خدایا در مردن هيچ شک
و شبههاى برايم نيست،
ترديدم در چگونه مردن است،
آن مرگى را كه تو دوست دارى خواهانم،
آن مرگ چيزی جز #شهادت نيست.
#شهید_ابراهیم_اصغری
#شهیدانہ
#مناجات
طرفمیشینہبااعضایخانواده
ماهوارهنگاهمیکنهبعداونطرفخونه،
تابلوزده″یا مهدی ادرکنی″
دمتگرمخدایی...
امامزمانبهخاطرتویکیهمکهشده
ظھورمیکنه…!!!💔
#به_خودمون_بیایم
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#تلنگرانہ
برایگریههایطولانی
برایچشمانخیسایرانی
برایتنهاییآرتین
برایبغضهایسنگین🖐🏿💔
#شیراز_تسلیت
#ایران_تسلیت
#شاهچراغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی این ایام جاش خیلی خالی بود
خدا نگذره از کسایی که باعث شدن کنار گذاشته بشه ...
°•🌈🌧🖇
#بسمربالعشاقــ؛)
#عاشقانہ_دو_مدافع🌱°•
#قسمت6⃣
خانم محمدے❓❓❓❓
سرمو برگردوندم
ازم فاصلہ داشت دویید طرفم
نفس راحتے کشید.سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
سلام خانم محمدے صبتوݧ بخیر
موقعے ک باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم ک ب راهم ادامہ بدم
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی )پسر پر شرو شور دانشگاه رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غره اے براش رفت و از مـݧ عذر خواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت
خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب ک تشیف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مث پیر زنها❓❓❓
اخمے بهش کردم گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد
خندیدو گفت:اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده.
یارو کچل بود❓زشت بود❓
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم
دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری ب ایـݧ فک.تازه اول جوونیتہ
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مث مـݧ جا خورد
تو کلاس یه نگاه ب من میکرد یہ نگاه ب سجادے بعد میزد زیر خنده.
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....
◀️ ادامــــہ دارد.....
صد بار گفتمش
وسط ِ حرف ِ من نخند
یکبار خنده کرد و
بیا عاشقش شدمـ ... !
#نمیگمنخند:/👊🏻؟!...
|حُرّ|
من چی بودم؟ اگه تو مادرم نبودی؟ .
مااز تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
|حُرّ|
نمیدانم با چه چیزی می شود😕 لحظه هاینبودنت را 🤤 ثبت کرد✅ در حافظه من که نمی گنجد 🤯 لنز دوربین را بها
لحظه ای عکس تورا دیدم ولی از آن زمان
عاشق دوربین عکس و عالم عکاسیم...!
+ایبابا:/✊🏻
پرسیدند:
به چه علت بیداری؟
نگاهش کرد و گفت:
اگر میدانستی درد یعنی چه،این را نمی پرسیدی!
پرسید:
یعنی چه؟!
آهی کشید و گفت:
ارباب داشته باشی و از حرمش دور بمانی....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+حلما ، دخترِ شهید امنیت پرویز کرمپور . .
قیمت این لحظه چند؟!:)💔'
💔🚶🏾♀برای بغض نبودن پدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستور ویژه پلیس برای بررسی کلیپ ضرب و شتم
🔹در پی انتشار کلیپی مبنی بر ضرب و شتم احدی از شهروندان طی اطلاعیه ای اعلام داشت؛ بلافاصله دستور ویژه ای برای بررسی دقیق زمان و مکان وقوع و شناسایی متخلفین در صحنه صادر شده است.
🔹 در ادامه این اطلاعیه آمده است: پلیس به هیچ عنوان رفتار خشن و غیرمتعارف را تأیید نمیکند و مطمئناً با عوامل متخلف برابر ضوابط برخورد قانونی خواهد شد
#شب_نامه
رفقا پخشش کنید تاجایی که میتونید..
واسه انقلابتون سنگ تموم بزارین..
#صیاد_خمینی
°•🌈🌧🖇
#بسمربالعشاقــ؛)
#عاشقانہ_دو_مدافع🌱°•
#قسمت7⃣
بعد دانشگاه منتظر بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد...
پکرو بی حوصلہ رفتم خونہ
تارسیدم ماماݧ صدام کرد...
اسماااااا❓❓❓❓
سلام جانم ماما❓
سلام دخترم خستہ نباشے
سلامت باشے ایـݧ و گفتم رفتم طرف اتاقم
ماماݧ دستم و گرفٺ و گفت:
کجا❓❓❓چرا لب و لوچت آویزونہ❓
هیچے خستم
آهاݧ اسماء جاݧ مادر سجادے زنگ
برگشتم سمتش و گفتم خب❓خب❓
مامان با تعجب گفت:چیہ❓چرا انقد هولے
کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ
اخہ ماماݧ ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے...
گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید
مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم
گفت اونطورے نگاه نکـݧ
گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم
إ ماماݧ پس نظر من چے❓❓❓❓
خوب نظرتو رو با هموݧ خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ
خندیدم و گونشو بوسیدم
وگفتم میشہ قرار بعدیموݧ بیروݧ از خونہ باشه❓❓❓❓
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
خوبہ والاجوون هاے الاݧ دیگہ حیا و خجالت نمیدونـݧ چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم
دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق
شب ک بابا اومد ماماݧ باهاش حرف زد
ماماݧ اومد اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت
اسماء بابات اصـݧ راضے ب قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشوݧ...
از جام بلند شدم و گفتم چے❓چرااااااا❓
ماماݧ چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت❓
شوخے کردم دختر چہ خبرتہ
تازه ب خودم اومد لپام قرمز شده بود....
ماماݧ خندید ورفت بہ مادر سجادے خبر بده مث ایـݧ ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود
خلاصہ قرارموݧ شد پنج شنبہ
کلے ب ماماݧ غر زدم ک پنجشنبہ مـݧ باید برم بهشت زهرا ...
اما ماماݧ گفت اونا گفتـݧ و نتونستہ چیزے بگہ...
خلاصہ ک کلے غر زدم و تو دلم ب سجادے بدو بیراه گفتم.....
دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد
فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ...
ایـݧ از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم
بالاخره پنج شنبہ از راه رسید..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹