فرمودند:
«اكنون چيزي ندارم ولي برو به خانه ي دخترم فاطمه.»
پيرمرد به خانه ي حضرت فاطمه(س) رفت و گفت:
«فقيري هستم که خدمت پدرت رسيدم، مرا به سوي شما راهنمائي نمود. اي دخت پيامبر! گرسنهام، سيرم كنيد. برهنهام، پوششي به من بدهيد، فقيرم، چيزي به من عطا نمائيد.»
حضرت فاطمه كه هيچ غذائي در خانه سراغ نداشتند، گردنبند خود را به فقیر دادند و فرمودند:
«این گردنبند را بفروش و زندگي خودت را با آن اصلاح كن.»
پيرمرد برگشت و جريان را خدمت رسول الله عرض كرد.
عمار ياسر به پیرمرد گفت:
«من اين گردنبند را به بيست دينار و يك لباس و يك حيوان سواري و غذایی كه سيرت كند ميخرم.»
پيرمرد گردنبند را به عمار فروخت.
عمار، گردنبند را از پيرمرد گرفت و خوشبو نمود و در پارچه اي گذاشت و به غلامش گفت:
«اين گردنبند را برای فاطمه ببر. تو را هم به فاطمه بخشیدم.»
حضرت فاطمه(س) علیها گردنبند را گرفتند و غلام را آزاد نمودند.
هنگامي كه غلام به آزادي رسيد خنديد. علت خنده اش را پرسيدند. جواب داد:
«خنده من از برکت اين گردنبند است! گرسنه اي را سير كرد. برهنه اي را پوشانيد و تهيدستي را بي نياز كرد و غلامي را آزاد نمود. و با این وجود باز هم نزد صاحبش برگشت!»
📚بحارالانوار ، ج۴۳، ص ۵۶
#نماز_کن_فیکون
🍃🌹به جهت هر #حاجت مجرب است
چهار رکعت نماز بخوان به یک سلام 🌹🍃
💫💜رکعت اول بعد از حمد ۱۰۰مرتبه
وافوض امری الی الله
💜💫در رکعت دوم بعد حمد ۱۰۰مرتبه نصر من الله و فتح القریب
💜💫درکعت سوم بعد حمد ۱۰۰مرتبه
الاالی الله تصیرالامور
💜💫درکعت چهارم بعد از حمد ۱۰۰مرتبه. انا فتحنالک فتحا مبینا
💞وبعد از سلام با کسی سخن نگوید ۱۰۰مرتبه استغفرالله ربی و اتوب الیه. بعد سر بر سجده بگذارد وحاجت بخواهد💞
┄┅─✵💚✵─┅┄
💠
✅ خاطراتی از «شهید ابراهیم هادی»
✍ بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد.بازی آن قدر گرم بود که هیچ کس متوجه حضور ابراهیم نشد.یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد،محکم به صورت ابراهیم خورد.بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند.با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت،باید هم فرار می کردند!
🔰 صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود.لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد.همین طور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستی اش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد:«بچه ها کجا رفتید؟! بیاید برایتان گردو آورده ام»>