علـٰامہامینۍدرحـٰالۍڪہبہ
پهنـٰاۍصورتاشكمۍریختفرمود:
مگررسولخدانفرمودند
"منوعلی دوپدراينامتهستيم!"
دوپدربه اينعظمتوبزرگوارۍداريم...
انسـٰاندوپدرپولدـآرداشتہبـٰاشدو
برودگدايی کند؟
چراگدایی می کنيد؟!
برویدوازاینبزرگواران
حوائجتـٰانرابگيريد...シ!🖐🏻"
#علامهامینی!
خداجانم؟
می گم حالا که عید با ماه مهمونیت مصادف شده،
تصمیم نداری اون تو دلی مونو بهمون عیدی بدی؟! :)
|حُرّ|
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت10 سر میدون ساجدی پیاده شد توی مسیر هیچ حرفی بینمون زده نشد اقای زمانی حتی ی
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت11
یه هفته ای میشد که نرفته بودم حسینیه
چهارم محرم بود و من بیتاب
بی تابه رفتن به حسینیه ،بیتابه شور و شوق محرم ،توی این مدت خانم موسوی خیلی تماس گرفت که برم حسینیه ولی من هر بار
یه بهونه ای می اوردم
دلم نمیخواست محیطی که من عاشقش بودم به گناه آلوده بشه
دانشگاه هم هر موقع مراسم یا جلسه ای برای بسیج میزاشتن ،اگه اقای زمانی داخل اون مراسم بود
نمیرفتم
یا به محض ورودش ،از جلسه خارج میشدم
ولی باز هم حالم خوب نبود
باز هم فکرم درگیر بود
شب و روزم فقط استغفار میکردم و از خدا طلب آمرزش میکردم
یه روز زهرا اومد و گفت قراره معراج سه تا شهید بیارن
داشتم دیونه میشدم
یه دلم میگفت برو
یه دلم میگفت نرو
ولی تصمیمو گرفتم که برم توکل کردم به خدا و از همون شهدا خواستم کمکم کنن
صبح با صدای زهرا بیدار شدم
زهرا: نرگس پاشو دیر میشه
- تو برو من خودم میام
زهرا: بیایییااااا،باز قسمتت نمیشه شهدا رو ببینی
- باشه
زهرا که رفت ،تا یه ساعت داشتم با خودم کلنجار میرفتم که باید برم ،دیگه مهم نبود که اقای زمانی هست اونجا یا نه
مهم اون شهدا بودن که من باید برم ببینمشون و ازشون بخوام کمکم کنن
بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم و چادرمو سرم کردم و رفتم
توی راه سه تا گل نرگس خریدم
وقتی رسیدم
رفتم یه گوشه ای ایستادم و نگاه میکردم
صدای مداحی ،به گوشم میرسید
باشنیدنش اشک از چشمام جاری شد
شهادتون مبارک ،به آرزوتون رسیدین
یه دفعه چشمم به اقای زمانی افتاد یه چپیه رو گذاشت روی صورتشو گریه میکرد
شونه های لرزانشو از دور میتونستم ببینم
بعد از اینکه آقایون وداعشون تمام شد
خانما رفتن سمت شهدا
منم چادرمو مرتب کردم و رفتم سمتشون
رسیدم به تابوت هاا
گلا رو گذاشتم روی هر تابوت
به عکسای روی تابون نگاه میکردم که چقدر جووون بودن ،چه طور تونستن از آرزوهاشون،بگذرن و برن
شاید شهادت هم از آرزو هاشون بوده
زانو هام سست شد و نشستم روی زمین
سرمو گذاشتم روی تابوت ،بغض گلمو آزاد کردم
توی ایو همه صدا ها ،صدای گریه ی منو کسی نمیشنید
سلام شهدا، شما که میدونین من دختر کثیفی نیستم ،کمکم کنین ،کمکم کنین از این منجلاب گناه بیرون بیام دارم داغون میشم
بعد از کمی درد و دل کردن
بلند شدمو خودمو از جمعیت بیرون کشیدم
یه دفعه چشمم به آقای زمانی افتاد
در یه قدمی من بود
اقای زمانی تا منو دید: سلام خانم اصغری
انگار لال شده بودم و چیزی نگفتم و از کنارش رد شدم
یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
زیارت عاشورا ۱ - علی فانی.mp3
11.27M
♡ ㅤ ❍ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
بسے آرام بخش و زیبا !
- پیشنهادِ دانلود
- اگه یروز دیدی یکی رو از ته دل دوسش داری...
ولش نکن ؛ ممکنه تکرار نشه!
آدما همیشه فکر می کنن براشون هر چند وقت یکبار پیش میاد که یکی رو دوستش داشته باشن ،
ولی این طور نیست...
باید ده پونزده سال بگذره تا بفهمی همون یه بار بوده :)!