••فرمانده قدرتمند و بزرگ گردان عمار💛
🔹او ابتدا معاون شهیدان محمد عیدی و بهرام (محمد)تندسته بود؛ بعد از شهادت شهید تندسته در عملیات والفجر ۱، ایشان مسئولیت فرماندهی گردان عمار را به عهده گرفتند و تا آخر عملیات خیبر در اسفند ۶۲ این مسئولیت را به عهده داشت!
🔸بعد از شهادت حاج همت، به دلیل اختلاف با برخی از مسئولین وقت لشگر، متأسفانه این فرمانده دلاور برای همیشه از لشگر ۲۷ رفت.. مدتی در لشگر ۱۰ و بعدها در تیپ ۳۱۳ حر بود؛
🔹ایشان آموزش های تیپ ۶۶ هوابرد را نیز با موفقیت پشت سر گذاشته بود و عاقبت در مرداد ۶۶ و در منطقه عمومی خلیج فارس به همراه تعدادی از نیروهای تیپ ۶۶ هوابرد سپاه پاسداران به شهادت رسید و به دوستان و برادر شهیدش پیوست..❤️🩹"
-شهیداسماعیللشگری✨
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
•🖼🎋•
«خدا را شکر میکنم به خاطر اینکه اول مسلمانم بعد شیعهام بعد انقلابیام و بعد به خاطر امنیت این نظام، ندای رهبرم را لبیک گفتم تا برای خودم ثابت شود اگر در زمان امام حسین(ع) بودم به ندای امام زمانم لبیک میگفتم و از تمام تعلقات دنیایی که زن و بچههایم هستند خواهم گذشت...🐚»
-فرازیاز،وصیتنامه
شهیدجمالرضی✨
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
[🌹🕊]
- مرد؟
+ فقطاوناییکه
قطعهبهشتالزهراء(س)
آرومخوابیدن :))
#التماس_دعا_شهادت
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
|🧸🕰|
"همزادكویرم،تبباراندارم
درسینه،دلیشكستهپنهاندارم
دردَفترِخاطراتِمنبنویسید
منهرچهكهدارم،ازشهیداندارم..🤍»
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
••🌙💛
الهی!
امروزمان گذشت؛
فردایمان را با گذشتات شیرین بفرما!
ما به مهربانیت محتاجیم، رهایمان نکن!
الهی! شب ما را با یادت بخیر بفرما!
شبتون مهدوی✨
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
💢آسمان را طی کن
که تو را میخواند...
🔹آسمان راه همان مردانی است
با لباسی خاکی
و دلی مملو از عطر خدا
🔹پایان فعالیت امروزکانال به یاد
#برادران_شهید_محمدمهدی_و_مصطفی_قراگوزلو
#یادشهداباذکرصلوات🌹
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیروشهادت ان شاءالله
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
نان سنگک گرفته بودیم و میآمدیم طرف خوابگاه. چند تا سنگ به نان ها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی. میگفت: بچه بودم، یه بار نون سنگک خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم، بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم، گفت برو بده به شاطر. نونوا ها بابت اینا پول میدن.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن