eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیر: @fatemeh_siavashii ادمین تبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
Sibsorkhi Shahadat Hazrat Zeinab 94 Sari-18.mp3
5.05M
نوکر خوبی نبودم ... خودمم میدونم اقا..
‹ وَ إلَیٰ رَبّكَ فَارْغَبْ › و با اشتیاق به سوی پروردگارت روی آور.
1_2286423486.mp3
9.08M
مَن‌دُعآي‌فَرج‌میخوآنَم‌بیـآآقـا؎ِمَن!
| کعبه ام، لیک خودم عاشق شهر نجفم | چون علی گوهر من بود من او را صدفم .. -¹⁶روز تا غدیر!🦋☁️
2 قسمت دوم: ترک تحصیل! بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت: هانیه ! دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه !😤 تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم!!! وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود، به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم: ولی من هنوز دبیرستان... خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد: همین که من میگم ...😤 دهنت رو می بندی و میگی چشم! درسم درسم!!! تا همین جاشم زیادی درس خوندی!😠 از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که! از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه! مادرم دنبالم دوید توی خیابون. هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا...
●آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): هر آنچه انگار نبوده است. | غُررالحِکم،حدیث۶۴۲۷
enc_16851942489823771223327.mp3
4.14M
وقتی خودم دلم برات تنگ شده چجوری میتونم جوابت کنم ... قبل از خواب خود را شارژ کنید🖇
میگن‌ڪہ استغفار‌خیلے‌خوبہ..! حَتے‌اگہ‌بہ‌خیال‌خودٺ گناهے‌رو‌مرتڪب‌نشده‌باشے، استغفار‌ڪن دِل‌رو‌جَلا‌میدھ!:) "اَسْتَغْفِرُاللّهَ‌رَبِّـےوَاَتُـوبُ‌اِلَیـهِ"
شبتونـ.بخیر🌖
بسمـ‌رب‌شهدا🖇🤍
زیارت عاشورا ۱ - علی فانی.mp3
11.27M
بسے آرام ‌بخش و زیبا ! - پیشنهادِ‌ دانلود بخون مسلمون:)چله روز چهاردهم
. 💙✉️ -
●آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): ترک گناه است اما ترک‌کردن بهشت از آن سخت‌تر. | غُررالحِکم،حدیث۲۶۳۳
اگھ کسۍ تو کُما باشه خونواده‌ش همہ منتظرن کهـ برگردھ ... خیلیامون ... خیلی وقتھ ... تو کماے ِ گناھ غرقیم ... اهلـ بیت منتظرمونن ... وقت برگشتن نیست؟!
جهاد‌تبیین‌یعنی‌آگاه‌سازیِ‌مردم؛ -نه‌اکانت‌های‌فضایِ‌مجازی-
از من تا من، تو گسترده‌ای! - سهراب سپهری
4_5785413804904943573.mp3
4.59M
محرم❤️‍🩹🥲
3 قسمت سوم: عقب نشینی اجباری! 🔶 چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ... با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... 💢 همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ... موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... 😓 🔻 هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... 😤 💢 بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ...🔥 اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...😭 بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ... تا اینکه مادر علی زنگ زد....
تومراجان‌وجـہانے؛ چهـ‌ڪنم‌جان‌وجھان‌را؟!💛✨
نیامدی که مبادا بمیرم از شادی بیا، که مرگ، بِه از انتظار می‌باشد..
اگرم اجل ندهد امان به محرمت برسم حُسین تو امان بده که به روضه تو بگیرد این نَفسم حسین...
|حُرّ|
#نهج_البلاغه ✨ قلِّب‌قلوبنا‌بالحبّ‌مرتضی💚 #حکمت_شماره ۵۹ [ ارزش نصیحت و نصیحت کننده ] 🌱 آنكه تو ر
قلِّب قلوبنابالحبّ مرتضی💚 [ولیة على بن ابى طالب حصنى ، فمن دخل حصنى أمن من نارى] عن النبى(ص) یقول الله تبارک و تعالى: ولایت على بن ابیطالب دژ محکم من است ، پس هر کس داخل قلعه من گردد ، از آتش دوزخم محفوظ خواهد بود . -جامع الاخبار : 52، ح .7 - _¹⁵روز تا عید غدیر!🌿
17.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلا میشنوی این صدامو..🥲❤️‍🩹
4 "خواستگاری" به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده .. علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه! تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت. شب که مادرم به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد! طلبه هست؟! آخه چرا باهاشون قرار گذاشتی؟!😤 ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم! مثل همیشه داد می زد و اینها رو می گفت. مادرم هم بهانه های مختلف می آورد آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون! ولی به همین راحتی ها نبود. من یه ایده فوق العاده داشتم. نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم... به خودم گفتم ،خودشه هانیه 👌 این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی👌🏼 از دستش نده ... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود.نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه! یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... 😃 هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...؟؟؟؟مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانوم، حالا چه عجله ایه!🤗 اینا جلسه اوله همدیگه رو دیدن! شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ... ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم!👌🏼 گفتم، اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته!😍 این رو که گفتم برق همه رو گرفت!!! 💢 برق شادی خانواه داماد رو! برق تعجب پدر و مادر من رو! پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم! ✔️می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ..