eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیروتبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما دلمون لک زده برا حرم اقا جون:) 🌸
@Adnann_313.mp3
زمان: حجم: 2.9M
شنبه های ام‌البنینی
.فرصت برای دوست داشتن كمه تا وقتی هست عاشقش باش :)
هر وقت بعد از اون گناه...! خدا انقدر زنده نگهت داشت که وضو بگیری وایستی جلوشو نماز بخونی... یعنی پذیرفتتت.. 【خُدا از تو نااُمید نیست】•°🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
از آدمیزاد هیچ بعید نیست ک بگوید"خداحافظ" و بند بند وجودش"میخواهم بمانم" باشد...
درد و دل دارم ولی آینه هم نامحرم است ..
ای که در خاطر تو خاطره‌ای نیست ز ِما خاطرت در دل ِدیوانه ، عزیز است هنوز !
قدرت خدا رو دست کم نگیر :)! خودش بهتر از هرکسی پیچ و خمِ زندگی بندشو میدونه😃♥️🌿
حرفای بعضیاتونم کلی داستان پشتشه :) ˹@haji_bikhiall | حُرّ˼
اینقدر حوصلم سر رفته دارم با خودم حرف میزنم چند بارم دعوام شد الانم دارم منت کشی میکنم
فلحال میتونم سر بعضی از دوستان رو گوش تا گوش ببُرم .🤍 ˹@haji_bikhiall | حُرّ˼
|حُرّ|
#یک_عاشقانه_کوتاه📃🌿 روز بعد از عقدمون امتحان داشتیم؛ من نرفتم امتحان بدم، محمدحسین هم ظهرش امتحان
📃🌿 داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم.... یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد... به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. ... فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید. مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم. رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش. خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی.» چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام.گفت: «اون بیستی که دادی خیلی چسبید»... گفتم: «اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه.»... خندید و دست انداخت دور گردنم. گفت: «بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه؟» ... عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم. گفت: «این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که.»... نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط. نشست کنارم. دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود،...... فقط سرد بود.... ˹@haji_bikhiall | حُرّ˼