داداش اگه بری با رقیه چیکار کنم؟!
داداش اگه بری زینب رو چیکار کنم؟
عباس؏ سرش رو پائین انداخت...
ی وقت دید از خیمهها صدا میاد...
العطش العطش...
نتونست طاقت بیاره...
رفت سمت خیمه ها...
دید بچه ها از تشنگی لبهاشون خشک شده...
رفت سمت رقیه....
عمو ی وقت ناراحت نباشیها...
تا عموت زنده است نمیزاره تشنه بمونی...
تا من هستم نمیزارم اذیت بشی...
آخ بمیرم برا اون لحظه ای که دستای رقیه رو بستن...
با چوب خیزران میزدنش...
هی میگفت عموعباس کجایی؟
عمو بیا ببین اینا با من چیکار میکنن...💔
#محرم #تاسوعا