#شهیدانه ... 😌😌
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص:
قلم مےزنید براے خدا باشد؛
قدم برمےدارید براے خدا باشد؛
حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛
همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ...
#همت_جانمـ🙃
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@oshaghsz
در حیرتم که عشقـ|💔
از آثارِ دیدن استـ|👀
ما کورها، ندیدهـ|🍃
چرا عاشقت شدیمـ|🌸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
# عشق _تو _مارا _کور کرد_ به والله🙈
@oshaghsz
بعضیا🙈😒
مطلب میزاریم لفت میدنـ🙃
مطلب نمیزاریم لفت میدنـ🙃
نظر سنجی میکنیم لفت میدنـ🙃
نظر سنجی نمیکنیم لفت میدنـ🙃
اهایــــــے بعضیـ🙃ـا حالتون خوبه؟
توفقط دلت بخواد🤓
یه روزے مال هم بشــ😍ـیم
التماســـ🙇🏻♂ـــش به خدا
حاجــ🤲🏻ـــت
و نذرش با مـــ😬ـــــن
#طُــــــــ❤️...
@oshaghsz
شــــ🙃ــــده از درد😣
بخنـــــــ🤪ـــــندی
که نبارد چشمــ😔ــــــت
منـ
در
این خنـــــــــده ے
پر غصـــ😔ـــــه
مهـــــ💪🏻ـارت دارم...
@oshaghsz
🌀 پیام آقا به طلبه های جهادی 🌀
💠 حاج آقای محمدی عراقی نماینده حضرت آقا است برای طلاب قمی. یک روز خسته و کوفته رسیدم قرارگاه. دیدم رفقا جمع شدند توی یکی از اتاقها. نگاه کردم دیدم پیرمردی با محاسن سفید و لبخندی بر چهره اومده بین جوانها.
🔅 من که توی بیمارستان سن و سال بالا زیاد دیده ام، اصلا توی این شرایط به پیرمرد ها که میرسم نمیتونم نگرانیم رو بهشون منتقل نکنم. اما توی جلسه چیزی نگفتم.
🔹 حاج آقا گفت من اومدم سلام آقا رو بهتون برسونم و مراتب تشکرشون رو از شما طلبه ها و جهادیها.
شاید براتون مهم نباشه ولی برای طلبه هایی که دار و ندارشان لبخند رضایت آقاشون و خوشنودی او است این خبر یعنی شعفی که با دنیا نمیشه عوض کرد.
🔸 مسوول قرارگاه به من اشاره کرد و به حاج آقا گفت: ایشون در بیمارستان ها حضور داشته. حاج آقا نگاهی با محبت کرد و گفت آشیخ چه خبر؟
🔻دو تا خاطره براش تعریف کردم یکی خاطره اون جوون لات که بستری بود و داشت توی یکی از اتاقها داد میزد و فحش میداد که لوله ها رو ازش باز کنند. رفتم جلو گفتم کاری داری برادر؟ با اینکه لباس طلبگی هم نداشتم یه نگاهی کرد و با احترام گفت نه حاج آقا مشکل خاصی نیست. (این خاطره رو که گفتم همه خندیدند.)
🔻دومی هم خاطره اون بیماری رو گفتم که نفسش سخت بالا میآمد اما هر از گاهی بعد از چند تا نفس نفس، دستش را بالا میآورد و خدا رو شکر میکرد.
☑️ پیرمرد متاثر شد. از فرصت استفاده کردم و گفتم حاج آقا مراقب خودتان باشید. این بیماری خطرش برای سن و سال شما بیشتره. با لبخند گفت، نگران نباشید من که بادمجون بم هستم. جنگ هم رفتم چیزیم نشد.
⚫️ آخر جلسه بچه ها گفتند دو خط روضه بخونیم. روضه حضرت رقیه سلام الله علیها خواندند. همه انگار منتظر بودند به یک بهانه ای گریه کنند. شب خوبی بود.
🌸 جای همتون خالی...
@oshaghsz