🔴🔴شبهه:
حجاب سنگر زن است.
من نميدونم کسي که اين جمله رو گفته مردهارو چي فرض کرده؟!!
تيرکمون؟گلوله؟ خمپاره؟ نارنجک؟ ديناميت؟ ارپي جي؟ مسلسل؟ ضدهوايي؟ تانک؟!
🔵موضوع: #حجاب #سنگر_زن #چشمهای_آلوده
🔵🔵پاسخ شبهه:
نه عزیز جان...
⚪ #مردان ما نه گلوله و آرپی چی هستند ونه ترکش و خمپاره!
🔴این نگاههای ناپاک و مغرضانه مردان بیماردل است که به مراتب بدتر و خطرناکتر از ترکش و گلوله و توپ و تفنگ است و نشانه می رود آرامش و امنیت #زن را...
⚪وقتی در محیط پیرامون نگاههای آلوده بیماردلان مثل ترکش می بارد، و هوس بازانی در پی شکارند و شیادانی به دنبال کامجویی های شیطانی و حیوانی...
پس احتیاط شرط #عقل است!
✅حجاب و #عفاف زن در اسلام سنگری بوده که به منظور صیانت،حفاظت و دفاع از شخصیت زن توام با شهامت و اقتدار ایجاد شده!
✅حجاب فاطمی،نمود عفت،قداست و متانت است و سنگر امن زن مسلمان است!
حجاب تاج بندگی زن مسلمان است که او را از سایر بانوان متمایز میکند!
⁉وآیا اینقدر عجیب است که؛با سنگر حجاب،خود را حفظ کنیم از مسمومیت نگاه های آلوده که همانند بارش ترکش ها و خمپاره ها عفت و قداست بانویی پاک را نشانه رفته است؟؟
🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
🌸
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ| ماجرای غذا دادن سید شفتی به تولههای سگ
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
🔷سحر طوسی از فعالان گردشگری در
متنی نوشت:
اسمش رو پرسیدم
گفت یدونه ماه داریم، اونم امام رضاست. ولی اسم منم گذاشتن ماه خانم!
ازش خواستم از اول تعریف کنه، ولی ذهنش شلوغ بود و از وسط ماجرا شروع کرد گفتن و گفتن...
و من نوشتم.
از خانواده یه تاجر بود و در رامسر، پرستار؛ که جنگ شد و شنید اعزام از مشهد بیشتره! برای همین رفت مشهد و از اونجا اعزام شد برای کمک به رزمندهها!
وقتی براش خواستگار میاد و می فهمه فرمانده است و همش توی جنگ، بلافاصله قبول می کنه و با هم راهی جبهه میشن.
هر دو باهم عاشق میشن!
عملیات خیبر، هر دو با هم مجروح میشن!
هر دو با هم شیمیایی میشن!
و هیچکدومشون دنبال کارت جانبازی نمیرن!
اینجای داستان، نفسش کم شد و کمی صبر کرد.
پرسیدم: ماه خانم چرا اومدی عراق؟ نفست جایی بالا نمیاد که باهاشون هشت سال جنگیدیم!
اخم کرد و گفت: این بندههای خدا چیکاره بودن، همشون اجبار صدام بالاسرشون بوده و یه عده هم بعثی بودن!
از پسرش شنیده بودم که امسال، جشن فارغالتحصیلی دکترای دخترش در سوئد بوده ولی نتونسته بیخیال پیادهروی اربعین بشه!
با اینکه توی راه چند باری حالش بد شده و نفس تنگی گرفته بوده، ولی خودش رو رسونده بود کربلا!
گفتم چی می خوای از حسین؟
نگاهم کرد و سرم رو انداختم پایین، با زمزمه گفت:
این نفسهای اومده و نیومده رو قبول کنه و پیش خدام، شفیعم باشه.