eitaa logo
حال ____دل
458 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
25 فایل
دلنوشته هایی از یه جامانده.. کپی آزاد با ذکر صلوات در تعجیل آقا صاحب الزمان💚 #اللهم_بارک_لمولانا_صاحب‌الزمان🥀 تبادل نداریم میشنویم👇 https://harfeto.timefriend.net/17053009006916
مشاهده در ایتا
دانلود
حال ____دل
♡︎اَݪسَلآم‌عَلَێڪَ‌یٰآاَبٰآعَبدِلݪّہ♡ ••اگر‌کِہ‌تُربَتِ‌ما‌کَربَلآ‌شَود‌چہ‌شَود ••کِہ‌خاکِ‌کَربُ
آقا جان سلام خوب یادم هست که آمده بودم در جوارت باشم تا دستم را بگیری؛ غافل از آنکه در جوار شما بودن، دل را گرفتار میکند. آقا جان، دلم گرفتار شما شده، و حالا روزهاست که من برگشته ام و دلم اما هنوز خادم و زائر شماست. از شما چه پنهان، راستش آنقدر در بند آجر و سیمان و آهن مانده بودم که اصلاً یادم نبود دل دارم. به حرم که رسیده بودم، شما منت گذاشتید، باران شُدید و بر دل پژمرده ام باریدید. و من با ناباوری دوباره تپیدن دلم را احساس کردم، عشق در رگهایم جاری شده بود و من، زنده شدم. حالا دلم بیقراری میکند؛ و بهانه شما و زائرانت را میگیرد. عکس حرم که میبینم، بی اختیار دلم از جا کنده میشود و میخواهد تا خود حرم پرواز کند. دلم اینجا غریبگی میکند، آخر حرم شما امن‌ترین پناهگاه دلهای خسته است؛ دلهای خسته و خاکی از عصر سیمان و بتن. خسته از دویدن برای برجهای بلندی که هیچ وقت نتوانستند ما را به آسمان برسانند. من اما وقت خدمت به زائرانت، دیدم که خیلی‌هاشان با پاهای خاکی و کوله‌های خالی آمده بودند، ولی روز آخر با یک جفت پر پرواز و کوله‌باری مملو از عشق بر میگشتند. من دیدم که خادمانت روزی که آمدند، همه جسم بودند و سنگینی، روز آخر... روز آخر راستش انگار بعضی‌هاشان دیگر جسم نبودند، همه روح بودند و شیدایی. من دیدم که جسمهاشان اگرچه از پس روزها خدمت و کم‌خوابی درمانده بود، اما عشق همه قوانین را برهم زده بود که با صبوری و لبخند و چشمهای دلتنگ از روز آخر، زائرانت را بدرقه میکردند. آقاجان! به دلم وعده داده‌ام صبوری کند تا اربعینِ امسال باز خادمت باشیم؛ این بار من و دلم باهم... خوب میدانم شما نمیگذارید شرمنده دلم شوم؛ پس باز هم آقایی کنید و ما را به خدمت بپذیرید. آخر خدمت به زائران شما، ما را بزرگ و رفیع میکند، ما را از زمین جدا میکند؛ به ما امید و رمق میدهد تا بتوانیم ماهی‌وار، از برکه بی برکت دنیا تا خود دریا شنا کنیم .... 🖊 @halle_dell
هدایت شده از حال ____دل
آقا جان سلام خوب یادم هست که آمده بودم در جوارت باشم تا دستم را بگیری؛ غافل از آنکه در جوار شما بودن، دل را گرفتار میکند. آقا جان، دلم گرفتار شما شده، و حالا روزهاست که من برگشته ام و دلم اما هنوز خادم و زائر شماست. از شما چه پنهان، راستش آنقدر در بند آجر و سیمان و آهن مانده بودم که اصلاً یادم نبود دل دارم. به حرم که رسیده بودم، شما منت گذاشتید، باران شُدید و بر دل پژمرده ام باریدید. و من با ناباوری دوباره تپیدن دلم را احساس کردم، عشق در رگهایم جاری شده بود و من، زنده شدم. حالا دلم بیقراری میکند؛ و بهانه شما و زائرانت را میگیرد. عکس حرم که میبینم، بی اختیار دلم از جا کنده میشود و میخواهد تا خود حرم پرواز کند. دلم اینجا غریبگی میکند، آخر حرم شما امن‌ترین پناهگاه دلهای خسته است؛ دلهای خسته و خاکی از عصر سیمان و بتن. خسته از دویدن برای برجهای بلندی که هیچ وقت نتوانستند ما را به آسمان برسانند. من اما وقت خدمت به زائرانت، دیدم که خیلی‌هاشان با پاهای خاکی و کوله‌های خالی آمده بودند، ولی روز آخر با یک جفت پر پرواز و کوله‌باری مملو از عشق بر میگشتند. من دیدم که خادمانت روزی که آمدند، همه جسم بودند و سنگینی، روز آخر... روز آخر راستش انگار بعضی‌هاشان دیگر جسم نبودند، همه روح بودند و شیدایی. من دیدم که جسمهاشان اگرچه از پس روزها خدمت و کم‌خوابی درمانده بود، اما عشق همه قوانین را برهم زده بود که با صبوری و لبخند و چشمهای دلتنگ از روز آخر، زائرانت را بدرقه میکردند. آقاجان! به دلم وعده داده‌ام صبوری کند تا اربعینِ امسال باز خادمت باشیم؛ این بار من و دلم باهم... خوب میدانم شما نمیگذارید شرمنده دلم شوم؛ پس باز هم آقایی کنید و ما را به خدمت بپذیرید. آخر خدمت به زائران شما، ما را بزرگ و رفیع میکند، ما را از زمین جدا میکند؛ به ما امید و رمق میدهد تا بتوانیم ماهی‌وار، از برکه بی برکت دنیا تا خود دریا شنا کنیم .... 🖊 @halle_dell