eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیر: @fatemeh_siavashii ادمین تبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ ۖ...«۵۰ذاریات» پس به سوی خدا بگریزید + ما‌ که‌ جز‌ خدا‌ کسی‌ را نداریم بیهوده‌ به‌ چه‌ دل‌ سپرده‌ایم؟:)💛🕊
اشک تا باشد وضو لازم ندارد نوکرت ‌غیر بغضی در گلو لازم ندارد نوکرت یا وجیهاً عندَربی آبرویم را بخر تا تو باشی آبرو لازم ندارم نوکرت :))♥️🕊
یکی‌ ازبچه ها گفت: دلم‌ شکسته! یه چیزی‌ بگو .. یه چیزی‌ یادم‌ اومد ؛ خدامون‌ میگه: اِنّا عِندَ المُنکَسِره‌ قُلوبُھُم...(:♥️🕊
عشق، یک شیشہ‌ۍ انگور کنار افتاده‌ست، کہ اگر کہنه شود مست‌ترت خواهد کرد ツ
نجم الدین شریعتی یه سال دیگه مجری برنامه های مذهبی باشه می تونه رساله ی توضیح المسائلِ خودشو چاپ کنه #👀🚶
یکی از قشنگ‌ترین دعاهایی که یه عاشق می‌تونه بکنه اینه: •"‏اللهم أرح قلبه فهو وقلبه في قلبي"• خدایا قلبش را آرام کن؛ چرا که هم او و هم قلبش درون قلبم هستند ♥️ !
كربلايی حسين طاهری_شهادت امام حسن علیه السلام97 - شور - کاش حرم داشتی-1542539465.mp3
6.72M
یك شبِ جمعھ حـرمِ حُـسینُ ؛ یك شبِ جمعھ حَـرَم حَـسـن بود :)!♥
|حُرّ|
💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت43 حسام بعد از چند ساعت اومد توی اتاق منم چشمامو به بهونه خواب بستم اومد کن
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت44 اصلا نمیدونستم تو این ده روز چیکار باید بکنم چقدر کار عقب مونده دارم یه روز نوبت دکتر داشتم دکتر برام سونو گرافی ۴ ماهگی نوشت به اصرار من رفتیم سونوی سه بعدی گرفتیم ولی حسام راضی نبود ،میگفت ضرر داره صبر کن خودش وقتی دنیا اومد میفهمی جنسیتش چیه سونو که رفتیم حسام هم همراه من اومد داخل اتاق دکتر از مانیتور تمام اجزای بچه رو بهش نشون داد خوشحالی تو صورت حسام موج میزد چه پدر خوبی میشی تو دکتر بهمون گفت بچه پسره شب شام رفتیم خونه بابام اینا بعد شام ،حسام ماجرای رفتنشو گفت همه به من نگاه میکردن زهرا اومد سمتم: نرگس تو واقعن اجازه دادی ،آقا حسام بره - بغضمو خوردم: اره زهرا: تو واقعن رسمأ دیونه ای زهرا یه گوشه ای نشست و حرفی نمیزد ،فقط به من نگاه میکرد همه سکوت کرده بودن منم یه دفعه گفتم - خوب مثلان اومدیم مهمونیااا زهرا خانم ،نمیخوای واسه خواهر زاده ات اسم انتخاب کنی؟ صدام میلرزید یه کاغذ و خودکار برداشتم - اول بابا جون ،یه اسم بگین بابایی،نوه اتون پسره هااا بابا یه لبخندی که پر از غم بود زد : امیر - خوب مامان جون شما یه اسم بگین! ( مامان با گوشه روسریش اشکشو پاک میکرد): رضا -خوب حالا نوبت اقا جواد،شما هم یه اسم بگین آقا جواد: محمد حسن - هومم این قشنگه -خوب حالا نوبت خاله زهراست (زهرا اشک میریخت و چیزی نمیگفت) - عع زهرا ،تو که اینقدر ناز نازی نبودی ،بگو دیگه ،یه اسم بگو زهرا: علی رفتم کنار حسام نگاهش کردم اشکام جاری شد - حالا نوبت بابا حسامه ( حسام نگاهی به من انداخت ،اشک تو چشماش جمع شد ) حسام: هر چی تو انتخاب کنی منم همونو دوست دارم - نه دیگه من میخوام بدونم تو چی دوست داری حسام: علی اصغر -خوب منم اسم حسین و دوست دارم کاغذا رو پیچوندم و داخل یه ظرفی ریختم بردم سمت حسام - یکیشو بردار حسام یکی از کاغذا رو برداشت و بازش کرد حسام: نوشته حسین نشستم کنارش : خوب تصویب شد ،حسین میزاریم صدا گریه ی زهرا بلند شد ،دیگه نمیتونست تحمل کنه و رفت توی اتاق آقا جوادم همراش رفت ما هم زود خداحافظی کردیم و رفتم خونه 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
خسته‌از‌خویشم، در‌آغوشم‌بگیر...
حسین‌جان .. سیزده‌بار‌اگرجان‌بستانی‌ازمن بازتا،زنده‌شوم‌باتوگره‌خواهم‌خورد..:)
می‌گفت ؛ مأموریتِ‌ما . . ایستادن‌تمام‌قدپایِ‌انقلاب‌است :)