وقتى يكى ميگه:
"اصلاً به من چه...به من ربطى نداره"،
دقيقاً از شما ميخواد كه بهش بگين
به اون همهچى ربط داره.
دلش ميخواد همون آدم
مهمهى زندگيتون باشه.
ميخواد هر وقت هر اتفاقى كه افتاد،
اولين كسى كه در جريان قرار ميگيره،
خودش باشه.
براى همچين آدمايى،
بيشترين ارزش رو تو زندگيشون دارين.
به نظرم خوشبختى كنار
فقط همچين آدمايى، رقم ميخوره!
#طاها_رحيميان
#گوشه_نشین
حاج بیخیال!
مےخواهم بہ خودم تلقین کنم که زندگے یڪ صحنہ ی بازی است و من باید آن را با مهارت ، بازی کنم و اگر ببرم یا ببازم ،
در هر حال شانه بالا بیندازم و بخندم (: 🌱
″بابالنگدراز″
🖇
برایش جایی پنهانی نوشته بودم:
«با شما همه چیز زیباتر است دلیار من؛
شب ها روشن
کلاغ ها رنگی
و زندگی مثل همان شربت آلبالویِ خنکی که وسطِ چله تابستان زیر نور تیز افتاب خورده میشود.
با شما دوست داشتن چیزِ مطلوبيست»
امامیدانست انگارکه نمیداست...
#خبخودتونزنبهگیجی☹
حاج بیخیال!
یکی به گوشه چشم التفات کن ما را
که پادشاهان گه گه نظر به عام کنند
#سعدے
می خواهم برگردم ؛
به روزهایِ خوبی ؛
که مادربزرگ زنده بود
که پدربزرگ ، نفس می کشید
برگردم به حیاطِ قدیمیِ ساده ای ؛
که همیشه ی خدا ، بویِ کاهگِل و شمعدانی می داد .
رویِ حاشیه ی حوضِ آبی رنگِ میان حیاط بنشینم و آب بازی کنم ،
و خیس شوم ؛
آنقدر که غصه و بی مهریِ دنیا از جسمِ خسته ام پاک شود .
می خواهم به روزگاری برگردم ؛
که سفره ی ساده ی مادربزرگ
انگار به اندازه ی آسمان ، وسعت داشت .
و هیچکس از سادگیِ غذا ،
یا کوچکیِ اتاق ، شکایت نمی کرد
آن روزها همه چیز ، بی تکلف و دلنشین بود
همه مان بی توقع ، خوش بودیم ،
بدونِ چشمداشت ، محبت می کردیم ،
و از تهِ دل می خندیدیم ...
دلم برایِ خنده هایِ بی ریایم
برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزهایم تنگ شده..
و آن دورهمی هایِ جانانه
به خاطرات پیوست
روزهایِ خوب بر نمی گردند ،
افسوس ...
ما برایِ بزرگ شدنمان ؛
بهایِ سنگینی پرداختیم...