رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد
در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد
زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
:))))))!!!!…..
کاش وسط این شلوغیا…
یکی بیاد زل بزنه بهت بگه:
مگه میشه تورو یادم بره،
این آدم گره به چشمات زده:)))))….
هدایت شده از سطل ِزباله|satlezobaleh
- چرا ترقوه :
‹ راستش از نظرِ من این استخوان یکی از . .
خاصترین خلقتهایِ خداس !
اولین وُ تنهاترین استخوان افقیِ بدن ك جبران شکستگی
وُ آسیب دیدگی اون به شدت سخت . .
و در بعضی مواقعِ غیرممکنه ؛ البته زیبایی منحصر به فردی هم به گردن میبخشه اللخصوص در . .
جنس مؤنث ك به بیشتر به چشم میخوره ،
ضمن اینکه داخلِ افسانه هایِ . .
قدیمی به ‹ بوسهگاه ِ معشوق › ازش یاد میشه و هر ،
کدوم از ما یه ترقوه داخلِ زندگیمون داریم ؛
حواستون باشه مراقبشون باشید :)!💙' ›