انتشارات حماسه یاران
📚#فروش_ویژه کتب انتشارات #حماسه_یاران 🌹به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس 🎁 20% درصد #تخفیف 📬#ارسال
🔸#تنها_گریه_کن
🔹 روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر #شهید_محمد_معماریان
🔸#انتشارات_حماسه_یاران
▪️264 صفحه | رقعی 30.000 تومان | با #تخفیف 20 درصد 24.000 تومان
🍀درباره کتاب
🌺 #تنها_گریه_کن؛ روایت خواندنی و جذاب زندگی زنی است که یک شب در روضه امام حسین علیه السلام 🚩 با خود عهد بست شعار «یا لیتنا کنا معک» را عملی کند. او بعد از آن در تمامی مراحل زندگی اش چه در روزهای انقلاب، چه در سالهای دفاع مقدس به ویژه آن زمان که فرزندش را در راه حفظ مکتب اباعبدالله علیه السلام فدا کرد نشان داد هیچ گاه عمل به تکلیفش را از یاد نبرده است.
🌸 #تنها_گریه_کن روایتگر حیات زنی صبور و باصلابت، مومن و انقلابی، پرتلاش و آتش به اختیار است. اگر میخواهید بدانید تکلیفتان در قبال اسلام و انقلاب تا چه حد است حتما این کتاب را بخوانید.
🍀 در این کتاب ماجرای عجیب شفای مادر #شهید_معماریان را نیز خواهید خواند. شفا با پارچه معطری که سیدالشهدا علیه السلام از بهشت برای او فرستاد.
📚 #تنها_گریه_کن؛ روایتی جذاب و خواندنی از زندگی اشرف سادات منتظری ، مادر #شهید_محمد_معماریان است ، که بکوشیده تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایتپذیری و فرمانبرداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد.
#فروش_ویژه
#ارسال_رایگان بابت خریدهای بالای 80هزار تومان
🌹🌸🌺🌸🌹
#حماسه_یاران | @hamasehyaran 🇮🇷
https://pay.eitaa.com/v/?link=G3H9D
انتشارات حماسه یاران
🔸#تنها_گریه_کن 🔹 روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر #شهید_محمد_معماریان 🔸#انتشارات_حماسه_یاران ▪️2
کتاب-تنها-گریه-کن-حماسه-یاران (1).pdf
حجم:
671.4K
.
📚 #فایل_Pdf قسمتی از کتاب
#تنها_گریه_کن
روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر #شهید_محمد_معماریان
#حماسه_یاران | @hamasehyaran 🇮🇷
#خاطرات_شهدا 📖
داستان زیبای دو رفیق
دو شهید ....
همہ جا معروف شده بودن بہ باهم بودن ؛
تو جبهه حتی اگہ از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواستہ و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم ...!
خبر شهادت علی رو ڪه اوردن ، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت : بچم
اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونہ بہ خاطر همین داره اینجوری گریہ میڪنہ .
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محڪمہ ، تو باید ننہ علی رو دلداری بدی .
همونجوری ڪه های های اشڪ می ریخت گفت :
زانوهای محڪمم ڪجا بود ؟
اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محالہ از هم جدا بشن .
🔹 عهد بستن آخہ مادر ...
عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....!
مأمور سپاهی ڪه خبر اورده بود ڪنار دیوار مونده بود و بہ اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشتہ شده بود خیره مونده بود ....
نوشتہ بود #شهید_سید_محمد_رجبی ...!
نشر بمناسبت #هفته_جهانی_رفاقت
✍ پ.ن : خدایا بہ حق شهدا ... دلم یہ: رفیق خدایی میخواد.♥️
@hamasehyaran | حماسه_یاران#
هدایت شده از انتشارات حماسه یاران
📚#فروش_ویژه کتب انتشارات #حماسه_یاران
🌹به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس
🎁 20% درصد #تخفیف
📬#ارسال_رایگان بابت خریدهای بالای 80هزار تومان
#سلیمانی_عزیز
#تنها_گریه_کن
#شانزده_سال_بعد
#تنها_زیر_باران
#مهران_تا_مجنون
#خودسازی_به_سبک_شهدا
#ازدواج_به_سبک_شهدا
#دم_عشق_دمشق
#اقتصاد_مقاومتی_در_سیره_شهدا
#خط_عاشقی
#ستارگان_حرم_کریمه
#طلایه_داران_جبهه_حق
🛒 خرید اینترنتی: www.hamasehyaran.ir
📱 خرید پیامکی: ارسال «فروش ویژه» به سامانه 3000191717
📞 خرید تلفنی: تماس با 025377480511
#حماسه_یاران| @hamasehyaran🇮🇷
#اخلاق_شهدایی ♥️
یڪی از بچهها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون میآمد .
با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه . چون خودم رو بیتقصیر میدونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم .
دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سختتر بود !
در حالی ڪه دلم میسوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه میخندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده !
همونطور ڪه خونها رو پاڪ میڪرد ، گفت : این جا ڪردستانه ، از این خونها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست .
چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه میگفت : بمیر ، میمردم .
#سردار_شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق
@hamasehayaran | #حماسه_یاران
♨️ توصیه جالب رتبه ۱ کنکور تجربی به مردم ایران
🔸مادرش میگوید:
یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.
🔹پرسیدم احمدرضا که بود؟ گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در دانشگاه داد.
🔸گفتم: چی؟! گفت: می گوید رتبه اول کنکور را کسب کرده ای!
🔹من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم: رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟؟!
🔸احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم!
در همان حال آستین ها را بالا زد، وضو گرفت و رفت مسجد...
🔹یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عموی بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
🔸می گفت: می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم...
🔺شهید احمدرضا احدی
🔻رتبه یک رشته تجربی کنکور ۶۴، دانشجوی نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران
💡شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم؛
فقط نگذارید حرف امام (ولی فقیه) روی زمین بماند! همین»
📒 قسمتی از آخرین دست نوشته این شهید بزرگوار قبل از شهادت:
چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟
هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت درجاده مهران–دهلران حرکت مينمايد، مورد اصابت موشک قرار ميدهد؛
اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنيد کدام تن مي سوزد؟
کدام سر مي پرد؟
چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟
چگونه بايد آنها را غسل داد؟
چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟
چگونه مى توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟
چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگيريم؟!
کدام مسئله را حل مى کنى؟ براي کدام امتحان درس مى خوانى؟!
به چه اميد نفس مى کشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟
از خيال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر؟؟
کدام اضطراب جانت را مى خورد؟
دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چيز بسته اى؟ به مدرک؟ به ماشين؟ به قبول شدن در حوزه فوق دکتری...؟؟
❤️ شادی روح بزرگ و پرافتخارش صلوات
@hamasehyaran | #حماسه_یاران
🔻عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد
ــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ
مادر شهید شاهین باقری:
🔹شاهین در عملیات خیبر در جزیره مجنون مفقود شد، ۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هر لحظه منتظر بازگشتش بودم تا جایی که هرگاه کسی درب خانه را میزد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب میدویدم و هر بار بیش از قبل ناامید میشدم.
🔹هرگاه کاروانی از شهدا به تهران میآمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا میرفتم. یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید میبارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانههای داخلی و خارجی بازتاب زیادی داشت.
🔹شاهین ۱۲ اسفند ۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش هم در باتلاقهای این جزیره ماند، اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛ وقتی برای دریافت پیکر شاهین رفتم تنها چند کیلو استخوان تحویلم دادند و آن روز به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳ کیلو داشت و آن روز هم ۳ کیلو از استخوانهایش را تحویلم دادند.
نثار ارواح مطهر همه شهیدان
ومادارنی که با صبر وزینب گونه خود
درس ایمان، شجاعت، ایثار را به رخ کشیدند،
صلوات
#دفاع_مقدس
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@hamasehyaran | #حماسه_یاران
🌹هیچ کس دلش نمیآمد از سردار جدا شود
✍همسر شهید مسرور میگوید: پاییز سال گذشته به همراه خانوادههای شهدای مدافع حرم کشور و تعدادی از خانوادههای شهدای دفاع مقدس و امنیت با حضرت آقا دیدار داشتیم. در هتل محل اقامت برنامهای تدارک دیده بودند. بنده هم همراه پدر و مادر همسرم و همسر شهید توفیقی سر یک میز که جلو سالن و نزدیک در بود نشسته بودیم. سرم پایین بود که یک لحظه دیدم همسر شهید توفیقی با هیجان بلند شد و گفت وای!
سرم را بلند کردم و دیدم سردار بدون هیچگونه هیئت همراه، با لباس شخصی و ساده با چهرهای نورانی و مهربان در اوج فروتنی و تواضع و در عین حال پرابهت در چند قدمیمان تنها با یک آقای جوان ایستادهاند. همه مبهوت شده بودند، هیچ کس از آمدن سردار خبر نداشت. همین که خانوادهها سردار را دیدند در عرض چند ثانیه اطراف سردار جمع شدند، به گونهای که از فشار جمعیت میزهای جلو به عقب کشیده میشدند. شاید در حدود ۴۵ دقیقه و شاید بیشتر همین گونه بود. هر چه مسئولان برنامه اصرار میکردند بنشینید خود سردار بر سر میزهایتان میآیند هیچ کس دلش نمیآمد از سردار جدا شود.
فرزندان شهدا انگار پدرشان را دیده باشند. شاید هر کس جای سردار بود از این فشار جمعیت و این اوضاع خسته میشد و حداقل درخواست میکرد کمی اطرافش را خلوت کنند تا فشار کمتر شود؛ اما سردار با لبخندی بر لب و چهرهای مهربان دست تکتکشان را میگرفت و فرزندان شهدا را در آغوش میکشید و هیچگونه اعتراضی هم نمیکرد. بالاخره با هزار زحمت چند نفر از مسئولان دور سردار را گرفتند. تا ایشان به جایگاه سخنرانی بروند. سردار بسم الله گفتند و شروع به صحبت کردند، در بین سخنانشان هم از نحوه انتخاب نام مدافعان حرم برای رزمندگان سوریه گفتند. بعد از اتمام صحبتهایشان باز جمعیت به دنبال سردار دویدند. فرزندان شهدا دلشان نمیآمد از پدرشان جدا شوند؛
حتی تا زمانی که سردار در ماشین نشسته بودند فرزندان کوچک شهدا را به ایشان میدادند و سردار با مهربانی آنها را در آغوش میگرفت، میبوسیدشان و با تک تک آنها عکس گرفت و از آنها میخواست برایش دعا کنند.
@hamasehyaran | #حماسه_یاران
📝وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید :
🔴 به مردم بگویید امام زمان پشتوانهی این انقلاب است.
🔸 بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که بهطرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
🔹از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
🔻در وصیتنامه نوشته بود :
🔸من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم...
🔹پدر و مادر عزیزم ! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
🔸پدر و مادر عزیزم ! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم. جنازهام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
🔹این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم.
🔸به مردم دلداری بدهید، به آنها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانهی این انقلاب است.
🔹بگویید که ما فردا شما را شفاعت میکنیم.
🔸بگویید که ما را فراموش نکنند.
🔺 بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است.
👤 راوی: سردارحسین کاجی
📚 کتاب خاطرات ماندگار صفحه ١٩٢
@hamsehyaran | #حماسه_یاران