eitaa logo
پاتوق
1.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
27 فایل
نسخه های درمانی @salamatkadehakim پوست، مو و طب اسلامی @Islamitic فروشگاه @yasaman_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زن نازا... و خداوند فرمود 👈🏻رحمت من بر سرنوشت او پیشی گرفت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزی که تو صفحه ی گوشیت میبینی رو زود حسرتش رو نخور شاید....
🌹 مردی در کوهستان سفر می‌کرد که سنگ گران قیمتی را در رودخانه‌ای پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. آن مرد کیف خود را باز کرد تا غذایش را با مسافر شریک شود. مسافرِ گرسنه، سنگ قیمتی را در آن کیف دید و بسیار از آن خوشش آمد و پس از کمی درنگ از آن مرد خواست که آن را به او بدهد! آن مرد بدون درنگ، سنگ را به او داد و از یکدیگر خداحافظی کردند. مسافر از این که شانس به او رو کرده بود بسیار شادمان شد و از خوشحالى سر از پا نمى‌شناخت. او مى‌دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى‌تواند راحت زندگى کند. بعد از چند روز مسافر برای پیدا کردن آن مرد به راه افتاد؛ بالاخره او را یافت و سنگ را به پس داد و گفت: خیلى فکر کردم! میدانم این سنگ چقدر با ارزش است، ولی آن را به تو پس مى‌دهم با این امید که چیزى را به من دهی که از آن ارزشمندتر است! آن مرد گفت چه چیزی؟! مسافر گفت اگر مى‌توانى، چیزی را به من بده که باعث شد چنان قدرتمند شوی که راحت از این سنگ دل بکنی و ‌آن را به من ببخشی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺍﺯ فردی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ ﺍﻣﺎ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ... ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم...
📚اندازه قلبت را بسنج می‌گویند قلب هرکس به اندازهٔ مشت بستهٔ اوست. اما من قلب‌هایی را دیده‌ام که به اندازهٔ دنیایی از «محبت» عمیقند. دل‌های بزرگی که هیچ‌وقت در مشت‌های بسته جای نمی‌گیرند و مثل غنچه‌ای با هر تپش شکفته می‌شوند. دل‌های بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه، تا اینکه ابر محبت ببارد. در عوض دل‌هایی هم هستند که حتی از یک مشت بسته هم کوچک‌ترند. دل‌هایی که شاید بتوانند وسیع باشند، اما بیش از یک بند انگشت هم عمق ندارند. و تو هر وقت خواستی بدانی قلبت چقدر بزرگ است، به دستت نگاه کن، وقتی که مهربانی را به دیگران تعارف می‌کنی...
‌ ببخشيد، یک سكه دوزارے داريد؟ میخواهم به گذشته ها زنگ بزنم! به آن روزهاي دور... به دل هاے بزرگ، به محل كار پدرم، به جوانے مادرم، به ڪوچه هاى كودكى، به هم بازيهاى بچگى. میخواهم زنگ بزنم به دوچرخۀ خسته ام، به مسیر مدرسه ام ڪه خنده هاے مرا فراموش ڪرده، به نیمڪت هاے پر از یادگاری، به زنگ هاى تفريح مدرسه، به زمستانے ڪه با زمین قهر نبود، به بخارى نفتى ڪه همۀ ما را با عشق دور هم جمع میڪرد، میدانم آن خاطره ها ڪوچ ڪرده اند... مے دانم... آري ميدانم كه تو هم دنبال سكه ميگردى !! افسوس...هیچ سڪه اے در هیچ گوشے تلفنے، دیگر ما را به آن روزها وصل نخواهد ڪرد... حيف... 😔 صد افسوس ڪه دوزارے مان بموقع نیفتاد! 😞
وقتی می گید سخته... یعنی "من به اندازه کافی قوی نیستم " بس کنید این حرف ها رو 😉👌مثبت باشید... هر چقدر هم سخت باشه باید بدستش بیارید...☺️😊 عصرتون پر از خش خش برگ های پاییزی🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁پاییز همان فصل زرد زندگی تمامی ما آدم هاست حال آدم همیشه خوب نیست همیشه سرحال نیست روزهایی می‌رسند که زرد و خشکیده به زور خودمان را به شاخه‌ی زندگی چسبانده‌ایم و فقط کافیست تا نسیمِ اتفاقی بوزد و ما را بر زمین بیاندازد اما این پایان داستان نیست ... باید دوباره جوانه زد , شکوفه شد و از نو ساخت پاییز اگر چه سرد ، اما نوید گرمی دارد و هیچــگاه پایان ماجرا نیست مگر ، ریشه‌های روحت پوسیده باشد آنوقت است که هزار پاییز و بهار هم بروند و بیایند جانت قرار نمی‌گیرد ... خدا که در ریشه‌های روحت جاری باشد ، هر چقدر هم سرد ، هر چقدر هم زرد ، هر چقدر هم دیر اما دوباره برمی‌خیزی ...👌🍂
کاش میشد عمر خود را هدیه میدادم به او زندگی را دوست دارم مادرم را بیشتر❤️ بعضی وقتا دروغ خوبه! به مادر کم طاقت باید دروغ گفت: باید بهش بگی حالم خوبه غذا خوبه هوا خوبه دلمون خوشه وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز خوبه👌
" یک اشتباه را دو بار تکرار نکنید " از اشک هایتان از دل تنگی هایتان از شکستن دلتان درس بگیرید. برای یاد گرفتن، برای شناخت بیشتر آدم ها، لازم است گاهی شب ها را با گریه سر کنید لازم است حداقل یک بار دلتان، حتی غرورتان را فدا کنید. اگر یک بار دلتان شکست مقصر دیگرانند. اما مقصر شکستن دلتان برای دومین بار خودتان هستید
رحم کن! ای بی‌مروّت! ای زمان! لحظه‌ای در جایِ خود، ثابت بمان! این‌که با خود می‌بَری، عمرِ من است ساعتی خود را رفیقِ من بدان! من جوانم، آرزو دارم رفیق! درک کن! تشویش را از من بران! بی‌خیالی طی بُکن! یک کم بخواب! یک ترانه، بی‌ریا با من بخوان! چشمکی مستانه بر مستی بزن! حالِ خوبم را بِبر تا آسِمان! عقربه‌ها خواهرانِ عقرب‌اند دوری از این قوم کن، ای جانِ جان! عاقبت عُمر تو هم سر می‌رسد کاش باشی با من وُ ما
اگر آتش می دانست که سرانجامش خاکستر است، هرگز با اینهمه غرور زبانه نمی کشید. وقتی عصبانی هستید، مواظب حرف زدنتان باشید عصبانیت شما فروکش خواهد کرد، ولی حرف‌هایتان یک جایی باقی می مانند برای همیشه…
قدیما که ظرف یکبار مصرف نبود نذری رو تو کاسه گلسرخی می آوردند. بعضی از همسايه ها كه برامون نذری می آوردند ميگفتیم: يك دقيقه صبر كن ميرفتیم كأسه را خالی ميكردیم و ميشستیم و شكلات يا گز يا يك شاخه گل از تو باغچه ميچیدیم و تو كاسه ميذاشتیم و میگقتیم نذرتون قبول همه چی اداب خودش رو داشت... یادش بخیر...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و احترام🤚😊 به دلیل بالا رفتن هزینه های تولید، از ۱۵ آبان ۱۴۰۱ ، قیمت پایه ی اکثر عطرهای طیبستان افزایش خواهد یافت اگر قصد خرید عطر دارید، لطفا عجله کنید🏃‍♂🏃🏻‍♀ 👳🏿‍♀👉🏾@salesman1👈🏾👳🏿‍♀ 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3056795832C496845dd59 🆔@yasaman_ir
📚 داستان کوتاه روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما دعاهای مستجاب شده و الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم . مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟!!! فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکرت . ✅برای هر نعمتی خدا رو شکر کنید
ڪسی ڪہ💫💜 در برابر خداوند زانو می زند می تواند در برابر هر ڪسی ایستادگی ڪند...💫💜 🍃💗 🕌🍃💗🕌🍃💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لعنت بر «حسرت تان برای یک زندگی معمولی» که  باعث شدید تا امروز زندگی ده ها نفر به پایان برسد. لعنت بر «بوسیدن به وقت ترسیدن» تان که باعث شدید تا امروز ده ها کودک جنازه پدرشان را ببوسند. لعنت بر شعار زن، زندگی، آزادی تان که پشت آن جز مرگ انسان ها و ویرانی یک کشور هیچ چیز دیگری نیست... 📗نهج‌البلاغه خطبه ۲۷ خوار و ذلیل شد هر ملتی که درون خانه ی خود مورد هجوم قرار گیرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شماره‌ی 232 کفش هایت را از سیدالشهدا(علیه السلام) تحویل بگیر ...💔😭
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮔﻞ ﭘﻮﭺ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ... ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ، ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﮔﻞ ﮐﺪﻭﻣﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ...!!! ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ... ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ... ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ!!! ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ!!! ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ...ﮔﻞ ﺑﻮﺩ... ﺍﺷﮑﺎﻡ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ... ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺷﮑﺎﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻫﻢ ﮔﻞ ﺑﻮﺩ!!!!! ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ... 🖤
📚حکایت طبیب و قصاب قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه‌ای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند. طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت. بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید کسی مراجعه نکرد. گفت چرا قصاب‌باشی آمد. طبیب گفت تو چه کردی. شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت. طبیب دودستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی؟ گرچه لای زخم بودی استخوان لیک ای جان در کنارش بود نان...