فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 یک راه حل عملی برای رسیدن به آرامش
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنچه در خیابان و اغتشاشات اتفاق افتاد
آفرین به نیم وجبیِ سازنده کلیپ😂👌
#پاتوق
پاتوق
آنچه در خیابان و اغتشاشات اتفاق افتاد آفرین به نیم وجبیِ سازنده کلیپ😂👌 #پاتوق
این روزها قشنگ میشه فهمید کی سر چه سفرهای بزرگ شده
#پاتوق
خدایا!
چه لذتی دارد که تو انیس قلوب باشی...
چه حس شیرینی دارد اعتماد به تو...
چه شکوهی دارد تعظیم در برابر عظمت تو...
محبوبم! همه جا، لحظه به لحظه
شمیم حضور توست...
هیچ کاری برایم سهل نشد مگر با عنایت تو...
هیچ باری از دوشم زمین گذاشته نشد
مگر با مدد تو...
هیچ انسانی در مسیرم قرار نگرفت
مگر به خواست تو...
و من این روزها چه خوب دریافتم که
هیچ برگی از درخت نمی افتد
و هیچ دانه ای سر از خاک بر نمی آورد
مگر به خواست تو...
خدایا! خواسته ات را بر هدایت من قرار ده
ای بهترین هدایتگر.
" آمین"🙏🏻
#پاتوق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نابینایی که در شورشهای خیابانی شفا گرفت...😂😂😂
#پاتوق
🔆 #پندانه
✍️ برای مهربانیهایتان منتظر جبران نباشید
🔹«رابرت داوینسن» قهرمان مشهور گلف، وقتی در یک مسابقه قهرمان شد، زنی به سویش دوید و گفت:
بچهام مریضه، به من کمک کن وگرنه میمیره!
🔸رابرت بلافاصله همه پولی رو که برنده شده بود به اون زن داد.
🔹هفته بعد یکی از مقامات ورزش گلف با رابرت تماس گرفت و به او گفت:
خبر بدی برات دارم، اون زن کلاهبردار بود و اصلا ازدواج نکرده که بچه مریض داشته باشه.
🔸رابرت داوینسن در پاسخ گفت:
اینکه خبر خیلی خوبیه، یعنی بچهای مریض نبوده که در حال مرگ باشه، خدا رو شکر!
🔹دنیا رو انسانهایی زیبا میکنند که بیهیچ توقعی مهربانند.
#پاتوق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زن نازا...
و خداوند فرمود 👈🏻رحمت من بر سرنوشت او پیشی گرفت...
#پاتوق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزی که تو صفحه ی گوشیت میبینی رو زود حسرتش رو نخور شاید....
#پاتوق
🌹#داستان_آموزنده
مردی در کوهستان سفر میکرد که سنگ گران قیمتی را در رودخانهای پیدا کرد.
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.
آن مرد کیف خود را باز کرد تا غذایش را با مسافر شریک شود.
مسافرِ گرسنه، سنگ قیمتی را در آن کیف دید و بسیار از آن خوشش آمد و پس از کمی درنگ از آن مرد خواست که آن را به او بدهد!
آن مرد بدون درنگ، سنگ را به او داد و از یکدیگر خداحافظی کردند.
مسافر از این که شانس به او رو کرده بود بسیار شادمان شد و از خوشحالى سر از پا نمىشناخت.
او مىدانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مىتواند راحت زندگى کند.
بعد از چند روز مسافر برای پیدا کردن آن مرد به راه افتاد؛ بالاخره او را یافت و سنگ را به پس داد و گفت:
خیلى فکر کردم! میدانم این سنگ چقدر با ارزش است،
ولی آن را به تو پس مىدهم با این امید که چیزى را به من دهی که از آن ارزشمندتر است!
آن مرد گفت چه چیزی؟!
مسافر گفت اگر مىتوانى، چیزی را به من بده که باعث شد چنان قدرتمند شوی که راحت از این سنگ دل بکنی و آن را به من ببخشی.
#پاتوق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺍﺯ فردی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند،
ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ
ﺍﻣﺎ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ،
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ،
ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم...
#پاتوق
📚اندازه قلبت را بسنج
میگویند قلب هرکس به اندازهٔ مشت بستهٔ اوست.
اما من قلبهایی را دیدهام که به اندازهٔ دنیایی از «محبت» عمیقند.
دلهای بزرگی که هیچوقت در مشتهای بسته جای نمیگیرند و مثل غنچهای با هر تپش شکفته میشوند.
دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه، تا اینکه ابر محبت ببارد.
در عوض دلهایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته هم کوچکترند.
دلهایی که شاید بتوانند وسیع باشند، اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند.
و تو هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است، به دستت نگاه کن، وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف میکنی...
#پاتوق
ببخشيد، یک سكه دوزارے داريد؟
میخواهم به گذشته ها زنگ بزنم!
به آن روزهاي دور...
به دل هاے بزرگ،
به محل كار پدرم،
به جوانے مادرم،
به ڪوچه هاى كودكى،
به هم بازيهاى بچگى.
میخواهم زنگ بزنم به دوچرخۀ خسته ام،
به مسیر مدرسه ام ڪه خنده هاے مرا فراموش ڪرده،
به نیمڪت هاے پر از یادگاری،
به زنگ هاى تفريح مدرسه،
به زمستانے ڪه با زمین قهر نبود،
به بخارى نفتى ڪه همۀ ما را با عشق دور هم جمع میڪرد،
میدانم آن خاطره ها ڪوچ ڪرده اند...
مے دانم...
آري ميدانم كه تو هم دنبال سكه ميگردى !!
افسوس...هیچ سڪه اے در هیچ گوشے تلفنے،
دیگر ما را به آن روزها وصل نخواهد ڪرد...
حيف... 😔
صد افسوس ڪه دوزارے مان بموقع نیفتاد! 😞
#پاتوق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁پاییز همان فصل زرد زندگی تمامی ما آدم هاست
حال آدم همیشه خوب نیست
همیشه سرحال نیست
روزهایی میرسند که زرد و خشکیده
به زور خودمان را به شاخهی زندگی چسباندهایم
و فقط کافیست تا نسیمِ اتفاقی بوزد
و ما را بر زمین بیاندازد
اما این پایان داستان نیست ...
باید دوباره جوانه زد , شکوفه شد و از نو ساخت
پاییز اگر چه سرد ، اما نوید گرمی دارد
و هیچــگاه پایان ماجرا نیست
مگر ، ریشههای روحت پوسیده باشد
آنوقت است که هزار پاییز و بهار هم بروند و بیایند
جانت قرار نمیگیرد ...
خدا که در ریشههای روحت جاری باشد ،
هر چقدر هم سرد ، هر چقدر هم زرد ، هر چقدر هم دیر
اما دوباره برمیخیزی ...👌🍂
#پاتوق
" یک اشتباه را دو بار تکرار نکنید "
از اشک هایتان
از دل تنگی هایتان
از شکستن دلتان درس بگیرید.
برای یاد گرفتن،
برای شناخت بیشتر آدم ها،
لازم است گاهی شب ها را با گریه سر کنید
لازم است حداقل یک بار دلتان،
حتی غرورتان را فدا کنید.
اگر یک بار دلتان شکست مقصر دیگرانند.
اما مقصر شکستن دلتان برای
دومین بار خودتان هستید
#پاتوق
رحم کن! ای بیمروّت! ای زمان!
لحظهای در جایِ خود، ثابت بمان!
اینکه با خود میبَری، عمرِ من است
ساعتی خود را رفیقِ من بدان!
من جوانم، آرزو دارم رفیق!
درک کن! تشویش را از من بران!
بیخیالی طی بُکن! یک کم بخواب!
یک ترانه، بیریا با من بخوان!
چشمکی مستانه بر مستی بزن!
حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان!
عقربهها خواهرانِ عقرباند
دوری از این قوم کن، ای جانِ جان!
عاقبت عُمر تو هم سر میرسد
کاش باشی با من وُ ما
#پاتوق
قدیما که ظرف یکبار مصرف نبود نذری رو تو کاسه گلسرخی می آوردند. بعضی از همسايه ها كه برامون نذری می آوردند ميگفتیم: يك دقيقه صبر كن ميرفتیم كأسه را خالی ميكردیم و ميشستیم و شكلات يا گز يا يك شاخه گل از تو باغچه ميچیدیم و تو كاسه ميذاشتیم و میگقتیم نذرتون قبول
همه چی اداب خودش رو داشت... یادش بخیر...
#پاتوق
هدایت شده از فروشگاه محصولات طبیعی یاسمن
سلام و احترام🤚😊
به دلیل بالا رفتن هزینه های تولید،
از ۱۵ آبان ۱۴۰۱ ، قیمت پایه ی اکثر عطرهای طیبستان افزایش خواهد یافت
اگر قصد خرید عطر دارید، لطفا عجله کنید🏃♂🏃🏻♀
👳🏿♀👉🏾@salesman1👈🏾👳🏿♀
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3056795832C496845dd59
🆔@yasaman_ir
📚 داستان کوتاه
روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما دعاهای مستجاب شده و الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم .
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟!!! فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکرت .
✅برای هر نعمتی خدا رو شکر کنید
#پاتوق