فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 سوره مبارکه مدثر
💠 استاد عبدالباسط محمد عبدالصمد
✅ وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ ﴿۳۳﴾
وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ ﴿۳۴﴾
إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ ﴿۳۵﴾
نَذِيرًا لِلْبَشَرِ ﴿۳۶﴾
لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ ﴿۳۷﴾
🌴 و سوگند به شامگاه چون پشت كند (۳۳)
و سوگند به بامداد چون آشكار شود (۳۴)
كه آيات [قرآن] از پديده هاى بزرگ است (۳۵)
بشر را هشداردهنده است (۳۶)
هر كه از شما را كه بخواهد پيشى جويد يا بازايستد (٣٧)
#تلاوت
#قرآن_آهنگ_آرامش
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#وقت_سلام 🤚
❣️ @hamdelanqoran
🌹إنَّ زِيارَةَ الحُسَينِ عليه السلام أفضَلُ ما يَكونُ مِنَ الأَعمالِ (كامل الزيارات: ص ۲۷۸ ح ۴۳۶).
شب #جمعه
🏴صَلّیاللهُعَلَیكَیاأباعَبدِاللهِ🏴
🌹 دعای جوشن کبیر🌹
فراز۳۵🌹🌹
يَا مَنْ هُوَ فِي عَهْدِهِ وَفِيٌّ
يَا مَنْ هُوَ فِي وَفَائِهِ قَوِيٌّ
يَا مَنْ هُوَ فِي قُوَّتِهِ عَلِيٌ
☘☘☘☘
اي آن كه در پيمانش وفادار است،
اي آن كه در وفاداري اش پايدار است،
اي آن كه در پايداري اش والاست،
☘☘☘☘☘
يَا مَنْ هُوَ فِي عُلُوِّهِ قَرِيبٌ
يَا مَنْ هُوَ فِي قُرْبِهِ لَطِيفٌ
يَا مَنْ هُوَ فِي لُطْفِهِ شَرِيفٌ
☘☘☘☘☘
اي آن كه در والايي اش نزديك است،
اي آن كه در نزديكي اش با نرمي است،
اي آن كه در نرمي اش شريف است،
☘☘☘☘☘
يَا مَنْ هُوَ فِي شَرَفِهِ عَزِيزٌ
يَا مَنْ هُوَ فِي عِزِّهِ عَظِيمٌ
☘☘☘☘☘
اي آن كه در شرفش با عزّت است،
اي آن كه در عزّتش بزرگ است،
يَا مَنْ هُوَ فِي عَظَمَتِهِ مَجِيدٌ يَا مَنْ هُوَ فِي مَجْدِهِ حَمِيدٌ
اي آن كه در بزرگي اش شكوهمند است، اي آن كه در شكوهش ستوده است.
جوش کبیر#
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖💫#تلاوت_قرآن
🔰 مقطعی زیبا و دلنشین از تلاوت سوره مبارکه حمد با صدای قاری شهید ( شهید مِنا )
🌹حاج محسن حاجی حسنی کارگر
هرشب قبل از خواب چندثانیه باقرآن مجید
#تلاوت
#قرآن_آهنگ_آرامش
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت دهم
فردا ظهرش مرخص شدم. ملاقاتی نداشتم و کسی هم دنبالم نیامده بود. من و یک زن دیگر که او هم همراه نداشت با همان لباسهای بیمارستان سوار بر آمبولانس برگشتم خانه! ماشین راه افتاد و چند دقیقه بعد تصادف کردیم. حسین از دستم افتاد و قِل خورد رفت زیر صندلی! راننده آمبولانس فوری آمد حسین را برداشت و دست من داد. نمیدانستم بخندم یا گریه کنم. شکر خدا سالم بود. به خدا گفتم: «من این طفل معصوم رو چطور بزرگ کنم؟!» زائویی که کنارم نشسته بود، پرسید: «خانوم! بچهت دختره؟! چرا هیچ حسی بهش نداری؟! چرا خوشحال نیستی؟ بچه زیاد داری؟» پر از درد و غصه بودم. چطور حسم را به بچهای نشان میدادم که کسی دنبالش نیامده و مثل مادرش تنهاست؟! وقتی رسیدیم، مادرم داشت داخل حیاط راه میرفت و غر میزد: «خدایا! دیدی یه گُل داشتم با دست خودم کردمش تو گِل! شوهرش ول کرده رفته سر کار. معلوم نیست بچهم آوارهی کدوم بیمارستان شده! کاش میمردم و...» خجالت کشیدم مرا با آن حال ببیند. حواسش که پرت بچهها شد، بیسروصدا رفتم داخل اتاق. راننده آمبولانس جلوی در داد زد: «لباسای زائو رو بدید ببرم.» مادرم متوجه آمدنم شد. با عجله آمد داخل اتاق و قربانصدقهام رفت. امیر و علی دور رختخواب میچرخیدند و منتظر دیدن برادر جدیدشان بودند. مادرم پارچه سفید دور حسین را باز کرد و با تعجب گفت: «اِه! پسره؟! زهرا جان! پسر که داشتی، دختر میاوردی!» خندیدم و گفتم: «انشاءالله دفعه بعد مامان.» به روی مادرم میخندیدم که کمتر غصهی مرا بخورد؛ همین سه پسر برای هفت پشت من بس بود.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
@shahedan_aref
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت یازدهم
ماه مهر نزدیک بود و امیر باید میرفت کلاس اول. نزدیک خانهمان، مدرسه ابتدایی بود؛ همان جا اسمش را نوشتم. روپوش و کیف برایش خریدم و آماده رفتن به مدرسه شد. نق و نوق میکرد و از درس خواندن خوشش نمیآمد. چند هفتهای طول کشید تا به محیط مدرسه و همکلاسیهایش عادت کند. چند کلاس اکابری که رفته بودم، اینجا به کمکم آمد و میتوانستم در درسهای امیر کموبیش کمکش کنم. با همان سن کم ادای مردهای بزرگ را درمیآورد. هروقت آخر هفته میخواستم خانه دایی محمد یا مادرم بروم، مرا همراهی میکرد تا تنها نباشم. جلوی در مینشست و نمیآمد داخل خانه. میگفت: «مامان جان! اینا بیحجابن؛ اصلا محرم و نامحرم حالیشون نیست؛ من نمیام خونهشون. میخوای چشم پسرت به گناه بیفته؟! تا هروقت دوست داری بمون، بعد بیا تا بریم. من همین جا میشینم.»
واقعا غیرتی بود؛ ادا درنمیآورد. قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، خیلی از احکام را یادش دادم. هفتههایی که مدرسهاش شیفت ظهر بود، اول میرفت مسجد جامع امام جعفر صادق (علیهالسلام) که نزدیک خانهمان بود، نمازش را میخواند و بعد میرفت مدرسه.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
@shahedan_aref
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff