eitaa logo
حلقۀ رندان
330 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
734 ویدیو
35 فایل
تجربۀ زندگی در باغ معارف آل الله علیهم صلوات الله أجمعین از دریچۀ هنر و ادب درگاه دریافت پیشنهادات و انتقادات شما: @halghe_rendan_admin جهت مشارکت بیشتر در گروه «حلقۀ رندان» عضو شوید: https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
مشاهده در ایتا
دانلود
گونه: / موضوع: سلام الله علیها قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــ اگر دیدی گل یاسی به روی چهره نم دارد مپرس از درد و اندوهش مجال گریه کم دارد نشاط صبح باغی را اگر طوفان به هم می زد مپرس از باغبان حال نهالی را که غم دارد چنانچه جسم بانویی شبا هنگام تشییع شد مپرس از مدفنش دیگر، ببین اصلا حرم دارد به عکس قوم مشکوکی که بد کردند با زهرا یقین کن روی رفتاری که دستت با قلم دارد به رغم ظن عابرها زنی با چادری خاکی و حتی صورتی نیلی ضمیری محترم دارد خلاف فعل بدکاران اگر سیلی نکشت او را به پهلویش نباید زد که طفلی در شکم دارد نمی خواهم برنجانم کسی را بی سبب اما چگونه مرگ یک مادر چهل تن متهم دارد؟
حلقۀ رندان
📜بسم ربّ الحُسَین نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا #محتشم_کاشانی
گونه: / موضوع: علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این خانه‌ای که خشت به خشتش پر از غم است عمری‌ست وقف روضۀ ماه محرم است با دست‌های پیر پدر قد کشیده است آجر به آجرش اگر این‌قدر محکم است در این محل نسیم اگر مویه می‌کند از عاشقان موی پریشان پرچم است آن پرچمی که خط به خطِ تار و پود آن «باز این چه شورش است که در خلق عالم...» است بر سقف نم کشیدۀ آن، ظنّ بد مَبَر از گریه چشم‌های حسینیّه پر نم است بر آن نشسته است اگر خاک، در عوض اسباب یاد چادر خاکی فراهم است
گونه: / موضوع: علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست تا مپندارند با مرگم تو مى‌ميرى بگو اين‌كه می‌بينيد فعل است و ظهور، الله نيست در مسير لا و الا خون عاشق مى‌دود در دل معشوق مطلق راه هست و راه نيست كاروان تشنه، اشكت را نشانم داده است منزل من چشم‌هاى توست، پلک چاه نيست روى بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاک در مقام جلوهٔ خورشيد جاى ماه نيست مى‌برى من را و پا را مى‌كشم روى زمين در ركاب شوق حرف از قامت كوتاه نيست صوت داود است جارى از فضاى سينه‌ام در مسيرش استخوانى گاه هست و گاه نيست مى‌زنيدم ضربه امّا من نمى‌ريزم فرو كوه را هيچ التفاتى بر هجوم كاه نيست 🆔@halghe_rendan
موضوع: / گونه: / / قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مُردم به بوی رُؤیت گمگشته تُربتی کو شُد به شهر خویش به دهلیز غربتی یک زن کجا و خُطبۀ غَرّا به پیش خصم بر او خدای جَلّ و عَلا داد نُصرتی اصرار زآن نداشت به تشییع بعد مرگ کز هیچکس ندید به خوبی مُحبّتی در دل نَکاشت قدر جوی تخم کینه ای در سینه اش نبود به جز مهر و شفقتی بازو شکسته ،سقط جنین ،چهره نیلگون دل پُر ز خون ز خُدعه گری بی مُروّتی دردا که بعد ختم رُسل هادی سُبل یکدم ندید روی نشاط و مَسرّتی تنها نه اسوه بود به خوشخویی و وِداد بالنده بود و صاحب پاکی و عصمتی بخشنده بود و از کرمش بود بهره مند بود آنکه غرق مَسکنَت و فقر و عُسرتی زهرا که خواند اُمّ اَبیها پیمبرش از او نگه نداشت عدو پاس و حُرمتی گویاست چرخ پیر که چون خصم فاطمه دیده ندید پرده دری پَست فطرتی دریای رحمتِ نبوی بود حضرتش بوده چُنو نشانگر جُود و فُتوّتی در بود مصطفی و به تنهائی علی از بهر او نبود به جز رنج و زحمتی شب را سحر نکرد مگر با نیایشش روزش به سر نیامده بی شوق خدمتی دانندۀ تمام کمالات معنوی دارندۀ بزرگی و اِجلال و حشمتی منّت پذیر بود خدا را که از اَزل شامل عنایتش شده بی هیچ منّتی جز چار تن،علی،حسنین بود و زینبین دیگر کسی به کار نبرد است همّتی در حیرتم که چرخ نپاشد ز هم چرا ؟ ای وای من علی و چنین درد و محنتی هر جا عرب زبان زد ناموس و ننگ بود اکنون ز چیست یافت در او نیست غیرتی مولا کجا و رشتۀ در دست و گردنش در این زمینه مکن هیچ صحبتی داری به یاد گر سخنی ماندگار گوی کز بعد شصت سال کجا هست فرصتی گفتی سخن به چاه و به مسجد کشاندنش بود آن یکی به خلوت و آن یک به جلوتی او را به انزوای کشاندند ای دریغ غرقاب خون دلش شده از دست اُمّتی هر کس دلش ز تیغ جفا خَست بود و هست مادون دون و دون صفت و دیو سیرتی 🆔 @halghe_rendan
موضوع: / گونه: / قالب: وزن: شاعر: مرحوم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شهر پيغمبر پر از بيداد شد آسمان لبريز از فرياد شد نخل ها بر سينه و سر مي زدند طائران عرش پرپر مي زدند چشم جبريل امين مبهوت بود غرق ماتم عالم لاهوت بود کينه توزي را عجب آموختند قلب مادر را به طفلش دوختند آن در و ديوار گلگون گشت واي فرق حيدر(ع) غرق، در خون گشت واي ضرب سيلي ديده اي را تارکرد مجتبي(ع) با زهر آن افطار کرد با غلاف تيغ بازويي شکست شمر، روي سينه مولا(ع) نشست روي مه را، جوهر نيلي زدند دختري درکربلا سيلي زدند درب بيت وحي را افروختند خيمه ي اهل حرم را سوختند از دل زهرا(س) برون شد بوي عود بوي ياس و آتش و اسپند و دود ميخ در، پهلوي محسن را دريد تيرشد، برحنجر اصغر رسيد تيغ را قنفذ در عالم تاب داد دست عباس علي(ع) در شط فتاد بس نيام و تيغ در رقص آمدند بوسه بر پهلو و بر بازويي زدند کيست زهرا (س) آسماني در سجود بوسه ي دستاس بر دستي کبود عاديان، زين سو و آن سو آمدند بند بر دستان دست حق(ع) زدند دست حق(ع) در بيعت زنجير شد شيرحق(ع) بين دوصد خنزير شد گنبد نيلي، گريبان چاک زد عصمت حق(ع)را عدو برخاک زد فاطمه(س) يعني زدن در کوچه ها مادري را پيش چشم بچه ها چشم عالم لب به لب الماس شد خاک يثرب مست بوي ياس شد عالمي خاموش و بي مهتاب گشت ارغوان رخ، ماه عالمتاب گشت عرش حق هم زين جفا در هوش شد ذوالفقار مرتضي(ع) بيهوش شد کيست زهرا (س) يکه يار مرتضي(ع) هم زره، هم ذوالفقار مرتضي(ع) آه زهرا(س) نعره هاي حيدر(ع) است ني که دختر، مادر پيغمبر(ص) است روضه ي رضوان به زيرپاي اوست سينه ي غم چاک از غم هاي اوست چشم عين الله گريان امشب است بعد از اين ام ابيها زينب(س) است گفت حيدر(ع) اي تمام جان من طفل و بازويت بلاگردان من قامتم را اي وجودت قائمه کلّمينی کلّمینی فاطمه(س) فاطمه(س) چشمان خود را باز کرد با نگه روی علی(ع) را ناز کرد دست حیدر (ع) را گرفت آن نازنین گفت ای مولا، امیرالمومنین(ع) هرچه گویی من اطاعت می کنم غم مخور، خود با تو بیعت می کنم فاطمه(س) گردد بلاگردان تو هستی زهرا(س) فدای جان تو گرچه می دانی تو نیّت های من یاعلی(ع) بشنو وصیت های من غسل ده، من را به زیر پیرهن صبر کن در بستن بند کفن ای امیرالمومنینم(ع)، بوتراب جای من شب پیش طفلانم بخواب جان فدایت ای پناه عالمین جان تو،جان حسن(ع)،جان حسین(ع) یاعلی(ع)پیش حسینم(ع) وقت خواب جای زهرا(س)کاسه ای بگذار آب چادری پنهان درون خانه کن جای من موهای زینب (س) شانه کن جان زهرایت(س)علی جان، جای من بوسه بر چشمان عباسم(ع) بزن یاعلی(ع)شب بر سر قبرم بمان هل اَتی، بر کوثرت، یاسین بخوان گفت و گفت و دیدگان برهم گذاشت هل اَتی را غرق درماتم گذاشت چاره ساز عالمی بیچاره شد کوثر و دخان، ز قرآن پاره شد یاس گلگون علی(ع) چون جان سپرد نی که زهرا(س)، بل علی افتاد و مرد شاپرک هاییم وخاکسترشدیم وای مردم، وای بی مادرشدیم جای سیلی تا ابد بر روی ماست تا قیامت میخ در پهلوی ماست رد خون سینه ات برجاده است خاک چادر مهر هر سجاده است آه مادرکودکانت خسته اند چشم بردست کبودت بسته اند ای که عجل گفتی و مرگت رسید عجلی گو تا فرج آید پدید 🆔@halghe_rendan
حلقۀ رندان
هر که را عشق رهائی بُوَد از دام جهان بایدش دست برین طُرّه خَم در خَم زد❤️ #فواد_کرمانی #دردانه #اما
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برق عشق تو نه تنها به دل آدم زد آتش این بارقه بر آدم و بر عالم زد سوخت کینونت ارواح ملک در ملکوت برق این شعله که بر جان بنی آدم زد روز و شب سلسله‌ها ساخت ز ادیان و ملل روی و گیسوی تو این سلسله‌ها بر هم زد خرگه ظلم نگون خیمه‌ی مظلوم بپاست این بنا را ز ازل دست خدا محکم زد سلطنت روی جهان سلطنت مظلوم است این لوا را به زمین عیسی بن مریم زد ذلت فقر به از عزت استبداد است این صلا را بسلاطین پسر ادهم زد علم بی‌جوهر تقوی همه کفر است و ضلال ای بسا فتنه علم کز قلم اعظم زد کم بجو برتری از خلق که ابلیس لعین از حقارت بجهان کوس انا الاعلم زد پایه پایه است چو این سلم اخلاق و ادب بی‌تامل نتوان پای بر این سلم زد مرد اگر قدرت صبرش بود و قوت فکر می‌توان یکتنه خود را بصف ضیغم زد نفس روئین تن اگر صبر ندارد کور است کز سر صبر توان دست و سر رستم زد بار منت مکش از دیو که در دولت فقر میتوان گشت سلیمان و دم از خاتم زد بر در بنده اگر حاتم طائی است مرو حلقه زن بر در شاهی که درش حاتم زد عمری اندر طلب نقره که سنگ است عزیز چون ترازو نتوان شکوه ز بیش و کم زد طالب هر دو جهان باش که صیاد فطن شیر را در پی نخجیر توان با هم زد خرمی در دو جهان نیست بجز در غم دوست هر که دل بست باین غم نفسی بی‌غم زد غرق دریای غمت تا دل ما گشت حسین زیر این بحر معلق نفسی بی‌غم زد مرهمی خواست نهد عشق تو بر زخم دلم باز بر زخم دلم زخمی از آن مرهم زد هر که را عشق رهائی بود از دام جهان بایدش دست بر این طره‌ی خم در خم زد چشم عشاق تو بر حسن تو بینا شد و بس پرده شد غفلت و بر دیده‌ی نامحرم زد ره به اکسیر وجود تو بجز دوست نبرد خاک بر دیده‌ی دشمن طمع درهم زد ما بتوفیق تو گوئیم ثنای تو حبیب که ز خود دم نزند هر که ز جانان دم زد جام جم را چکند دل چو ترا در خود دید کان که خود آینه شد سنگ بجام جم زد بر زمین تافت چو عریان مه تابان تنت آسمان بر سر ما خیمه از این ماتم زد بهر انگشتری انگشت تو را خصم برید برد انگشتر و خنجر به دل‌ خاتم زد کار عالم چو به خوبان همه کین است فؤاد خیمه کوچ برون باید از این عالم زد 🆔@halghe_rendan