eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیروتبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
نهنگی دید مرگش را ولی دل را به ساحل زد من از پایان خود اگاهم اما دوستت دارم:)
+ خدایا مے‌شود؟⇩ دࢪ‌تیٺࢪ‌نیازمندی‌ها؎‌ࢪوزگاࢪت‌بنویسے:↯ ـ بہ‌یڪ‌نوڪࢪ‌سادھ جهت‌شھید‌شدن‌نیازمندیم💔🙂 🍂🌱 ‌
- میگفت «إله» یعنی دلبر، حالا هی بگو «الهی» یعنی دلبرم..♥️ وقتی که میگی «لا‌ إله‌ إلا‌ الله» یعنی: هیچ‌ دلبری جز خدای‌ِ من‌‌ نیست! مگه میشه از این عاشقانه‌تر صداش بزنیم..؟
44.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿°• 🎙با مداحی: حاج مهدی رسولی فراز هایی از دعای افتتاح
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙂حالتون خوب شد مارم دعاکنید
آماده کن قلب ما را . .🫀!
دوستت‌داشتند‌یا‌نداشتند‌ خواستند‌یا‌نخواستند . . به‌درک -! زندگیم‌هیچ ، جونم‌برات (:
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا متهم میکنید؟ اینها بچه های خودمونن(:
|حُرّ|
💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت28 رفتم توی اتاقم ،شماره زهرا رو گرفتم - الو زهرا زهرا: ( انگار خواب بود،ساع
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت29 بعد تمام شدن کلاس ،از دانشگاه بیرون رفتم چند قدمی رفتم که یه دفعه صدای بوق ماشین اومد توجهی نکردم یه دفعه یه صدایی اومد: نرگس جون برگشتم نگاه کردم،مادر اقای زمانی بود رفتم نزدیکتر - سلام مادر آقای زمانی: سلام عزیزم سوار شو میرسونمت - دستتون درد نکنه ،خودم میرم مادر اقای زمانی: بیا سوار شو میخوام باهات حرف بزنم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم مادر اقای زمانی: اسم من نسرینه ( قیافه الانش با دیشب کلی فرق داشت ،انگار دیشب به اجبار اونقدر حجاب و داشت ) نسرین: نمیدونم حسام چه جوری،عاشق تو شده، ما میخواستیم از ایران بریم ولی به خاطر اصرار حسام موندیم حسام اینقدر عاشق رفتن به سوریه بود ،فکر نمیکردم هیچ وقت عاشق کسی بشه وقتی هم که بهم گفته عاشق تو شده،خوشحال شدم و گفتم ،پس دیگه به رفتن فکر نمیکنه من واسه حسام خیلی برنامه ها داشتم ،وقتی اومدم خونتون ،فکرشو نمیکردم حسام ،عاشق دختری مثل تو بشه ،منو پدرش ،راضی به این وصلت نیستیم ولی به خاطر حسام قبول کردیم ،هرچند میدونیم یه روزی حسام پشیمون میشه ( من فقط گوش کردم به حرفاش وچیزی نگفتم، اشک از چشمام جاری ) - حرفاتون تمام شد؟ نسرین: نه ،ما خونه شما یه عقد ساده برگزار میکنیم ولی بعد عقد یه جشن بزرگ واسه خودمون میگیریم ،دلم نمیخواد انگشت نمای کل فامیل بشیم که چرا واسه تک پسرشون جشنی نگرفتن، ازت میخوام با حسام صحبت کنی راضیش کنی،بیاد جشن - ببخشید ،اگه میشه نگه دارین ،من پیاده میشم نسرین: میرسونمت - نه خیلی ممنون، جایی کار دارم باید برم از ماشین پیاده شدم و یه دربست گرفتم رفتم امام زاده صالح 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
|حُرّ|
تو بشو فرمانده ام ! من هم سپاهت میشوم من فدای یک نخ از پیرهن سیاهت میشوم😌♥️