📝🌷اجازه مادر و خواهر و وساطت اباعبدالله برای سوریه رفتن شهید امیر لطفی به نقل از مادر🌷
قسمت دوم:
امیر دیگر پابند زمین نبود. انگار توی آسمان سیر میکرد. تنها دغدغهاش مخالفت خواهرش بود. هرچه میگفتیم، راضی نمیشد.
میگفت: نمیذارم بره. من طاقت ندارم. کجا میخواد بره؟! تصمیم گرفتیم استخاره بگیریم. همه جمع بودیم. قرآن را که باز کردیم، سوره آلعمران آمد. آیه «ولا تحسبن الذین قتلوا...» اکرم نگاهی به آیه کرد و رو به امیر گفت: این که میگه تو میری شهید میشی! امیر جواب داد: خواهرم! من نمیگم، خدا میگه.
گفت: دیگه امکان نداره بذارم بری. امیر کلافه شده بود. این را از حال و روزش میفهمیدم ولی آنقدر سعهصدر داشت كه میخواست حتما اکرم را راضی کند بعد برود. گفت: خب باشه. دوباره استخاره میگیریم. قرآن را که باز کردند، دوباره سوره آلعمران آمد. همان صفحه. لبخند شیرینی نشست روی لبهای امیر. اکرم دیگر نتوانست و چارهای جز رضایت نداشت. حالا امیر فقط منتظر بود با او تماس بگیرند و روز رفتنش را به او بگویند.
تلفن همراهش که زنگ خورد، چند کلمه صحبت کرد. یکدفعه رنگ و رویش تغییر کرد. انگار غم عالم نشست توی صورتش. خداحافظی کوتاهی کرد. گوشیاش را پرت کرد گوشه اتاق. حالش به هم ریخته بود. هقهق میکرد و بلندبلند یاحسین میگفت.
قلبم کف دستم بود از نگرانی. گفتم: چی شده امیر؟ چرا اینجوری میکنی؟ با سختی، وسط بغض و هقهقش گفت: هیچی مامان، رفتنم کنسل شده. آنقدر ناراحت بود که چون و چرایش را نپرسیدم. دم مغرب بود. سریع لباس پوشید و رفت بیرون. چند ساعت بعد برگشت، حالش کمی بهتر شده بود ولی از چشمهای پف کرده و سرخش معلوم بود حسابی گریه کرده.
گفتم:کجا بودی امیرجان؟ گفت: مسجد. رفتم کلی با آقا حرف زدم.
گفتم: آقا! چی شده که عمه شما دست رد به سینه من زده؟ من چي کار کردم آخه؟! بگید چه اشتباهی از من سرزده؟ اگر نگید چه اشتباهی کردهام، شکایت عمهتان را به شما میکنم؟
گفتم: صبور باش مامان! خدا بزرگه. بدون این که چیزی بگوید، دراز کشید و دستمالش را کشید روی صورتش. رد اشکهای زلالش را میدیدم که از گوشه چشمش، پایین میچکید و توی محاسن سیاهش راه گم میکرد. طاقتم نگرفت. تنهایش گذاشتم.
دو سه روز گذشت. امیر کمی آرام شده بود ولی بدجور توی خودش فرو رفته بود. تلفن همراهش زنگ خورد. تقریبا هفت، هفت و نیم شب بود. چند کلمهای حرف زد. برعکس دفعه قبل، گرههای پیشانیاش باز شد و لبهایش به خنده نشست. تلفن را که قطع کرد، با آن قدِ بلند تقریبا دو متریاش مثل بچهها بالا و پایین میپرید و بلندبلند میخندید.
گفت: کارم درست شد مامان! گفتن وسایلت رو جمع کن و بیا قرارگاه. آنقدر خوشحال بود که تا آن روز ندیده بودم. فرماندهاش راست میگفت. امیر عاشق شده بود و نمیشد نگهاش داشت. مدام میگفت: دیدی مامان! کارم درست شد. آقا سفارش منو به عمهشون کردن. خانم رضایت دادن راهی بشم.
ادامه دارد....
#شهید_امیر_لطفی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📝🌷اجازه مادر و خواهر و وساطت اباعبدالله برای سوریه رفتن شهید امیر لطفی به نقل از مادر🌷
قسمت سوم:
از خوشحالی امیر، خوشحال بودم ولی انگار قوت از دست و پایم رفته بود. حتی دست و دلم نمیرفت بلند شوم چمدانش را ببندم.
نشسته بودم فقط نگاهش میکردم تا شاید سیر شوم از دیدنش. امیر متلاطم بود. میرفت و میآمد و هر تکه از وسایلش را از گوشهای برمیداشت و توی چمدانش جا میداد و من فقط نگاهش میکردم. آرام و عمیق.
گفت: مامان، اون پرچم بزرگ یازینب رو که خریدی واسه مراسم روضه ماه صفر بیار با خودم ببرم. میخوام بزنم جایی که قشنگ توی دید دشمن باشه. بذار داعشیها با دیدن اسم خانم، دلشون بلرزه. پرچم را آوردم. گذاشت توی وسایلش. غافل از این که جنازه امیرم را پیچیده توی همین پرچم برایم میآورند.
پیراهن مشکی عزای امام حسین هنوز تنش بود. کت و شلوارش را پوشید و تلفنی با خواهر و برادرهایش خداحافظی کرد.
هنوز نشسته بودم. مثل همیشه خم شد روی پاهایم و بوسیدشان. کار هر روزهاش بود. این یک کارش از قلم نمیافتاد.
موقع خداحافظی گفتم: پسرم! سه تا چیز ازت میخوام. امیرجان! اگه به سلامت برگشتی، قدمت روی چشم مادر. میدونی که همه مقدمات ازدواج تو فراهم شده. واسهات آستین بالا میزنم و دستت رو بند میکنم. لبخند کم رنگی آمد روی لبهایش. زیر لب گفت: انشاءالله، انشاءالله!
گفتم: ولی اگر برنگشتی و شهید شدی، فدای سر علی اکبرت میکنم پسرم ولی اسیر نشو چون نمیبخشمت.
گفت: مامان، اگر اسیر بشم و در حال اسارت به شهادت برسم، میدونی چه عزتی پیدا میکنم؟ اگه اسیر شدم، سرِتو بالا بگیر و بگو در راه خدا، میثم تمار دادم! عمار دادم! گفتم: نه! تحمل ندارم امیر. به اسارت تو راضی نمیشم. اخمهایش رفت توی هم. چشمهایش جور خاصی نگاهم میکردند. دلم طاقت نیاورد. گفتم: باشه مامان. به این هم راضیام. برو به خدا میسپارمت.
تا دم در بدرقهاش کردم. همانموقع نذر کردم اگر سالم برگردد، برایش گوسفند قربانی کنم. دختر و دامادم هم آمدند.
با اکرم از زیر قرآن ردش کردیم و رفت.
دامادم بعدا میگفت: امیر توی خانه چرخی زد و همه جا را سیر نگاه کرد. گفتم: امیر! این چه کاریه؟ گفت: دیدار آخرمه. میخوام همه جا رو سیر ببینم.
دم رفتن، سفارش مرا به همسایهمان کرده بود. گفته بود: مامان من تنهاست. اگر دیدید مشت به دیوار میکوبه، سریع خودتون رو بهاش برسونین. همسایهمان گفته بود: امیرجان، برو. انشاءالله که سلامت برمیگردی. جواب داده بود: بادمجان بم آفت نداره ولی فکر نمیکنم دیگه برگردم.
#شهید_امیر_لطفی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 منم یک آرشامم، منم علیاصغر
⭕️ نماهنگ جدید ابوذر روحی برای شهدای شاهچراغ
🌷
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
665.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فوری | پرتاب موفقیتآمیز زیرمداری ماهواره بر قائم ۱۰۰
⭕️ آزمایش پروازی این ماهوارهبر با موتور سوخت جامد مرحله اول رافع با موفقیت انجام شد!
این ماهوارهبر سه مرحلهای سوخت جامد ساخت دانشمندان هوافضای سپاه است.
⭕️ماهواره بر سوخت جامد قائم ۱۰۰ ماهواره بری سه مرحلهای و سوخت جامد است که قادر خواهد بود ماهوارههای با وزن ۸۰ کیلوگرم را در مدار ۵۰۰ کیلومتری از سطح زمین قرار دهد.
🌷
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
4.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻🎥سحرگاه امروز دسته تک نفره یکی از زائران حضرت معصومه (س) بی وقفه در دنیای خودش دور ضریح میچرخید و زنجیر میزد، انگار نه کسی او را میدید نه او کسی را، اما صدای سخن عشقش عجیب رسا بود.
🌷
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گروهی که روز قیامت از ترس و وحشت
در امانند!!!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
نمیشود که
قبول کنم
نبــودنت را..
بــرای دوری ات
آیــات صـبر
میخوانم...
#سردار_شهید_مرتضی_حسین_پور
#فرمانده_شکست_ناپذیر
#فرمانده_عملیات_قرارگاه_حیدریون_شهادت_تدمر_سوریه
#فرمانده_حسین
🌷
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
~🕊
جـوانانے بودند
که بدون ادعا
جان خود را فدای
اسلام و ایران کردند
وچقدر فرق است با آنانے که بےحیایے مے کنند و"جانم فداے ایران"
را بهانهاے براے بیبندوبارے خود کردهاند..
پایان فعالیت امروز کانال
#به یاد شهید مدافع حرم مهدی عسگری
#یادشهدا باذکر صلوات
#شبتون شهدایی🌹
#هم افزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🔸️امروز یکشنبه - ۱۵ آبان ۱۴۰۱
۶ نوامبر ۲۰۲۲
١١ ربيع الثاني ١٤٤٤
🍀به رسم ادب هر روزه
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌼ذکر روز یکشنبه:
یا ذالجلال والاکرام (ای صاحب شکوه و بزرگواری)
🌹حدیث روز
امام علی علیه السلام :
مَن قَصَّرَ نَظَرَهُ عَلى أبناءِ الدُّنيا ، عَمِيَ عَن سَبيلِ الهُدى .
كسى كه نگاهش به دنياپرستان محدود گردد ، از ديدن راه راست ، كور مى شود .
. غرر الحكم
🌿خدایا . . .
ای مهربان پروردگارم . . .
روزم را با نام و حضور تو آغاز میکنم
حضوری که آشکار است :
در درختان و در برگهایشان
در انوار نورانی خورشید
در نوای زیبای پرندگان
در هوای دلنواز پاییزی
در نعمت های بیکرانت
و در . . .
الهــی شکر
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌹سنت لایتغیر خداوند این است
كه مؤمنین را در كورهی شداید
و بلایا آنهمه بگدازد
تا كارآموخته شوند
و استقامت پیدا كنند.
#شهید_آوینی
#روزتون_شهدایی
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯