eitaa logo
🇵🇸 حاج آقا سلام
1.8هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
22.9هزار ویدیو
219 فایل
کانال حاج آقا سلام در مجازی سخنرانی های شیخ سجادقهرمانی مطالب ناب و درجه یک دین تبیین سیاسی روشنگری و فضا سازی برای ظهور از اینکه دوستان خودتون رو دعوت می کنید سپاسگزارم انتقادات و ارسال مطالب جهت بارگذاری در کانال https://eitaa.com/hajagha_salam67
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تجربه خانم کانالمون در سفر اربعین
ای تمام آفرینش تشنه اشک شبت و ای خدا و خلق او مشتاق یارب یاربت ای مسیحای دعا در هر نفس، لعل لبت سینه‌های سوخته یک شعله از تاب و تبت باب حاجت باب رحمت باب ایمان باب دین قطب عرفان، سیدسجاد، زین‌العابدین شهادت امام عابدان و عارفان تسلیت باد🖤 https://eitaa.com/hajagha_salam ما رو به دوستانتون معرفی کنید
💠 خانمها در مقایسه با مردها نسبت به با خانواده و پدر و مادر خود بیشتر، حساس بوده و دارند. 💠 خوب است مرد گاهی پیش از درخواست همسرش بدهد که برویم منزل پدر و مادرت و نسبت به خانواده وی ابراز کرده و یا به آنها خدمت‌رسانی کند. 💠 این پیش قدمی شما در برقراری رابطه با خانواده همسرتان، شما را می‌کند. 💠و نیز اگر گاهی بخاطر نتوانستید به آنها سر بزنید و یا زمان ملاقات شما با آنها کوتاه شد همسرتان نکرده و زمینه ایجاد مشاجره، در این مسئله از بین می‌رود. 💠 زن دوست دارد بداند که آیا واقعا ارتباط با خانواده او را دوست دارد یا نه 💠 اینکار می‌تواند عامل برطرف شدن برخی دلخوری‌های دیگر نیز شود. ‌‌‌ ‌ ┈┈•°.⤳❁ ♥️
10.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتقاد شدید از میرسلیم توسط رئیس خانه کودکان پروانه‌ای آقای میرسلیم، پیرمرد پرحاشیه! اگر شما حرف نزنی، کسی نمیگه لالی! کم برای نظام حاشیه و جنجال درست کن. @BisimchiMedia
🇵🇸 حاج آقا سلام
#یک_فرمول_خوب #آقایان_بخوانند 💠 خانمها در مقایسه با مردها نسبت به #دیدار با خانواده و پدر و مادر خو
چیکار کنم شوهرم مطابق خواسته ی من عمل کنه⁉️ خانم های عزیز توجه کنید 👇 برای اینکه رو مطابق بعضی خواسته هاتون عادت بدین اول باید خواسته هاتون رو به صورت و با ازش بخواین ؛ نه به صورت و تکلیف 🔺اگر انجام داد کلی کنید تا برای انجام دوباره ی اون تشویق بشه و این طور تبدیل به یک میشه براش ❌اما اگه خواسته ی شما رو انجام نداد مثلا گفتید اومدنی ماست بخر نخرید اصلا نکنید، چند روز بعد دوباره با حالت خواستتون رو بگید کلا مردا باید فقط بشن 🚫سرزنش و غیره نتیجه عکس میده 🍃
*خانمها بخونن* *توصیه_های_زناشویی_به_خانم_ها* شمایی که حس میکنی همسرت ممکنه سمت زن دیگه ای کشیده بشه و بهتون خیانت کنه یا از شما دوری میکنه 😣شما اول از خودت سوأل بپرس که: آیا همه نیازهای شوهرم رو تأمین کردم یا نه؟ آیا اون از من راضیه یا نه؟ آیا اونو راضی نگه میدارم از خودم یا تلاشی براش نمیکنم؟ از نظر ، شیطنت ، پوشش، آرایش، و،،، به خودتون برسین بعد در مورد اشتباه شوهرت جستجو کن شاید کم کاری از خودمون باشه اما حاضر به پذیرفتنش نیستیم 👌 💕
خیلی وقت ها قدر چیز هایی که داریم را نمیدانیم اما کافیست برای مدتی نباشند آن وقت برای بودنشان، برای داشتنشان دست به هر کاری میزنیم اما کله شق تر از آنیم که بپذیریم بعضی چیز ها و بعضی آدم ها آنقدر ارزشمندند که اگر از دست بروند دگر برگشتنی نیستند
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دلانه دختریکه در سن کم مجبور به ازدواج میشه(قسمت چهارم) در پس (بسیار قشنگه)
چهار بار خطبه عقد خونده شد و من جواب ندادم، دیگه برام مهم نبود خانوم جون چیکار میکنه... بار آخر هم عاقد گفت حتما راضی بوده که نشسته پای سفره عقد،اون روز من بدون اینکه راضی باشم، شدم همسر مردی که نمیشناختمش.. .اون موقع به این فکر نمیکردم اما بزرگتر که شدم احساس می‌کردم پس مونده خواهرمو دادن به من، مثل همه اون وقتایی که لباسای خوب مال خواهر بزرگم بود و وقتی کهنه و کوچیک میشد می‌رسید به من... تو روستای ما رسم بود بعد از عقد، داماد شب خونه عروس میموند... نمیدونستم باید چیکار کنم، مهمونا رفته بودن، داداشام هر کدوم یه سمت ولو شده بودن، خانم جون و نرگس تو آشپزخونه بودن و آقا جون تو حیاط... احمد پسر فریبا خانمم یه گوشه نشسته بود و هی نگام می‌کرد،خانم جون اومد زیر گوش احمد یه چیزی گفت و اونم بلند شد و دنبال خانوم جون رفت تو یکی از اتاقا. رفتم تو حیاط پیش آقاجون، خیلی تو خودش بود. میدونستم راضی نبود به این ازدواج اما مگه میتونست برخلاف نظر خانوم جون چیزی بگه، خانوم جونو میپرستید. گفتم آقاجون خوبین؟! گفت خداروشکر، دیگه زبونم نچرخید تا حرفی بزنم نیم ساعت تو حیاط دور زدم تا شاید خسته بشه و بره خونشون... اما انگار سمج تر از این حرفا بود.خانوم جون صدام کرد ، رفتم تو خونه و دستمو گرفتو منو برد دم همون اتاقی که احمد توش بود. به زور هلم داد تو اتاق و درو بست،من موندم و یه مرد غریبه، یکی که تا صبح حسی بهش نداشتم اما حالا ازش متنفرم بودم.تشک دو نفره وسط اتاق حالمو بد می‌کرد، یهو از شدت استرس به سرفه افتادم، صداش اومد که خیلی عادی گفت خورشید برو یکم آب بخور. یه نگاه وحشتناک حواله ش کردمو رفتم دم پنجره اتاق نشستم. خدا خدا میکردم زودتر صبح بشه، انگار هوای اتاق کم شده بود، نمیتونستم نفش بکشم، احمد بلند شد، زیر چشمی نگاش میکردم، نفسم رفت، ترسیدم بخواد بیاد طرف من اما رفت یه گوشه تشک دراز کشید و دیگه حرفی نزد. تا صبح دم پنجره نشستم، هوا که روشن شد انگار دنیا رو بهم دادن، مثل موشک از اتاق پریدم بیرون و محکم خوردم به خانوم جون... ادامه دارد https://eitaa.com/hajagha_salam ما رو به دوستانتون معرفی کنید
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دلانه دختریکه در سن کم مجبور به ازدواج میشه(قسمت پنجم) در پس (بسیار قشنگه)
با کلی التماس خانم جونو راضی کردم که برم مدرسه.هر روز از مدرسه که برمیگشتم میدیدم تو یکی از کوچه ها منتظرمه... نمیدونستم چه جوری بهش بفهمونم ازش بیزارم. هرچقدر من بیشتر کم محلی میکردم انگار اون بیشتر میومد طرفم... همه سعیمو میکردم بهش فکر نکنم اما مگه خانوم جون میذاشت. عقد زورکی بس نبود، میخواست یه کاری کنه دوسش داشته باشم، اما مگه میشد به زور عاشق شد. آقاجون هر روز ساکت تر از قبل میشد،تمام روز خودشو با درختای حیاط سرگرم می‌کرد، چند بار اتفاقی دیدم چشماش خیسه، میدونستم دلش واسه بخت بد من میسوزه.... یه روز از مدرسه که برگشتم، دیدم احمد جلوی در وایستاده، اومدم از کنارش رد شم که دستمو گرفت و کشید، خیلی عصبانی بود، گفت تا کی میخوای اینجوری رفتار کنی؟! من شوهرتم، اما واسه تو با دیوار فرقی ندارم ، دلم پر بود و نمیتونستم ساکت بمونم، گفتم برو به اونایی که منو زورکی نشوندن کنارت اینارو بگو...تو مگه خواستگار نرگس نبودی، مگه عاشقش نبودی، چی شد نظرت عوض شد؟! یهو چشمم خورد به آقاجون که داره میاد طرفمون، اومد دست احمدو گرفت و کشید طرف خودش و بدون هیچ مقدمه ای گفت ببین پسرم من از اولم موافق این وصلت نبودم اما کاریه که شده، حالا دارم بهت میگم تو مشکلی نداری،تو خیلی پسر خوبی هستی، مشکل از دختر منه که بچه ست، وقت شوهر کردنش نبود، بیا و تمومش کن، نه خودتو عذاب بده نه ما رو، طفلی آقاجونم با درد اینارو میگفت. احمد هیچی نگفت و رفت. ذوق کردم که یکی ازم حمایت کرده، آقاجونو محکم بغل کردم، فکر میکردم همه چی تموم شده ، آقاجون موهامو بوسید و گفت غصه نخور دخترم، درست میشه. بعد از مدتها باز از ته دلم خوشحال بودم، اما نمیدونستم عمر خوشحالیم فقط چند ساعته... ادامه دارد https://eitaa.com/hajagha_salam ما رو به دوستانتون معرفی کنید
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دلانه دختریکه در سن کم مجبور به ازدواج میشه(قسمت پنجم) در پس (بسیار قشنگه)