eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیروتبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
|حُرّ|
_
اطلاعـاتِ‌بچه‌مذهـبی‌وحزب‌اللهی‌توعصرِ حاضـر،حکـم‌بمب‌ونارنجـک‌روداره؛ وقتی‌مستندو‌معـتبرحرف‌بزنـی تـوانِ‌مقابلـه‌باهـات‌رونـدارن✌️🏿..!
¹²⁰⁰ تاییمون مبارک...♥️
تو عبد خوبی باش؛ خدا رب بودنشو بلده
اینکه خدا گفته «هیچ اجباری در دین نیس» مثل «اوکی هر جور راحتی» دختراس بعدا ب فنات میدن جفتشون🙂😂
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من کارم گره خورده آقا ... حال و احوالم خوب نیس یا اباعبدلله💔🙂
|حُرّ|
دلم تنگته ابی عبدالله..
± گرفتی‌چیشد‌دیگه؟!
|حُرّ|
من عاشق نگاهای یواشکی و قشنگتم که وقتی برمیگردم سمتت میدزدیشون🤭🤫✨
می‌دونید علت گریه‌ی بی‌اختیار چیه؟ اینه که بدن‌مون درحال مبارزه با چیزاییه که ذهن و قلب‌مون نمی‌تونن اون‌ها رو توجیه کنن .!🤌🏼🌱 [ چه کُند با غمِ تو این دلِ آشفته‌ی من؟ ]
شخصی بهلول را دید و گفت: تورا از دور دیدم گمان کردم خريـــ🐴 می آید! بهلول گفت: من هم تورا دیدم گمان کردم انسانی می آید… ؟😐😂😂
آواره ی هوایِ تو دائم غریب بود!
|حُرّ|
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت7 یه هفته ای میشد که میرفتیم حسینیه واقعن حال و هوای خوبی داشت کمتر از ده رو
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت8 زهرا: خوب، حالا بگو امروز چت شده بود؟ -نمیدونم زهرا چم شده ،وقتی اقای زمانی و میبینم قلبم تن تن میزنه ،میترسم دوچار گناه بشم زهرا: آخییی عزیززم ،عاشق شدی پس ؟ - نه بابا میگم حس گناه دارم تو میگی عشق زهرا: اره جونه خودت، باشه قبول میکنم صبح باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم ناشناس بود - الو ،بفرمایید سلام نرگس جان خوبی،موسوی هستم - سلام خانم موسوی ،مرسی شما خوبین؟ موسوی: نرگس جان هر چی واسه زهرا زنگ میزنم جواب نمیده ،کجاست؟ سرمو برگردوندم : همینجا ست خوابیده موسوی: اها باشه اگه میشه امروز زودتر بیاین حسینیه - باشه چشم موسوی : چشمت بی بلا،فعلن یا علی - یا علی - زهرا پاشو احضار شدیم زهرا؟ بلند شدم رفتم کنار تختش زهرا تو تب داشت میسوخت - یا خدا ،زهرا چشماتو باز کن زهرا:( به زور صداش در میاومد)جانم آجی - داری تو تب میسوزی،پاشو بریم دکتر زهرا: خوبم بابا ،یه کم استراحت کنم بهتر میشم صبر کن برم از مامان قرصی ،چیزی بگیرم - مامان ،مامان مامان: بله چی شده؟ - زهرا تب کرده ،یه قرصی چیزی نداریم بخوره؟ مامان : چرا داریم،الان میارم یه تشک اب با یه پارچه تمیز گرفتم رفتیم تو اتاق لباس زهرا رو باز کردم شروع کردم با پارچه نم دار روی تنش کشیدم مامان: وااایی خدا مرگم بده ،چی شده یه دفعه؟ - چیزی نیست مامان جان از خستگیه! زهرا پاشو قرصو بخور زهرا: دستت درد نکنه یه ساعتی زهرا رو پاشویه کردم که تبش اومد پایین زهرا: نرگس جان تو برو حسینیه ،زشته هر دوتامون نباشیم من حالم بهتره - باشه یه کم دیگه پیشت میمونم بعد میرم زهرا: دارم میگم حالم خوبه،تازه اگه هم کمک بخوام مامان هست ،پاشو برو تا با لنگه دمپایی دنبالت نکردم - باشه باشه ،الان میرم لباسمو پوشیدمو زهرا رو بوسیدم رفتم - مامان جان من دارم میرم حسینیه ،مواظب زهرا باش مامان: باشه مادر ،برو مواظب خودت باش - چشم 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁