یڪےنوشتہبود↓
سهمِمنازجنگ
پدرےبود❝
ڪه هیچوقت
درجلسہےاولیاومربیان
شرڪتنڪرد💔✨
+وهمینقدرغریب(:
حتی اگر با من حرفی نداری
باز هم با من حرف بزن
مثلا بگو: چه خبر؟
تا من از خبرهایی که
تو از آنها خبر نداری برایت بگویم
از روزهایی بگویم که تو نبودی
از دردهایی بگویم که تنهایی کشیدم
حتی اگر هم برایت مهم نبود
باز هم بگو: واقعا؟؟
تا چانهام گرم شود و
شاید آن بینها خسته شوم
هیچ وقت در مقابل من سکوت نکن
من از سکوت واهمه دارم
سکوت اصلا علامت رضایت نیست
من هر چه سکوت دیدم همان رفتن بود!
#حࢪف
از بـزرگی پرسیدم
بـرای بنده، استغـفار بهتر است یـا تسبیح؟
گفت: اگـر لباسـی تمیز باشد
عطر و گلابـــ زدن به آن بهتر استــ
واگـر آن لباس تمیز نباشد
آب گـرم و صابون آن را پاك خواهد کـرد
تسبیح| عطـر پاکان استـــ
استغفـار| صابون گناهکـاران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 لحظه تعقیب دستجمعی شهید علیوردی توسط اوباش
🔹 جزئیاتی از نحوه شهادت آرمان علیوردی به روایت تعدادی از اغتشاشگرانی که اخیرا توسط اطلاعات سپاه تهران دستگیر شدند.
#الف
Untitled Session 1 Mixdown 3.mp3
3.9M
دیگه داره میره یادم بویِ سیبُ .
قبل از خواب خود را شارژ کنید
🤔شجاعت در چیست؟!
لجبازی در رفاقت و کدورت های بسیاری که ریشهدار میشود، بُتّه سیبزمینی که نیست تا یک شبه درآمده باشد؛ عواملی دارد، یک طرف یا هر دو طرف کارهایی کردند که این لجبازی و دلخوری نتیجهاش شده است. حالا آن عامل چیست؟ چرا #لجبازی بوجود آمده است؟
یکی از مهمترین و شایعترین علل بوجود آمدن لجبازی خصوصا در #قهر و آشتیها؛ نپذیرفتن اشتباه و توجیهکردنهای بدون دلیل و غیرمنصفانه است. وقتی طرف مقابل مان اشتباه خود را قبول نکند و یا حتی آن را به رفیقش نسبت دهد، طبیعی است که طرف مقابلش هم کوتاه نمیآید و او هم بی انصافی میکند که البته اشتباه است.
و بعد دومینوی #بی_انصافی و اشتباهات بوجود میآید و سرِ لج میافتند. و همه از یک هواپرستی و یک ترس شروع شده بود و آن عدم پذیرش اشتباه و عذرخواهی است. شجاعت در قبول کردن اشتباه است.
#رفاقت
#روابط
#تفکر
#الف
هر موقع تونستی
کفشای ِاونی که
ازش بدت میاد،
جفت کنی ..
اون موقع میتونی
بگی : آدم شدی!!
- استادپناهیان
حاجحسینیڪتا:
《-امــضایـش ایــن بــود،
-من کان لله کان الله له....
- هرڪه براے خدا باشـد،
خدا براے اوست...
#شهیدصیاد••
°•🌈🌧🖇
#بسمربالعشاقــ؛)
#عاشقانہ_دو_مدافع🌱°•
#قسمت4️⃣2⃣
_اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ زنگ زد خالم بود
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...
چادرم و درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود
بہ خودم لبخندے زدم و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ❓
چرا داره بہ دلت میشینہ❓
همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم
_اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش
علے فرق داره نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش...
_خندم گرفت ...هہ علے❓هموݧ سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم
_در هر حال زود بود براے قضاوت
هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد
کجا فرار کردی❓
خندم گرفت
فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسامو عوض کنم
خوب پس چرا عوض نکردے هنوز❓
داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم
مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
بسم اللہ خل شدے ❓
خندیدم و گفتم بووووودم
راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ
فردا❓چہ خبره اسماء
نمیدونم ماماݧ عجلہ داره
براے چے مثلا عجلہ داره
دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ
ماماݧ با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت:بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ
إ مامااااااااااا...
در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیروݧ گفت :باشہ با بابات حرف میزنم
راستے اسماء اردلاݧ داره میاد.
از اتاق دوییدم بیروݧ با ذوق گفتم کے داداش کچلم میاااااد
فردا
خبر داره از قضیہ خواستگارے❓
_معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش
دستم و گذاشتم رو کمرمو گفتم:
آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے بعد باحالت قهر رفتم اتاق
_ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧ انگار
خستہ بودم خوابیدم
باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود.
دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ
تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکردم
موهام پریشوݧو شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم:
ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ❓
مـݧ باهات آشتے نمیکنم تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے
اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت:
بہ مـݧ میگے کچل❓از هیجاݧیہ جیغے کشید م و دوییدم بغلش و بوسش کردم هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم:
_اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوے و جورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے
خندید و افتاد دنبالم
بہ مـݧ میگے زشت❓
جرئت دارے وایسااا
ماماݧ با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم
قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد
چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد
_اردلاݧ اخمی کردو گفت ناراحتید برم فردا بیام
خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم...
راستے نکنہ گلارو تو خریدے❓
ناپرهیزے کردے اردلان...
خندید و گفت:بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم
گل یاس❓اونم صلواتے❓
برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو.
_داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🖇
برایش جایی پنهانی نوشته بودم:
«با شما همه چیز زیباتر است دلیار من؛
شب ها روشن
کلاغ ها رنگی
و زندگی مثل همان شربت آلبالویِ خنکی که وسطِ چله تابستان زیر نور تیز افتاب خورده میشود.
با شما دوست داشتن چیزِ مطلوبيست»
امامیدانست انگارکه نمیداست...
#خبخودتونزنبهگیجی☹
حال من
به احوال پرسی تو بستگی دارد!
تو اگر حالم را بپرسی
مگر میشود بگویم بدم؟!
اصلا مگر میشود تو باشی
و من
خوب نباشم؟!
تو فقط باش...
من اثبات میکنم که بدی
در دنیا وجود ندارد.
#محسن_دعاوی