eitaa logo
محمدصادق‌حاجی‌زاده
241 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
101 فایل
⚘🌱 ⚘تلاشی درجهت‌ نشر معارف‌ اسلام‌‌ ناب‌ محمدی واهل‌بیت پاکش⚘🌱⚘ صلوات الله علیهم‌‌اجمعین⚘🌱⚘ یا مولای‌ یاصاحب‌ الزمان‌ ادرکنی‌‌ ولا تهلکنی🌺🌱 اللهم‌عجل‌‌لولیک‌الفرج🌱🌺 ارتباط با ادمین: @Karbalaii69
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا حسن بن علی العسکری" سلام برتو که سالهای سال در محاصره خارها زیستی اما شکوفه های محمدی وجودت همچنان به شکوه آمد. سلام برتو آقا که در محاصره خارهای کین و نفاق زیباترین گل عالم خلقت و طاووس اهل بهشت را به ثمر نشستی. سلام بر تو که مظهر حُسن و نیکی بودی اما نشناختندت و تا توانستند ظلم کردند و شناختندت و تا توانستند ظلم کردند
سلام بر آقایم و مولایم مهدی(عجل الله تعالی فرجه )، گویی اینجا که بارگاه این همه گلدسته خاندان مهدی(عجل الله تعالی فرجه) در خاک آرمیده به مولایم نزدیکترم.
قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام – : خَصْلَتانِ لَیْسَ فَوْقَهُما شَیءٌ: الاْیمانُ بِاللهِ، وَنَفْعُ الاْخْوانِ. «تحف العقول، ص ۴۸۹» امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: دو خصلت و حالتی که والاتر از آن دو چیز نمی باشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان. ******
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان گوهر بار سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی اعلی الله مقامه الشریف
🏴 صلی الله علیک یا ابا محمد یا حسن بن علی العسکری 🏴 بقیةالله آجرك الله ▪شهادت مظلومانه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را به محضر مولایمان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان تسلیت عرض می کنیم 👇👇 http://eitaa.com/hajizadeh1 کانال‌رسمی‌محمدصادق‌حاجی‌زاده
-1162535165_1377385961.mp3
7.88M
سینه میزنم شبِ شهادت صاحبِ عزا سَرت سلامت 🖤 آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبت ابیک 🎤
شیخِ طوسی در الغیبة نقل کرده چنان زهر به بدنِ امامِ عسکری اثر کرد 28 بهار فقط از عمرش گذشته بود ... براش ظرفِ آب آوردن آقایِ ما تشنه شد ظرف رو بلند کرد روایت میگه انقد دستاش میلرزید ... این ظرف مرتب به دندان هاش اصابت میکرد ... ظرف رو رویِ زمین گذاشت خادم رو صدا زد درون حجره بیا ، مهدیِ من مشغولِ نمازِ سر به سجده گذاشته صداش بزن ...میگه وارد حجره شدم آقا پدرتون حالشون خوب نیست مهدیِ فاطمه آمد ... امامِ عسکری فرمود ای آقای خاندانِ من به پدرت آب بده ...ظرف رو بلند کرد به لب هایِ بابا آب گذاشت ... امایه آقایِ دیگه هم می شناسم به لبهایِ مبارکش آب نرسید ..ظرفِ آب به دندان هایِ مبارکش نخورد ... اما اون نامرد چوبِ خیزران رو بلند کرد ... به لبُ دندانِ پسرِ زهرا میزد .. یه وقت زینب صدا زد : .... یا یَزید لا تَشَل ، مُنتَحیاً علی ثَنایا ابی عَبدالله علیه السّلام روضه م تمام آری این امام با جیگر پاره پاره با لب تشنه اما لب تشنه از دنیا نرفت ... آب رو به لبان مبارکش رسوندند ... اما خود امام عسکری هم اون لحظه هایِ آخر ، هی گریه برا جد غریبش حسین می کرد ، آی حسین 👇👇 http://eitaa.com/hajizadeh1 کانال‌رسمی محمدصادق‌حاجی‌زاده
َشهیدی که‌کارنامه ی ‌دخترش رابعد شهادت امضاء‌کرد 👇👇👇👇👇
شهيد صالحى خوانسارى متولد ١٣٢٣ و در زمان شهادت (سال ١٣۶٣) چهل سال داشت. قبلاً خياط بود و بعد به کسوت روحانيت درامد. از شاگردان آیت االله سعيدى بود و در حسينيه خوانسارى ها در خيابان نيروى هوایى تهران اقامه جماعت مى کرد و مسؤل بسيج این پایگاه بود. وى در تاریخ ١٣۶٣/١١/٣٠ به دست عوامل ضد انقلاب در جوانرود کردستان به شهادت رسيد و در گلزار شهداى قم، در قطعه چهارم ردیف ۵ مدفون است. آنچه در ادامه می آید ماجرایی است از زبان دختر این شهید:   پس از اینكه مجالس ترحيم پدرم در تهران تمام شد، مادرم به قم که در این شهر زندگى مى کردیم، بازگشت و به اتفاق برادر بزرگم که ١۵ ساله بود براى شرکت در مراسم ترحيمى که بستگان پدرم گذاشته بودند به خوانسار رفت. من که ١٢ سال داشتم با سه خواهر و یك برادر کوچکترم نزد خاله و دوست مادرم در خانه ماندیم تا مادرمان از خوانسار به قم باز گردد. فضاى حزن و غم و گریه بر خانه ما حاکم بود. خواهرکنم که 1/5 و 4 ساله بودند مرتب گریه مى کردند. نزدیك غروب از زیر زمين منزل صداى قرائت قرآن پدرم را به مدت چند دقيقه شنيدیم. با ترس و دلهره به اتفاق خاله و دوست مادرم در حالى که از شنيدن این صدا به گریه افتاده بودیم، به زیرزمين منزل رفتيم. هوا تاریك شده بود و بر اضطراب ما مى افزود. همه جا را مضطربانه گشتيم ولى چيزى ندیدیم. صداى تلاوت قرآن پدرم دو سه بار تكرار شد و ما هم هر بار به شدت گریه مى کردیم. هر بار هم که به زیرزمين مى رفتيم و بر مى گشتيم چيزى دستگيرمان نمى شد. در آخرین مرتبه از زیرزمين که بالا آمدیم درمنزل را باز دیدیم. معلوم شد بعد از رفتن مادرم کسی آن را نبسته است. در را بستيم و به گریه ادامه دادیم. عصر آن روز که از مدرسه به منزل آمدم مسؤلان مدرسه در همان روز براى پدرم مجلس ترحيم گذاشتند و از ایشان تقدیر کردند و به من هم برگه امتحانات ثلث دوم را دادند و گفتند این برگه را به تأیيد مادرت برسان. همان شب قبل از خواب در این فكر بودم که چگونه فردا این برگه را با شهادت پدر و غيبت مادرم که به خوانسار رفته بود بدون امضاء به مدرسه تحویل بدهم. در همين نگرانی به خواب رفتم. در خواب پدرم را دیدم که با همان لباس روحانی به منزل وارد شد. طبق معمول که هميشه زبانزد فاميل بود، با بچه هاى کوچک خانه گرم گرفت و آنها را در آغوش کشید و به هوا بلند کرد و بوسيد.   از او پرسيدم: آقاجان ناهار خورده اید؟ گفت: نه نخورده ام. وقتى خواستم به آشپزخانه بروم و براى او غذایى آماده کنم، یك دفعه گفت: زهرا جان آن ورقه را بده امضاء کنم. من که به یاد برگه برنامه امتحانات نبودم پرسيدم: کدام ورقه؟ پدرم گفت: همان که امروز در مدرسه به تو داده اند تا امضاء شود. ناگهان ماجرا یادم آمد. رفتم آن را از کیفم درآوردم و به پدرم دادم. دنبال خودکارى گشتم. عادت پدرم این بود که با خودکار قرمز اصلاً نمى نوشت ولى من هر چه مى گشتم و خودکار دمِ دستم مى آمد قرمز بود. بالاخره خودکار سیاهی پيدا کردم و به پدرم دادم. ایشان خودکار را از من گرفت و در حاشيه برگه نوشت: اینجانب رضایت دارم و کنار آن را امضاء کرد. پس از اینكه پدرم برگه را امضاء کرد به آشپزخانه رفتم تا براى او غذا بياورم، ولى وقتى با سينى غذا بازگشتم، دیدم در اتاق نيست. با عجله به حياط خانه مراجعه کردم، دیدم مثل هميشه که به کار در باغچه علاقه داشت باغچه را بيل مى زند. پرسيدم: چه مى کنی؟ گفت: عيد نزدیك است و من باید سر و سامانی به این باغچه بدهم. پس از آن یك دفعه دیدم پدرم نيست.   دویدم و همه جا را از زیرزمين تا اتاق هاى بالا را با عجله گشتم، ولى پدرم نبود. گریه زیادى کردم که چرا پدرم رفت. بر اثر این گریه و سر و صدا و ناله از خواب بيدار شدم. روز بعد که آماده رفتن به مدرسه شدم وسایلم را که در کیف مرتب کردم، ناخود آگاه چشمم به آن ورقه افتاد، حسى درونى به من گفت به آن برگه نگاهی بيندازم. با کنجکاوی به آن نگریستم. دیدم با خودکار قرمز به خط پدرم جمله "اینجانب رضایت دارم" نوشته شده است و زیر آن هم امضاى هميشگى پدرم درج شده است. بعد از این ماجرا یكى از دوستان پدرم به نام آقاى فرزانه که این جریان را شنيده ولى باور نكرده بود، یك روز به خانه ما آمد و در حالى که متأثر بود، گفت: پدرت را در خواب دیدم که سه بار به من گفت: فرزانه شك دارى، درشك خود تا قیامت بمان! از حوادث عجيب دیگرى که قبل از چهلم پدرم در روزهاى آغازین سال١٣۶٣ اتفاق افتاد این بود که مرد غریبى که او را نمى شناختيم ولى مى گفت با پدرم سابقه دوستى دارد به خانه ما آمد و گفت: وقتى من قضيه امضاى پدرت را شنيدم، با خودم گفتم اگر این قضيه درست باشد، این شهيد به علامت صحت این حادثه باید پسرم را که در جنگ قطع نخاع شده است شفا دهد. او گریه مى کرد و مى گفت: پس از این پسرم شفا یافت. او پسر خود را که یك جوان بيست و چند ساله بود به همراه خود به منزل ما آورده بود.
مادرم هم چند بار پدرم را در خواب دید. پدرم در خواب به او تاکید کرده بود، در این قضيه که من برگه زهرا را امضاء کرده ام هيچ شك و تردیدى مكن.  
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد