eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیر: @fatemeh_siavashii ادمین تبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی‌ها‌میپرسن؛ کی‌گفتہ،محجبہ‌هافرشتہ‌ان؟! امام‌علی‹ع›‌می‌فرمایند همانا‌عفیف‌وپاکدامن،‌فرشتہ‌ای ازفرشتہ‌هاست🦋
گفتمش دل میخری پرسید چند گفتمش دل مالِ تو تنها بخند خنده‌ای کرد و دل از دستم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل زِ دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جامانده بود💔
تا روزِ محشر ولایتِ حیدر غیرِقابلِ کِتمانه💚✨
میلاد دهم ولی دین است امشب خوشنود امام نهمین است امشب بفرســـت به پاس مقــــــدم او صلوات
🚶👀
بیعت با علی_۲۰۲۳_۰۷_۰۵_۰۸_۳۲_۲۱_۶۱۰.mp3
4.68M
سنگ‌علی‌هرکی‌زد‌به‌سینه 🌏💚✨ هرکی ت دنیا طرفدار علیه..
🐾💛
••• اگه به گُـناهی مبتلا شدۍ.. نذار قلبت بهش عادت کنه...! عادتـــ به ؛ اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبت میگیره :) اونوقتــ بجای لذت بردن از خدا... دیگه از گناه لذتـــ میبری اسـتغفر‌اللّه‌ربی‌واتوبہ‌الیہ♥️
رمان شب 18 علی مشکوک میزنه! من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم، علی از زینب نگهداری می کرد. حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود! دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد واقعا سخت می گذشت خصوصا به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا میذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... 😌 گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ... زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم!!!😒 حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه! هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ... شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم!! یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ... حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین... 📝(شهید سیدعلی حسینی)🥀
زیارت عاشورا ۱ - علی فانی.mp3
11.27M
بسے آرام ‌بخش و زیبا ! - پیشنهادِ‌ دانلود بخون مسلمون:)چله روز بیست ششم
داداش جان تولدت مبارک :)🫀