آدمی که نتونه
به پنج ، شش نفر احترام بذاره ...
نمیتونه احترام و کرامت هشتاد میلیون انسان رو حفظ کنه !!
+شدشدنشد .
+میرمروبهرویبابالقبلهمیایستم؛
شکایتِایندنیاوآدماشوبهبابامعلیمیکنم(((:!
حاجقاسم میگفت :
حتۍ اگہ یہ درصد احتمال بدۍ ڪہ یہ نفر یہ
روزۍ برگرده و توبہ ڪنہ...
حق ندارۍ راجع بھش قضاوت ڪنۍ
قضاوت فقط ڪار خداست !
#حواسمونباشہ:)
زیارت عاشورا ۱ - علی فانی.mp3
11.27M
بسے آرام بخش و زیبا !
- پیشنهادِ دانلود
بخون مسلمون:)چله روز نوزدهم
|حُرّ|
گاهی واسه سلامتی آقا و عمر طولانی ایشون یه صلوات میفرستاد
ヅ....♡
بعضیابھشونمیگن '' آیتاللھ ''
بغضیامیگن '' آقاۍِخامنہاۍ ''
بعضیاممثلِبرادراۍِلبنانوسوریہ
وعراقمیگن '' سـٰیدناالقائد ''
مامبھشونمیگیم '' #آقا (:♡
آقاروازهرطرفبخونـےآقاس . .
فدایـےزیاددارھ . .
#بدون_تو_هرگز 10
دستپخت معرکه 👌🏼 🍲
علی چند لحظه مکث کرد ...
زل زد توی چشم هام ...
- واسه این ناراحتی و می خوای گریه کنی؟ ..
🔸دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ...😭
با صدای بلند زد زیر خنده ..😄
با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم.
رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت.
🔸 غذا کشید و مشغول خوردن شد ...
یه طوری غذا می خورد که اگه یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه !🙄
یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم.
می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ها! نه؟! چطوری داری قورتش میدی؟
🔸از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت.
گفت خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...😋
- مسخره ام می کنی؟ 😢
- نه به خدا ...
چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ...
جدی جدی داشت می خورد!😧
کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ...
گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه.
قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ...
سریع خودم رو کنترل کردم!
و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود!
مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ...
حتی سرش رو بالا نیاورد که منو ببینه.
مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... 🍳
سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ...
- برای بار اول، کارت عالی بود 👌
اول از دست مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ...
اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ،برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ...
شهید سیدعلی حسینی)
Meysam Motiee - Posht Sar Marghad Mola (128).mp3
6.65M
پُشت سَر، مرقد مولا
روبهرو جاده و، صحرا
#میثممطیعی
|حُرّ|
#نهج_البلاغه ✨ قلِّبقلوبنابالحبّمرتضی💚 #حکمت_شماره ۹۱ [ راه رفع خستگی روح ] 🌱اين دلها هم ملول
#فضائل
قلِّب قلوبنابالحبّ مرتضی💚
زاذان می گوید :
از امیرالمؤمنین علی"علیه السلام" شنیدم که فرمود :
« اگر در جایگاه قضاوت بنشینم در میان یهودیان بر اساس تورات حکم می کنم در میان مسیحیان بر اساس انجیل ، در میان اهل زبور [کتاب آسمانی حضرت داود] بر اساس زبور و در میان مسلمانان بر اساس قرآن ، قضاوتی که مورد قبول و رضایت خداوند باشد .»
ـ بحارالانوار ، ج 35 ، ص 391 ، حدیث 14 ـ
-
-¹⁰روز تا عید غدیر! 🤍🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممنونم به ابراهیم رحم کردی 🤍 .
#عزیزم_حسین🌱
#دعای_عرفه🤲
#بدون_تو_هرگز ۱۱
" فرزند کوچک من "
هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد...
لقبم "اسب سرکش" بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ...
چشمم به دهنش بود ،تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ...
من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم می ترسیدم ازش چیزی بخوام ...
علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه...
هر چند، اون هم برام کم نمیذاشت. مطمئن بودم هر کاری که برام می کنه یا چیزی برام می خره، تمام توانش همین قدره ...
خصوص زمانی که فهمید باردارم😌
اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد...
دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ...
این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد
مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی
نباید به زن رو داد ...
اگر رو بدی سوارت میشه و...
اما علی گوشش بدهکار نبود ...
منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده، با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو هم بکنه☺️
فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم و دائم الوضو باشم و...
منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم ...
9 ماه گذشت ...
9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود😊
اما با شادی تموم نشد ...
وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ...
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده
اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت به مادرم گفت: لابد به خاطر دختر دخترزات ،مژدگانی هم می خوای؟
و تلفن رو قطع کرد ...
مادرم پای تلفن خشکش زده بود ...
و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ...
شهید سیدعلی حسینی)🥀
#تلنگر
دلی رو نشکن
شاید خونه خدا باشه
کسی رو تحقیر نکن
شاید محبوب خدا باشه
از هيچ عبادتي دریغ نکن
شاید کلید رضايت خدا باشه✨
سر نماز اول وقت حاضر شو
شاید آخرین دیدار دنیاییت با خدا باشه
هيچ گناهي رو كوچیك ندون
شايد دوری از خدا در اون باشه🚶🏻♀
از هیچ غمی ناله نکن
شاید امتحانی از سوی خدا باشه(:
_________