قسمت9️⃣
#سه_دقیقه_درقیامت ❤️🩹
همراه با آنها حركت كردم. لحظهاي بعد، خود را همراه
با اين دو نفر در يك بيابان ديدم!
ً اين را هم بگويم كه زمان، اصال مانند اينجا نبود. من در يك لحظه
صدها موضوع را ميفهميدم و صدها نفر را ميديدم!
ً آن زمان كامال متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس
خيلي خوبي داشتم. از آن درد شديد چشم راحت شده بودم. پسر عمه
و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلي عالي بود.
من شنيده بودم كه دو ملك از سوي خداوند هميشه با ما هستند،
حاال داشتم اين دو ملك را ميديدم.
چقدر چهره آنها زيبا و دوست داشتني بود. دوست داشتم هميشه
با آنها باشم.
ما با هم در وسط يك بيابان كويري و خشك و بيآب و علف
حركت ميكرديم. كمي جلوتر چيزي را ديدم!
روبروي ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود.
آهستهآهسته به ميز نزديك شديم!
به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دستها، چيزي شبيه
سراب ديده ميشد. اما آنچه ميديدم سراب نبود، شعلههاي آتش بود!
حرارتش را از راه دور حس ميكردم.
به سمت راست خيره شدم. در دوردستها يك باغ بزرگ و زيبا،
يا چيزي شبيه جنگلهاي شمال ايران پيدا بود. نسيم خنكي از آن سو
احساس ميكردم.
به شخص پشت ميز سالم كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم.
ميخواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند،
هيچ عكسالعملي نشان ندادند.
حاال من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان
پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد
Hossein Sharifi Aman Az Del Zeynab (128).mp3
14.95M
قافلھ سالارِ من کجایی ای دواری دردم :)
❤!“•••
⋆.
یـآدِمـونبـآشِـہرُفَـقـآ:
اَگـریِـک¹نَـفَررابِہاووَصـلڪَردۍ
بَـراۍِسـپـآهَـشتوسَـردارِیـآرۍ ...!シ
#
⋆.
🖇͜͡📓
|حُرّ|
. • مناگر میدانستم دنیاانقدرشلوغاستنمےآمدم ! صبرمیکردمبعدها آخراینهمهراهآمدم دلممےخواست
خدایــ🙄🤲🏽ــا!
اگه کسی اونو خواست بهش ندهــ🙃ــ
خبــ🙃ــ؟
#خعلیم_خودمونے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
آنهاییکهپشتصحنه
هستندبسیارحقیرتر
ازآنهستندکهبتوانند
بهنظامآسیببزنند...‼️
استوࢪے¦story📲
#نهـــجالبلاغـــــہ🌱
مرا اندوهگین نمیدارد
#گناهـی که پس از آن
مهلت دو ركعت #نمـاز
گـــزاردن داشتـه باشم
و از خدا عافیت طلبم.
#حکمتـــــــــ۲۹۹🌿
|حُرّ|
بسے آرام بخش و زیبا ! - پیشنهادِ دانلود
میشه وقتتو خالی کنی یه کوچولو حال دلتو خوب کنی :)
|حُرّ|
_ مقداری حق😂🙂 @haji_bikhiall
+تو با اینهمه مغروری اگه یکیو دوس داشته باشی که تو کما باشه چیکار میکنی
-فقط یه جمله میگم
+چی؟
-....
estedioii-hatman-cheshat-khise.mp3
3.72M
حتما چشات خیسھ که من
بارونیِ حال و هوام !
قبل از خواب خودرا شارژ کنید:)
آدم دلش میگیرد از اینهمه نبودنــ🙄 !
واقعا بعضی ها چطور میتوانند انقدر نباشند ؟
انقدر نیایند ؟
چطور میشود ؟
چرا همیشه آنی که میماند باید ما باشیم ...
مردم ماندنشان بوقِ اِشغال میزند !
ما هم رفتنمانــ🙄🚙...
هیچ چیزمان به دنیا و آدم هایش نمیآید🙄 ...!
هیچچیز...
لحظه هایی هستند که هستیم
چه تنها چه در جمع اما
با خودمان نیستیم . .
انگار روحمان می رود
همان جا که می خواهد
بی صدا بی هیاهو . .
همان لحظه هایی که،
شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم،
دیدیم و نفهمیدیم!
هوا روشن شد،
تاریک شد، چای سرد شد!
یک لحظه سکوت برای لحظههایی
که با خودمان نیستیم .. (:
#الف
قسمت0️⃣1️⃣
#سه_دقیقه_درقیامت 📿
جوان پشت ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد. وقتي تعجب من
را ديد، گفت: كتاب خودت هست، بخوان. امروز براي حسابرسي،
همين كه خودت آن را ببيني كافي است.
چقدر اين جمله آشنا بود. در يكي از جلسات قرآن، استاد ما اين
آيه را اشاره كرده بود: »اقرا كتابك، كفي بنفسك اليوم عليك
1 اين جوان درست ترجمه همين آيه را به من گفت.
حسيبا.«
نگاهي به اطرافيانم كردم. كمي مكث كردم و كتاب را باز كردم.
سمت چپ باالي صفحه اول، با خطي درشت نوشته شده بود:
»13 سال و 6 ماه و 4 روز«
از آقايي كه پشت ميز بود پرسيدم: اين عدد چيه؟
گفت: سن بلوغ شماست. شما دقيقاً در اين تاريخ به بلوغ رسيدي.
به ذهنم آمد كه اين تاريخ، يكسال از پانزده سال قمري كمتر است.
اما آن جوان كه متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانههاي بلوغ فقط
اين نيست كه شما در ذهن داري. من هم قبول كردم.
قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زيادي نوشته
شده بود. از سفر زيارتي مشهد تا نمازهاي اول وقت و هيئت و احترام
به والدين و... پرسيدم: اينها چيست؟ گفت: اينها اعمال خوبي است قبل از بلوغ انجام دادي. همه اين كارهاي خوب برايت حفظ شده.
قبل از اينكه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شويم، جوان پشت
ميز نگاهي كلي به كتاب من كرد و گفت: نمازهايت خوب و مورد
1
قبول است. براي همين وارد بقيه اعمال ميشويم.
من قبل از بلوغ، نمازم را شروع كرده بودم و با تشويقهاي پدر و
مادرم، هميشه در مسجد حضور داشتم. كمتر روزي پيش ميآمد كه
نماز صبحم قضا شود. اگر يك روز خداي ناكرده نماز صبحم قضا
ميشد، تا شب خيلي ناراحت و افسرده بودم. اين اهميت به نماز را از
بچگي آموخته بودم و خدا را شكر هميشه اهميت ميدادم.
خوشحال شدم. به صفحه اول كتابم نگاه كردم. از همان روز بلوغ،
تمام كارهاي من با جزئيات نوشته شده بود. كوچكترين كارها. حتي
ذرهاي كار خوب و بد را دقيق نوشته بودند و صرف نظر نكرده بودند.
تازه فهميدم كه »فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره« يعني چه. هر چي كه
ما اينجا شوخي حساب كرده بوديم، آنها جدي جدي نوشته بودند!
در داخل اين كتاب، در كنار هر كدام از كارهاي روزانه من،
چيزي شبيه يك تصوير كوچك وجود داشت كه وقتي به آن خيره
ميشديم، مثل فيلم به نمايش در ميآمد. درست مثل قسمت ويدئو در
موبايلهاي جديد، فيلم آن ماجرا را مشاهده ميكرديم.
آن هم فيلم سه بعدي با تمام جزئيات! يعني در مواجه با ديگران،
حتي فكر افراد را هم ميديديم. لذا نميشد هيچ كدام از آن كارها
را انكار كرد. غير از كارها، حتي نيتهاي ما ثبت شده بود.