eitaa logo
حلقۀ رندان
341 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
729 ویدیو
34 فایل
تجربۀ زندگی در باغ معارف آل الله علیهم صلوات الله أجمعین از دریچۀ هنر و ادب درگاه دریافت پیشنهادات و انتقادات شما: @halghe_rendan_admin جهت مشارکت بیشتر در گروه «حلقۀ رندان» عضو شوید: https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
مشاهده در ایتا
دانلود
موضوع: قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آفتابی شدی و چشمانت آسمان آسمان درخشیدند علی و فاطمه، حسین و حسن از نگاهت ستاره می‌چیدند آیه‌های بلند تفسیرت واژه‌هایی همیشه محکم داشت خانۀ آسمانی زهرا دختری مثل تو فقط کم داشت گاه کامل شود، گهی غایب اَنتِ بدرٌ فلا الیکِ مَغیب گنبدت عین اشک روشن بود حین وجهُ الزمانِ کانَ تَریب روز اول حسین جلوه نمود عین آیینه‌ها تماشا شد خواستی عشق را نشان بدهی چشم تو رو به کربلا وا شد با عنایات مادرانۀ تو زائر جادۀ دمشق شدیم در حرم جمع شاعران جمع است ما در این صحن اهل عشق شدیم غیرتت کاخ ظلم را لرزاند خطبه‌هایت شبیه زهرا بود کلمات تو ذوالفقار علی اقتدار تو تیغ مولا بود تو پرستار عالمی زینب! مردم این روزها پر از دردند تو نبودی، مدافعان حرم وقت غربت چه‌کار می‌کردند؟ باید از راه زینبیّون گفت با زبان شکور و قلب صبور باید از صبح زینبیّه سرود ایستاده به سمت روز ظهور 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: / قالب: وزن: شاعر: ______________ تا آمدی کمی بنشینی کنارمان تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان از روی خاک تیره سحرگاه پا شدی رفتی وضو گرفتی از اشراق و بعد از آن هجده نفس کشیدی و رکعت به رکعتش نزدیک‌تر شدی به خودت، ذات بی‌نشان می‌خواستی که جلوه کنی بر زمین ولی توحید نردبان شد و بردت به آسمان از عصر جاهلیت آن‌ها تو را گرفت دادت به درک ناقص این آخرالزمان حالا هزار سال پس از تو رسیده‌اند اهل زمین به قسمت جذاب داستان جایی که آسمان به زمین رزق می‌دهد از سفرۀ نگاه تو بانوی مهربان در کوچه‌های ساکت و مرطوب شهر ما حس می‌شود حضور شما موقع اذان... این شعر را بگیر و برای فرشته‌ها با لهجۀ خدا و صدای خودت بخوان 🆔 @halghe_rendan
موضوع: / گونه: / / قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مُردم به بوی رُؤیت گمگشته تُربتی کو شُد به شهر خویش به دهلیز غربتی یک زن کجا و خُطبۀ غَرّا به پیش خصم بر او خدای جَلّ و عَلا داد نُصرتی اصرار زآن نداشت به تشییع بعد مرگ کز هیچکس ندید به خوبی مُحبّتی در دل نَکاشت قدر جوی تخم کینه ای در سینه اش نبود به جز مهر و شفقتی بازو شکسته ،سقط جنین ،چهره نیلگون دل پُر ز خون ز خُدعه گری بی مُروّتی دردا که بعد ختم رُسل هادی سُبل یکدم ندید روی نشاط و مَسرّتی تنها نه اسوه بود به خوشخویی و وِداد بالنده بود و صاحب پاکی و عصمتی بخشنده بود و از کرمش بود بهره مند بود آنکه غرق مَسکنَت و فقر و عُسرتی زهرا که خواند اُمّ اَبیها پیمبرش از او نگه نداشت عدو پاس و حُرمتی گویاست چرخ پیر که چون خصم فاطمه دیده ندید پرده دری پَست فطرتی دریای رحمتِ نبوی بود حضرتش بوده چُنو نشانگر جُود و فُتوّتی در بود مصطفی و به تنهائی علی از بهر او نبود به جز رنج و زحمتی شب را سحر نکرد مگر با نیایشش روزش به سر نیامده بی شوق خدمتی دانندۀ تمام کمالات معنوی دارندۀ بزرگی و اِجلال و حشمتی منّت پذیر بود خدا را که از اَزل شامل عنایتش شده بی هیچ منّتی جز چار تن،علی،حسنین بود و زینبین دیگر کسی به کار نبرد است همّتی در حیرتم که چرخ نپاشد ز هم چرا ؟ ای وای من علی و چنین درد و محنتی هر جا عرب زبان زد ناموس و ننگ بود اکنون ز چیست یافت در او نیست غیرتی مولا کجا و رشتۀ در دست و گردنش در این زمینه مکن هیچ صحبتی داری به یاد گر سخنی ماندگار گوی کز بعد شصت سال کجا هست فرصتی گفتی سخن به چاه و به مسجد کشاندنش بود آن یکی به خلوت و آن یک به جلوتی او را به انزوای کشاندند ای دریغ غرقاب خون دلش شده از دست اُمّتی هر کس دلش ز تیغ جفا خَست بود و هست مادون دون و دون صفت و دیو سیرتی 🆔 @halghe_rendan
موضوع: / گونه: / قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عاشق شده است دانه به دانه هزار بار دل خون و سینه چاک و برافروخته انار فریاد بی صداست ترک های پیکرش از بس که خورده خونِ دل از دست روزگار پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان بسته حنا به پینهء دستان شاخسار در سرزمین گرم،انار آتشین شود یاقوت را می آورد آتشفشان به بار با دست خود به حوصله پنهان نموده است یک دانه از بهشت در او آفریدگار آن میوه ای که ساخته تسبیحی از خودش شُکر است بر زبانش، فی الیل و النهار آن میوه ای که فاطمه آن را طلب نمود چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار نامی که داده است به زن قیمتی دگر نامی که داده است به مردان هم اعتبار آن نام را می آورم ،اما نه بی وضو دل را به آب میزنم ،اما نه بی گدار جبر آن زمان که پشت در خانه اش نشست برخاست آن قیامت عظمی به اختیار رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل گویی محمد است به معراج رهسپار شد عرصه گاه تنگ ،ولی ماند پشت در چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار برگشت زخم خورده ،ولی فاتح نبرد چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار در خون خضاب شد تن یاران بعد از او آنها که نام "فاطمه" را میزنند جار من از کدام یک بنویسم که بوده اند حجاج ها به ورطه ء تاریخ بی شمار آنها که با غرور نوشتند ساختیم دریاچه های احمری از خونِ این تبار از کربلا به واقعه فَخ رسیده ایم از عمق ناگوار ترین ها به ناگوار محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت از استخوان فاطمیان چوبه های دار بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم محکوم می کند حسنک را به سنگسار در لمعه الدمشقیه جاریست همچنان خون شهید اول و ثانی چون آبشار عثمانیان به مذهب ما بس که تاختند در سبزه زار چالدران سرخ شد غبار اما هنوز هم به تأسیِ فاطمه نام علیست روی لبِ شیعه آشکار بیت از هلالی جُغتایی نشسته است از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار "جان خواهم از خدا نه یکی،بلکه صد هزار تا صد هزار بار بمیرم برای یار" فرق است ،فرق فاحشی از حرف تا عمل راه است ،راه بی حدی از شعر تا شعار اینک مدافعان حرم شعله پرورند تا در بیاورند از آن دودمان دمار با تیغ آبدیده ای از نوع اعتقاد با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار زهراست مادر من و من بی قرار او آن نام را می آورم آری به افتخار آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز پیغمبران پیاده می آیند و او سوار فریاد می زنند که سر خم کنید ،هان تا از صراط بگذرد آیات سجده دار هرجا نگاه میکنم آنجا مزار اوست پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌ اینها که گفته ایم یکی بود از هزار اما هنوز شیعه مصمم،امیدوار... سیّد حمیدرضا برقعی 🆔@halghe_rendan
موضوع: / گونه: / / قالب: وزن: شاعر: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ واپسین موقف معراج حقیقت زهراست سر توحید در آیینه غیرت زهراست روح آدم ، شرف خاتم ، دردانه‌ی غیب ذات عصمت ، نفس صبح قیامت زهراست مصدر واجب و ممکن ز ازل تا به ابد باده وحدت و خم خانه ی کثرت زهراست خشم و خشنودی حق، غایت پاداش و جزا رایت رحمت و تمهید شفاعت زهراست به عبادت نرسد عادت دینداری ما گر ندانیم که معیار عبادت زهراست منشأ بود و نبود، آینه‌پرداز وجود وحدت غیب و شهودِ احدیت زهراست در نمازی که وضویش بود از خون جگر قبله‌ی باطن اربابِ طریقت زهراست نه همین ام ابیهاست به تقدیم وجود شخص روح‌القدس و شأن ولایت زهراست جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه سرّ سرمستیِ هفتاد و دو ملت زهراست غایت سیر وجود است رسیدن به علی غایت سیر علی هم چو بدایت زهراست 🆔@halghe_rendan
موضوع: / گونه: / قالب: وزن: شاعر: مرحوم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شهر پيغمبر پر از بيداد شد آسمان لبريز از فرياد شد نخل ها بر سينه و سر مي زدند طائران عرش پرپر مي زدند چشم جبريل امين مبهوت بود غرق ماتم عالم لاهوت بود کينه توزي را عجب آموختند قلب مادر را به طفلش دوختند آن در و ديوار گلگون گشت واي فرق حيدر(ع) غرق، در خون گشت واي ضرب سيلي ديده اي را تارکرد مجتبي(ع) با زهر آن افطار کرد با غلاف تيغ بازويي شکست شمر، روي سينه مولا(ع) نشست روي مه را، جوهر نيلي زدند دختري درکربلا سيلي زدند درب بيت وحي را افروختند خيمه ي اهل حرم را سوختند از دل زهرا(س) برون شد بوي عود بوي ياس و آتش و اسپند و دود ميخ در، پهلوي محسن را دريد تيرشد، برحنجر اصغر رسيد تيغ را قنفذ در عالم تاب داد دست عباس علي(ع) در شط فتاد بس نيام و تيغ در رقص آمدند بوسه بر پهلو و بر بازويي زدند کيست زهرا (س) آسماني در سجود بوسه ي دستاس بر دستي کبود عاديان، زين سو و آن سو آمدند بند بر دستان دست حق(ع) زدند دست حق(ع) در بيعت زنجير شد شيرحق(ع) بين دوصد خنزير شد گنبد نيلي، گريبان چاک زد عصمت حق(ع)را عدو برخاک زد فاطمه(س) يعني زدن در کوچه ها مادري را پيش چشم بچه ها چشم عالم لب به لب الماس شد خاک يثرب مست بوي ياس شد عالمي خاموش و بي مهتاب گشت ارغوان رخ، ماه عالمتاب گشت عرش حق هم زين جفا در هوش شد ذوالفقار مرتضي(ع) بيهوش شد کيست زهرا (س) يکه يار مرتضي(ع) هم زره، هم ذوالفقار مرتضي(ع) آه زهرا(س) نعره هاي حيدر(ع) است ني که دختر، مادر پيغمبر(ص) است روضه ي رضوان به زيرپاي اوست سينه ي غم چاک از غم هاي اوست چشم عين الله گريان امشب است بعد از اين ام ابيها زينب(س) است گفت حيدر(ع) اي تمام جان من طفل و بازويت بلاگردان من قامتم را اي وجودت قائمه کلّمينی کلّمینی فاطمه(س) فاطمه(س) چشمان خود را باز کرد با نگه روی علی(ع) را ناز کرد دست حیدر (ع) را گرفت آن نازنین گفت ای مولا، امیرالمومنین(ع) هرچه گویی من اطاعت می کنم غم مخور، خود با تو بیعت می کنم فاطمه(س) گردد بلاگردان تو هستی زهرا(س) فدای جان تو گرچه می دانی تو نیّت های من یاعلی(ع) بشنو وصیت های من غسل ده، من را به زیر پیرهن صبر کن در بستن بند کفن ای امیرالمومنینم(ع)، بوتراب جای من شب پیش طفلانم بخواب جان فدایت ای پناه عالمین جان تو،جان حسن(ع)،جان حسین(ع) یاعلی(ع)پیش حسینم(ع) وقت خواب جای زهرا(س)کاسه ای بگذار آب چادری پنهان درون خانه کن جای من موهای زینب (س) شانه کن جان زهرایت(س)علی جان، جای من بوسه بر چشمان عباسم(ع) بزن یاعلی(ع)شب بر سر قبرم بمان هل اَتی، بر کوثرت، یاسین بخوان گفت و گفت و دیدگان برهم گذاشت هل اَتی را غرق درماتم گذاشت چاره ساز عالمی بیچاره شد کوثر و دخان، ز قرآن پاره شد یاس گلگون علی(ع) چون جان سپرد نی که زهرا(س)، بل علی افتاد و مرد شاپرک هاییم وخاکسترشدیم وای مردم، وای بی مادرشدیم جای سیلی تا ابد بر روی ماست تا قیامت میخ در پهلوی ماست رد خون سینه ات برجاده است خاک چادر مهر هر سجاده است آه مادرکودکانت خسته اند چشم بردست کبودت بسته اند ای که عجل گفتی و مرگت رسید عجلی گو تا فرج آید پدید 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دلش لبالب از امواج شور و شیدایی است زنی که مظهر حسن و کمال زیبایی است زنی که غیرت از او انتشار خواهد یافت نماد عاشقی و اسوه شکیبایی است زنی که سینه او در فراخ چون دشتی زنی که دیده او در فراق دریایی است زنی که نقش نگینش علی ولی الله زنی که آینه دار جمال دانایی است قدم به خانه ای از نور می نهد با شوق که نوکران درش را مقام والایی است چه خانه ای که جهانی است زیر سقفش جمع که آفتاب در آن گرم خانه آرایی است کنار مهد نشسته فرشته می خواند شبیه شیر روان شهد ناب لالایی است قسم به سینه پاکان که جای آن اینجاست اگر به عشق و محبت در این جهان جایی است کمر بخدمت اولاد فاطمه بسته است زنی که همنفس مرتضاست زهرایی است زنی که مادرشیری است صف شکن ،بنگر که از شنیدن نامش به دل چه غوغایی است درود و رحمت حق بر روان پاکش باد زنی که ناب ترین شعر شور و شیدایی است 🆔 @halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ داد معشوقه به عاشق پیغام که کند مادر تو با من جنگ هر کجا بیندم از دور کند چهره پُرچین و جبین پر آژَنگ با نگاه غضب آلود زند بر دل نازک من تیر خَدَنگ از در خانه مرا طرد کند همچو سنگ از دهن قَلماسنگ مادر سنگ دلت تا زنده‌ست شهد در کام من و توست شَرَنگ نشوم یک‌دل و یک‌رنگ تو را تا نسازی دل او از خون رنگ گر تو خواهی به وصالم برسی باید این ساعت و بی‌خوف و دِرَنگ روی و سینهٔ تنگش بدری دل برون آری از آن سینۀ تنگ گرم و خونین به مَنَش باز آری تا برد ز آینه قلبم زنگ عاشق بی‌خرد ناهنجار نه بل آن فاسق بی‌عصمت و نَنگ حرمت مادری از یاد ببرد خیره از باده و دیوانه ز بَنگ رفت و مادر را افکند به خاک سینه بدرید و دل آورد به چَنگ قصد سر منزل معشوق نمود دل مادر به کفش چون نارَنگ از قضا خورد دم در به زمین و اندکی سوده شد او را آرَنگ وان دل گرم که جان داشت هنوز اوفتاد از کف آن بی‌فَرهَنگ از زمین باز چو برخاست نمود پی برداشتن آن آهَنگ دید کز آن دل آغشته به خون آید آهسته برون این آهَنگ آه دست پسرم یافت خراش آخ پای پسرم خورد به سنگ 🆔@halghe_rendan
موضوع: / گونه: قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جهانیان همه نقش اند و نقش جان زهراست جهان سراب فنا جان جاودان زهراست نشان مجو ز مزار حقیقت ازلی چرا که در دو جهان شان بی نشان زهراست ز خاک تیره نشان خدا چه می جویی برون ز وهم تو وین تیره خاکدان زهراست به خاندان محمد که عین توحیدند چو نیک درنگری راز خاندان زهراست قسم که جان محمد که ذات پاک علی ست بهشت آینه ی باغ بی خزان زهراست یگانگی ست اساس وجود غیب و شهود یگانه بینی اگر هست بی گمان زهراست یگانه بینِ یگانه ست آفریننده یگانه ای که طلب می کنی همان زهراست ظهور مطلق انسان کامل است علی ولی به جان علی شاه لامکان زهراست 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برق عشق تو نه تنها به دل آدم زد آتش این بارقه بر آدم و بر عالم زد سوخت کینونت ارواح ملک در ملکوت برق این شعله که بر جان بنی آدم زد روز و شب سلسله‌ها ساخت ز ادیان و ملل روی و گیسوی تو این سلسله‌ها بر هم زد خرگه ظلم نگون خیمه‌ی مظلوم بپاست این بنا را ز ازل دست خدا محکم زد سلطنت روی جهان سلطنت مظلوم است این لوا را به زمین عیسی بن مریم زد ذلت فقر به از عزت استبداد است این صلا را بسلاطین پسر ادهم زد علم بی‌جوهر تقوی همه کفر است و ضلال ای بسا فتنه علم کز قلم اعظم زد کم بجو برتری از خلق که ابلیس لعین از حقارت بجهان کوس انا الاعلم زد پایه پایه است چو این سلم اخلاق و ادب بی‌تامل نتوان پای بر این سلم زد مرد اگر قدرت صبرش بود و قوت فکر می‌توان یکتنه خود را بصف ضیغم زد نفس روئین تن اگر صبر ندارد کور است کز سر صبر توان دست و سر رستم زد بار منت مکش از دیو که در دولت فقر میتوان گشت سلیمان و دم از خاتم زد بر در بنده اگر حاتم طائی است مرو حلقه زن بر در شاهی که درش حاتم زد عمری اندر طلب نقره که سنگ است عزیز چون ترازو نتوان شکوه ز بیش و کم زد طالب هر دو جهان باش که صیاد فطن شیر را در پی نخجیر توان با هم زد خرمی در دو جهان نیست بجز در غم دوست هر که دل بست باین غم نفسی بی‌غم زد غرق دریای غمت تا دل ما گشت حسین زیر این بحر معلق نفسی بی‌غم زد مرهمی خواست نهد عشق تو بر زخم دلم باز بر زخم دلم زخمی از آن مرهم زد هر که را عشق رهائی بود از دام جهان بایدش دست بر این طره‌ی خم در خم زد چشم عشاق تو بر حسن تو بینا شد و بس پرده شد غفلت و بر دیده‌ی نامحرم زد ره به اکسیر وجود تو بجز دوست نبرد خاک بر دیده‌ی دشمن طمع درهم زد ما بتوفیق تو گوئیم ثنای تو حبیب که ز خود دم نزند هر که ز جانان دم زد جام جم را چکند دل چو ترا در خود دید کان که خود آینه شد سنگ بجام جم زد بر زمین تافت چو عریان مه تابان تنت آسمان بر سر ما خیمه از این ماتم زد بهر انگشتری انگشت تو را خصم برید برد انگشتر و خنجر به دل‌ خاتم زد کار عالم چو به خوبان همه کین است فؤاد خیمه کوچ برون باید از این عالم زد 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نبوده چون تو بشیری نبوده چون تو نذیری نبوده با تو شبیهی نبوده با تو نظیری تو دست شمس ببستی سر قمر بشکستی تو را به سایه چه حاجت که نیری و منیری به بازوان معزی شکسته عزت عزی بتان نموده مکسر شکوه خیر کثیری چه بوی دلکش و نازی چه عطر شامه نوازی نبی عنبر و عودی رسول مشک و عبیری گهی به عرشی و بالا گهی به فرشی و بالا گهی به شهپر جبریل و گه میان حصیری به گمرهان بیابان نشان روشن راهی مسیر هرچه دلیلی دلیل هرچه مسیری بسان ساحل دریا سوال هرچه غریقی شبیه قطره ی باران جواب هرچه کویری ستون محکم کسری نوشته ناکس و کس را که نامه ای ننوشته چنان تو هیچ دبیری کدام مثل کدام و کدام فخر کدام است فقیر فخر تو گردیده یا تو فخر فقیری؟ هم از تبار محبت هم از سلاله ی رحمت پیام آور صلحی و بر سلام سفیری کجاست نایب لایق که جانشین تو گردد علی مگر که بیاید تو را رسد به وزیری علی که راه ندارد بر او هراس و جهالت علی که کفر ندارد از او گریز و گزیری همو که شکل و شبیهش ادب ندیده فصیحی همو که مثل و نظیرش عرب ندیده دلیری همو که بسته لب ما "بما اقل و دل"ش همو که باک ندارد ز هیچ امر خطیری همو که گفته طبیبش به وقت سجده درآرید اگر زدند ز غفلت براو ملاحده تیری بریز باده ی رحمت به جام شیعه که چشمش بود به دست تویی که خم شراب غدیری پر از شعوری و شوری شفیع حشر و نشوری قسیم ناری و نوری به فضل و جود شهیری امین مذهب نوری امیر لشکر شوری امینی و چه امینی؟ امیری و چه امیری به مومنان به تشفی به کافران به تجافی تو صلح آتش و آبی تو جمع تیغ و حریری تو را به تیغ چه حاجت که با کمند نگاهت همه یلان جهان را گرفته ای به اسیری مران مرا ز سرایت هلا تویی که برایت به زیر سایه ی طوبی خدا نهاده سریری نشسته ایم به صف تا درآیی از در محشر کز این جماعت از پا فتاده دست بگیری ز من که عدت و عذری جز این قصیده ندارم فغان اگر مپسندی دریغ اگر مپذیری 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: مرحوم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ای ریخته نسیم تو گل های یاد را سرمست کرده نفحه ی یاد تو باد را افراشته ولای تو در هشت سالگی بر بام آسمان علم دین و داد را خورشید فخر از آن بفروشد که هر سحر بوسیده آستان امام جواد(ع) را خورشید بی غروب امامت که جود او آراسته است کوکبه ی بامداد را جود و سخا جواز تداوم از او ستاند تقوا از او گرفت ره امتداد را آن سر خط سخا که به جود و کرم زده بر لوح آسمان رقم اعتماد را بیرنگ کرده بددلی دشمنان او افسانه ی سیاه دلی های «عاد» را تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر بوییم از امام نُهم عطر یاد را وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟ جز آستان جود و سخایت کجا برم این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟ بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟ خط امان خویش به ما ده که بشکنیم دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده ای دلدادگان خسته دلِ نامُراد را بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود جدت امام ساجد زین العباد را تا روز حشر یار غریبی شوی که بست از توشه ی ولای تو زادالمعاد را ای ریخته نسیم تو گل های یاد را سرمست کرده نفحه ی یاد تو باد را افراشته ولای تو در هشت سالگی بر بام آسمان علم دین و داد را خورشید فخر از آن بفروشد که هر سحر بوسیده آستان امام جواد(ع) را خورشید بی غروب امامت که جود او آراسته است کوکبه ی بامداد را جود و سخا جواز تداوم از او ستاند تقوا از او گرفت ره امتداد را آن سر خط سخا که به جود و کرم زده بر لوح آسمان رقم اعتماد را بیرنگ کرده بددلی دشمنان او افسانه ی سیاه دلی های «عاد» را تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر بوییم از امام نُهم عطر یاد را وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟ جز آستان جود و سخایت کجا برم این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟ بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟ خط امان خویش به ما ده که بشکنیم دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده ای دلدادگان خسته دلِ نامُراد را بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود جدت امام ساجد زین العباد را تا روز حشر یار غریبی شوی که بست از توشه ی ولای تو زادالمعاد را 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: ___ اسدالله در وجود آمد در پس پرده هر چه بود آمد عالم ممکنات احیا شد غرض خالق ودود آمد رمز خلقت ،ظهور مطلق کرد جمله ذرات در سجود آمد پرده سِر غیب بالا رفت علت غائی وجود آمد خانه زاد خدا علی از غیب پرده برداشت در شهود آمد اسد الله در وجود آمد در پس پرده هر چه بود آمد ____ 🖼 اثر فوق آخرین اثر با عنوان است که به مناسبت ولادت مولی الموحدین رونمایی شده‌است. 🆔@halghe_rendan
موضوع: / گونه: قالب: وزن: شاعر: ______ دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه مژه‌های شوخ خود را چه به غمزه آب دادی دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت همه را شراب دادی و مرا سراب دادی ز لب شکر فروشت دل “فیض” خواست کامی نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی 🆔@halghe_rendan
موضوع: / گونه: قالب: وزن: شاعر: / ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ای زلف تو هم هندسه هم شخص مهندس تاریخ بنا از مژه فرمود مؤسس ما جز الف قامت تو هیچ نگفتیم شد دال در این مساله بالای مدرس زآن سو مگر از لطف، تو بابی بگشایی صد دست مرا هست ولیکن همه نارس از بندر صورت به سر زلف تو راهیست شاید که در آن شب بدمد صبح بنارس با ماست یکی حلقه که در آن خللی نیست زلفت ندهد راه به ابلیس موسوس با ما سخن از مکتب معقول مگویید اطفال ملولند ز تشویش مدارس صد مرتبه مردیم و نگشتیم ز اموات صد موعظه گفتیم و نرفتیم به مجلس ترتیب دگر یافت چو مسکین، خود شاه است عباس شود در صف این مرتبه عابس معنی به تو دارد نظر ای موعظه محض معذور بدارش چو کند سیر مجالس 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: / ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ای مدنی برقع و مکی نقاب سایه‌نشین چند بود آفتاب منتظران را به لب آمد نفس ای ز تو فریاد به فریادرس ملک برآرای و جهان تازه کن هر دو جهان را پر از آوازه کن سکّه تو زن تا امرا کم زنند خطبه تو کن تا خطبا دم زنند ما همه جسمیم بیا جان تو باش ما همه موریم سلیمان تو باش شحنه تویی قافله تنها چراست قلب تو داری علم آنجا چراست ز آفت این خانهٔ آفت‌پذیر دست برآور همه را دست گیر گر نظر از راه عنایت کنی جمله مهمات کفایت کنی... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن: طراحی پوستر فوق توسّط انجام گرفته است. 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: / / قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دلیل خلق جهان، اصل اعتقاد، حسین کلید گنج خدا، قبلهٔ مراد، حسین تجلّی احدیّت، محبّت مکنون بنای وحدت و توحید و اتّحاد، حسین گدای مضطر من، زحمت زیادی، من عطای بی‌منّت، رحمت زیاد، حسین نبین سری به گریبان غم فرو بردیم که می‌کند همه را روز حشر شاد حسین به عجز راه دَرَش گیر و مُحرم دل باش که گشت کشتهٔ شمشیر اجتهاد حسین به بی‌جوابی هَلْ مِنْ مُعین او سوگند که تا به مرگ بگوییم؛ زنده باد حسین تمام عرش و سماوات بر زمین افتاد در آن نفس که ز زین بر زمین فتاد حسین من از غم تو فراموش کرده‌ام خود را تو هم به حشر بیاور مرا به یاد، حسین.. 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: / ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اگر جمال عمل خواهی و مقام جمیل بیا به روضه‌ی درگاه مسلم بن عقیل سفیر مذهب حق، پیش‌تاز جان‌بازان که در طریق رضای خدای گشت قتیل هماره در حرم قدس او فرشته ز عرش پیام‌آور تسبیح باشد و تهلیل ز چاکران ره او یکی بُوَد میکال ز خادمان در او یکی بُوَد جبریل ز وصف مرتبتش دست لفظ کوتاه است وگر به مدحش گویی هزار بحر طویل به هر سلام که گویند زائران درش رسد ز پاسخ حقْشان هزار اجر جزیل به دعوتی که ز اهل عراق آمده بود امام کردش زی کوفه از مدینه، گسیل که تا تمام شود حجّت خدای به خلق به گمرهان طریقش رسول کرد و دلیل شهید گشت در این راه و فخر داشت که کرد درود حقّ و رضای امام را تحصیل ورا به عزّ شهادت، مقام و منزلتی است که نفس عاقله از درک کنه اوست علیل گمان مبر که رسی با عصای کور آن‌جا که پای واهمه لنگ است و چشم عقل، کلیل حقیقتی که شه کربلاست مجمل او ز مسلم است و شهیدان دیگرش تفصیل تبارک اللَّه از این بارگه! که بر در او به حاجتند شهان چون گدای ابن سبیل در این رواق مطهّر سزد که افروزند ز مهر و ماه، چراغ؛ از ستارگان، قندیل مسافران که بیابند فیض این درگاه بَدَل به قصد اقامت کنند عزم رحیل بسای جبهه بر این در که خسروان جهان کنند فخر ز خاکش به سجده و تقبیل بسای جبهه بر این در که از غبار رهش به حجله‌گاه جنان حور عین کند تکحیل در این مقام کریم از خدایْ حاجت خواه که حق مهمّ تو را می‌شود کفیل و وکیل کسی که قصد خرابیّ این مشاهد کرد همان ببیند کز کعبه دید صاحب فیل ز مکر دشمن، اندیشه‌ای نباید داشت که کید خصمان دارد خدای در تضلیل کسی که تفرقه انداخت در مسلمانان جزای خویش ببیناد روز ویل و عویل ز جاه مسلم، این بقعه فرّ و جاه گرفت چنان که کعبه شرف یافت از مقام خلیل فزود رونق این روضه از ضریح که ساخت امام و سیّد ما محسن حکیم جلیل زعیم شیعه که در دین و دانش و تقوی به صدق در خور تعظیم باشد و تبجیل بزرگ حجّت اسلام، آیه اللّهی که در زمانه نباشد ورا نظیر و عدیل به مدح او بسپردم از آن ره ایجاز که در ستایش او خوش نداشتم تطویل هماره ناصر او سرفراز باد و عزیز! همیشه دشمن او خوار باد و پست و ذلیل! به سال سی‌صد و هشتاد و نه ز بعد هزار شد این ضریح نوآیین در اصفهان، تکمیل حسین پرورش اصفهانی‌اش صانع مباشر عملش سیّد سمیّ خلیل «سنا» سرود مر این چامه را و از حق است امید خیر کثیرش بدین متاع قلیل 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ امام مسلکش از مردم زمانه جداست امام مظهر احقاق حق دین خداست امام گرچه خودش بنده خداوند است درست مثل خداوند، بی همانند است یقین بدان که مبری ز شک و تردید است امام سایه ندارد، امام خورشید است امام کعبه سیار و خلق حجاج اند خلایقند که او را همیشه محتاج اند خلایقند که باید به او سلام کنند به کعبه واجب شرعی ست احترام کنند خلایقند که باید گرامی اش دارند امام اوست، ولو خلق عمامه بگذارند اگرچه خلق بدون امام محرومند امام و خلق جهان لازمند و ملزومند اگرچه خلق جهان را ز اوست شانیتی به هر امام جماعت، سزاست جمعیتی اگرچه دین خداوند بی نیاز از ماست بدون مردم دنیا، امام هم تنهاست! سر خلافت اگر خلق اختلاف کند امام چاره ندارد مگر مصاف کند بنا به نص روایت امام چون کعبه ست که واجب است جهان گرد او طواف کند مطیع امر امامت همیشه پشت ولی ست اگرچه خلق علیه وی ائتلاف کند مطیع امر ولی بین کوچه ها باید بنا به خواست او تیغ را غلاف کند غلاف گفتم و بازویی آمده یادم مگر که قافیه اینک مرا معاف کند -- قیام همت و عزمی رفیع می‌خواهد امام شیعه محب نه! مطیع می‌خواهد! امام شیعه به تاریخ، خوش نگشته دلش دمی به همهمه شیعیان منفعلش به شیعه خود امامی علاقه‌مند نشد بخاری از دم آن شیعه گر بلند نشد امام، شیعه خود را عزیز می‌خواهد سر برهنه و شمشیر تیز می‌خواهد حدیث دین خدا، حرف تیغ و پیکار است اطاعت از ولی الله سخت دشوار است مطیع، بهر اطاعت همیشه آماده ست چنان که حضرت صادق نشان‌مان داده ست روایتی ست که خالی ز هرچه اشکال است ثقه ست چون سندش منتهی الآمال است که بود حضرت صادق به خانه دورانی رسید محضر او شیعه ای خراسانی گلایه کرد به حضرت؛ که یا امام ششم! برای معرکه آماده‌اند این مردم نظر کنید مساجد پر از مسلمان اند کنون که شکر خدا شیعیان فراوان اند به خلق حجت خود را دگر تمام کنید زمان آن نرسیده ست تا قیام کنید؟ سخن رسید بدین جا، کلام کامل شد غلام خانه حضرت به خانه داخل شد امام گفت بیا و اطاعت از من کن تنور خانه ما را بیا و روشن کن همین که گشت تنور از حرارتش آذین خلیل وار برو بین شعله ها بنشین غلام خانه که هارون مکی است اسمش بدون اینکه ببینند ترس در جسمش بدون حرف اضافه در آن تنور نشست امام صادق درب تنور را هم بست پس از گذشت زمانی، میان خوف و رجا امام گفت فلانی! تنور را بگشا همین که باز شد آن از شراره ها گلگون غلام سالم سالم پرید از آن بیرون! امام گفت فلانی! عجیب ترسیدی! نظاره کن که چنین است شیعه! فهمیدی؟ تویی که دعوی یاری شیعه ها داری بگو که شیعه اینگونه چندتا داری؟ رها ز همهمه شیعیان صوری باش اگر که شیعه شدی، شیعه تنوری باش تنور گفتم و دیدم قلم صبور نبود تنور حادثه تنها همین تنور نبود دوباره در تب و تابی عجیب افتادم تنور گفتم و آمد حکایتی یادم تنور حضرت صادق اگر گلستان شد تنور خولی ملعون ز شعله سوزان شد تنور حضرت صادق اگر که علم افروخت سر حسین میان تنور خولی سوخت سر عزیز خدا و تنور آن فاسق در آن زمانه کجا بود حضرت صادق؟ سری که بود سرآمد به کل مافیها سری که خفت به دامان حضرت زهرا سری که دل ز تمام فرشته ها می برد سری که خنده آن دل ز مرتضی می برد سری چنان که به شب های شامیان کوکب سری که بود فقط روی شانه زینب سری که بود چنان خطبه نبی، سخنش سری که گریه نمودند پنج تن به تنش چرا تمامی موهاش سخت سوخته اند؟ سر عزیز خدا را چه سان فروخته اند؟ صدای قرآنش را شنیده ای خولی؟ به چند درهم سر را خریده ای خولی؟ کشیده مسح ز خون بر سر و گرفته وضو کدام دست دو دندان شکسته است از او؟ 🖋 شاعر: 🆔 @halghe_rendan
موضوع: / گونه: قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ - دخترم! عشق، مَسلکت باشد! روز دختر مبارکت باشد! هدیه، پیچک برایت آوردم تا به جای عروسکت باشد سعی کن تا به سقف رفتنِ آن پیش چشمان زیرکت باشد دوست دارم که بوی روییدن تا ابد در اتاقکت باشد گل من! تا همیشه قول بده که حواست به پیچکت باشد + چشم بابا! تو بهترینی و من تا همیشه وروجکت! باشد!؟ - دخترم! هیچ وقت غصه نخور مثل من کیست دلقکت باشد؟ سعی کردم که غصه‌ات تنها طعم ترش لواشکت باشد! یا به دستت عروسکی زیبا یا نخ بادبادکت باشد وقت خواب است دخترم! شب خوش! پس حواست به پیچکت باشد! . . این فرشته که روی دوش من‌ است می‌توانست کودکت باشد دخترم را بزرگ کردم تا حامل اسم کوچکت باشد ای که از من پدر درآوردی روز دختر مبارکت باشد..😘 سیّد مهدی طباطبایی 🆔@halghe_rendan
| نزار قبانی 🔖 قبانی در شعری، بسیار موجز و عذب، سوالی را در لباس یک واج آرایی بسیار دقیق مطرح می کند که: • وَلکن لا أحدَ یَعرفُ لِماذا لایوجَدُ باِلشّطرنجِ ملکةٌ  وَ یوجَدُ مَلِکٌ فقط؟ • و اما هیچ کس نمی داند چرا در شطرنج، ملکه ای نیست و تنها شاه وجود دارد... این تکرار واج لام که خود بر تاکید جنبه پرسشی دلالت دارد، سوالی ست که ممکن است برای کسی صورت وقوع نپذیرفته باشد و قبانی در واقع از یک امرِ پذیرفته، در جهت اعتلای مضمونی و محتوایی استفاده می کند. شعر همین است! عنتره وقتی برای اولین بار لفظ شعر را در معلقه بکار بست که: هل غادر الشعراء من متردمی... مقاییس می گوید به این جهت است که شاعر هیچ امری را بدون موشکافی رها نمی کند! قبانی نیز از دل مضامین یا تصاویر قدیم، روی به صورت جدید و نحو بی نظیری می آورد. جوابی می دهد خواندنی، کوبنده و قاطع که یقه ام را تا کنون رها نکرده... می گوید: • لأنَّ المرأةَ لاتُصلِحُ أن تَکون لُعبةً! • چون زن بازیچه نیست! ✍️ مسعود یوسف پور 🏷 | | 🆔@halghe_rendan
هدایت شده از حلقۀ رندان
گونه: موضوع: سلام الله علیها / / قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آه، یاران روزگارم شام شد نوبت شرح ورود شام شد شام شهر محنت و رنج و بلا شام، یعنی سخت تر از کربلا شام یعنی مرکز آزارها آل عصمت را سربازارها شام یعنی از جهنم شوم تر اهل بیت از کربلا مظلوم تر شام یعنی ظلم و جور بی حساب اهل بیت عصمت و بزم شراب در ورود شام، از شمر لعین کرد خواهش ام کلثوم حزین کای ستمگر بر تو دارم حاجتی حاجتی بر کافر دو ن همتی ما اسیران، عترت پیغمبریم پرده پوشان حریم داوریم خواهی ار ما را بری در شهر شام از مسیری بر که نبود ازدحام بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند خنده و زخم زبان و کف زنند آن جنایت پیشه آن خصم رسول بر خلاف گفتۀ دخت بتول داد خبث طینت خود را نشان برد از دروازۀ ساعاتشان پشت آن دروازه خلقی بی شمار رخت نو پوشیده، دست و پا نگار بهر استقبال، با ساز و دهل سنگشان در دست، جای دسته گل ریختند از هر طرف زن های شام آتش و خاکستر از بالای بام زینب مظلومه بود و گرد وی هیجده خورشید، بر بالای نی هیجده آئینۀ حق الیقین هیجده صورت زصورت آفرین هیجده ماه به خون آراسته با سر ببریده بر پا خواسته رأس ثارالله زخون بسته نقاب سایبان زینب اندر آفتاب آن سوی محمل سر عباس بود روبرو با رأس خیرالناس بود یک طرف نی سر طفل رباب بر سر نی داشت ذکر آب آب ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی گه به عمّه گه به خواهر چشم وی بس که بر آل علی بیداد رفت داستان کربلا از یاد رفت خصم بد آئین به جای احترام کرد اعلان بر یهودی های شام کاین اسیران عترت پیغمبرند وین زنان از خاندان حیدرند این سر فرزند پاک حیدر است روز، روز انتقام خیبر است طبق فرمان امیر شهر شام جمله آزادید بهر انتقام این سخن تا بر یهود اعلام شد شام ویران شام تر از شام شد آن قدر آل پیمبر را زدند دختران ناز پرور را زدند خنده های فتح بر لب می زدند زخم ها بر قلب زینب می زدند آن یکی بر نیزه دار انعام داد این به زین العابدین دشنام داد پیر زالی دید در شام خراب بر فراز نیزه قرص آفتاب آفتابی نه سری در ابر خون لب کبود اما رخ او لاله گون بر لبش ذکر خدا جاری مدام سنگ ها از بام گویندش سلام از یکی پرسید این سر زآن کیست گفت این رأس حسین بن علیست این بود مهر سپهر عالمین نجل احمد یوسف زهرا حسین وای من ای وای من ای وای من کاش می مردم نمی گفتم سخن آن جنایت پیشه با خشم تمام زد بر آن سر سنگی از بالای بام آن سر آن آئینۀ حق الیقین اوفتاد از نیزه بر روی زمین ریخت زین غم بر سر خورشید خاک گشت قلب آسمان ها چاک چاک 🆔@halghe_rendan
31.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| وقتی از سخن می‌گوییم؛ دقیقاً از چه سخن می‌گوییم؟!! 🔖 برشی از یک حکایت هندی! 🆔@halghe_rendan
🔖 ای در مدح صلی الله علیه و آله به قلم مَنِ الّذي اُذُنٌ ما عَدا رسول الله؟ لِأیِّ حُزْنٍ اُحاکیکَ یا رسول الله؟ لَدَیَّ لَیْسَ حَبیبٌ سِواکَ یا جَدّاه! إلیکَ أرْغَبُ؛ مَنْ لي سِویٰ رسول الله؟ شنیده‌ایم که غم‌خوار بی‌نوایانی به سفره دل ما هم بیا، رسول الله! بیا و با منِ بی‌چاره هرچه خواهی کن ولی مرا نکن از خود جدا، رسول الله! بهشت چیست به جز روی احمد؟ ای مردم! قصور و حور شما را، مرا رسول الله یقین که روز قیامت به زیر سایه اوست کسی در شب دنیاست با رسول الله قسم به آب حیاتی که خضر از آن نوشید که ناخداست در آب بقا رسول الله که تا همیشه مقیم مقام محمود‌ست؟ محمّد عربی، مصطفیٰ، رسول الله! به غیر او که سزاوار قاب قوسین‌است؟ رسیده‌ ‌است ببین تا کجا رسول الله! به پای این دلِ یک لا قبا که سلسله بست؟ به جز مؤسس آل عبا، رسول الله! «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست» بِدَر حجاب و بگو مرتضیٰ رسول الله بعید نیست به حکم حسینُ منّی او که خفته باشد در کربلا رسول الله! تمام عمر نفس‌ می‌زنم به این امّید که آید از لحدم مرحبا رسول الله امید خلق به اعمال نیک خود باشد امید من همه ،روز جزا، رسول الله برای صحبتِ با او فقط لبی تر کن! که از تو فاصله‌ای نیست تا رسول الله 🏷 🆔@halghe_rendan