فصل یازدهم: روز وداع
قسمت دوم
همه حساب کار دستشان آمد و فهمیدند این علی زمین تا آسمان با گذشته فرق کرده. با این حرفها خام نمیشود و جلوی او را نمیتوان گرفت. میهمانان خداحافظی کردند و رفتند. یک مشت اسپند برداشتم دور سر علی چرخاندم. بردم داخل آشپزخانه و برایش دود کردم. قند در دلم آب میشد وقتی میدیدم علی محکم پای عقایدش ایستاده و غیر از رضایت خدا هیچچیز برایش مهم نیست. رجب هم اندک امیدی که تا آن روز برای نرفتن علی داشت، ناامید شد و به جبهه رفتن علی رضایت داد. علی مدام بین جبهه و خانه در حال رفتوآمد بود.
محرم سال 65 را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: «خب مامان خانوم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نوروزی، دوستم، کارنامه رو براتون بیاره. نمرههای پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوندم.» گفتم: «علی جان! بلا گردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بیحرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدلله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست.» امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید. دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پلهها را دوتایکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفهام میکرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم. ای کاش نمیرفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (علیهالسلام) و حضرت علی اکبر (علیهالسلام) در روز عاشورا افتادم. صحنهی تکاندهندهای بود. علی دو قدم به طرف در میرفت، رجب صدایش میزد: «علی جان! زودی برگرد.» علی به طرف در میرفت، رجب صدایش میزد: «علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم.» علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: «علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو میخوام تماشات کنم.» علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینهی هم شدند. رجب گفت: «آخ بابا! من میمیرم از دوری تو.» علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینهی او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تندتند میزد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحهاش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (علیهالسلام) را خواندم. آنقدر به سینه زدم تا قلبم کمی آرام گرفت.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
@shahedan_aref
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
فصل یازدهم: روز وداع
قسمت سوم
در را باز کرد. تا چشمش به من افتاد، هول کرد.
- چی شده زهرا؟!
- صدای مارش جنگ رو میشنوی؟
- آره، خدا پشت و پناه رزمندهها باشه. عملیاته. تو چت شده؟! چرا رنگت پریده؟!
- چند روز قبل علی تلگراف زد، گفت حالش خوبه؛ اما نه، علی شهید شده.
- وا! چی میگی زهرا جان؟! بد به دلت راه نده. انشاءالله صحیح و سالم برمیگرده. چرا خودت رو اذیت میکنی؟!
- نه زارع! علی دیگه برنمیگرده. روزی که داشت میرفت جبهه ازش دل کندم.
هرچه گفت، دلم آرام نگرفت. نفهمیدم چطور نماز خواندم. همهی هوش و حواسم پیش علی بود. بعد از نماز برگشتیم خانه. میدانستم دلم دروغ نمیگوید. ده روز خواب و خوراک نداشتم. جرئت نمیکردم حرفی به رجب بزنم. همهچیز باید عادی پیش میرفت. این بار نباید به وسیله من خبردار میشد. دو سه ماه تا عید مانده بود. فرشها را وسط حیاط پهن کردم و افتادم به جانشان. رجب در را باز کرد و وارد حیاط شد. تعجب کرد. ایستاد به تماشای من. حتما پیش خودش گفت: «این زن باز به سرش زده! چه وقت خونه تکونیه؟!» فوری گفتم: «حاجآقا! تا من یکی دو دست پارو به این فرشا میکشم، شما هم برو سلمونی موهات رو رنگ کن. تو آینه خودت رو نگاه کردی؟! نذار مردم بگن حاجی بعد از شهادت امیر موهاش سفید شده.» رجب هیچوقت برای من تره هم خرد نمیکرد و همیشه بنای لجبازی میگذاشت؛ اما آن روز خدا به دلش انداخت و برای اولین بار به حرفم گوش داد و رفت سلمانی. در صف نانوایی دو سه نفر پچپچکنان رجب را مسخره کردند. آمد خانه و گفت: «زهرا! مردم یه چیزایی میگن. تو صف نون میگفتن بچهش شهید شده، اون وقت رفته موهاش رو رنگ کرده. نکنه علی؟!» اخم کردم و گفت: «بیخود گفتن! خوشتیپ شدی، بهت حسودی کردن. شهادت کجا بود؟! خیالت راحت علی به من تلگراف زد و گفت حالش خوبه. انشاءالله برگشت تهران باید کمکم براش آستین بالا بزنیم و دامادش کنیم. پسرمون دیگه داره بیست سالش میشه؛ وقتشه عروسدار بشی. اتاق پایین رو میدیم به علی و زنش، خودمونم بالا سرشونیم. اونقدر نوه بریزه دوروبرمون حاجآقا که وقت سر خاروندن نداشته باشیم. به علی گفتم اسم همهی بچههاش رو باید بابا رجب انتخاب کنه.» خندید. نفس راحتی کشید و رفت داخل خانه. وسط حیاط نشستم روی فرش خیس. بغضم ترکید و گفتم: «بمیرم برات علی جان که رخت دامادیت کفن شد! دیدار ما به قیامت مادر.»
مسجد مراسمی برای شهدا گرفته بود، ما هم دعوت بودیم. رجب نیامد و من تنها رفتم. دو عدد سنگ مزار داخل شبستان مسجد برای شهید گمنام ساخته بودند. دو شاخه گل رُز به نیت امیر و علی خریدم و روی سنگ قبر گذاشتم. بعد از مراسم، یکی از بچههای بسیج صدایم زد. رفتم داخل اتاق پایگاه. بعد از کلی مقدمهچینی گفت: «حاجخانوم! حقیقتش میخواستم درباره موضوع مهمی با شما صحبت کنم.»
- بفرما پسرم، من در خدمتم.
- دربارهی علی آقا...
- علی!؟ علی چی؟! علی شهید شده؟!
- اِه! حاجخانوم!
- اِه نداره پسرم! نمیخواد از من مخفی کنی. ده روزه خبر دارم، من مادرم. بچه گرسنه میشه مادر میفهمه؛ علی شهید شده توقع داری من نفهمم؟! چطور میشه قلب بچهی آدم از کار بیفته و مادر متوجه نشه؟!
نفس راحتی کشید و گفت: «خدا خیرت بده حاجخانوم! کار ما رو راحت کردی. تصمیم گرفتیم یه کم دیرتر اعلام عمومی کنیم تا شاید بچهها بتونن جنازه علی رو برگردونن عقب، اون قسمت الان دست عراقه. دو سه نفر داوطلب شدن برن پی جنازه.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
@shahedan_aref
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🌼
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
@hamdelanqoran
#آیه 183🌹ازسوره آل عمران 🌹
الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ
كسانى كه گفتند: همانا خداوند از ما پيمان گرفته كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم، مگر آنكه (به صورت معجزه) يك قربانى براى ما بياورد، كه آتش
(صاعقه آسمانى) آن را بخورد! بگو: (اين حرفها بهانه است،) بىگمان پيامبرانى پيش از من، با دلائلى روشن و (حتى) با همين (پيشنهادى) كه گفتيد، براى شما آمدند، پس اگر راست مىگوييد چرا آنان را كشتيد؟
آیه183🌹ازسوره آل عمران 🌹
الَّذِينَ =همانانندکه
قالُوا=گفتند
إِنَّ=همانا
اللَّهَ =الله
عَهِدَ=سفارش کرده است
إِلَيْنا =به ما
أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ=که تصديق نکنیم هیچ پیامبری را
حَتَّى=تا اینکه
يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ = بياورد برای ما قربانی را
تَأْكُلُهُ=که بخورد آن را
النَّارُ=آتش
قُلْ=بگو
قَدْ=بی گمان
جاءَكُمْ =آورد برای شما
رُسُلٌ=پیامبرانی
مِنْ قَبْلِي=پيش ازمن
بِالْبَيِّناتِ =نشانه های روشن
وَ بِالَّذِي =و آنچه را
قُلْتُمْ=گفتید
فَلِمَ=پس چرا
قَتَلْتُمُوهُمْ=کشتیدآنان را
إِنْ=اگر
كُنْتُمْ =هستید
صادِقِينَ=راستگو
@hamdelanqoran
به نام خدا
سلام 🌷
پاسخ سوال روز گذشته : کسیکه راضی باشد به گناه
🎊🌺میلاد حضرت امام جواد الائمه علیه السلام مبارک باد🌺 🎊
🌸🌿🌺🌿🌸🌿🌺🌿🌸🌿🌺
سوال روز دوشنبه ۲ بهمن ماه
با گوش فرا دادن به فایل صوتی فوق(تفسیر آیه ۱۸۳ سوره مبارکه آل عمران، استاد قرائتی) بفرمایید که:
خاطره ای که استاد قرائتی بیان کردند مربوط به چند سالگی ایشان بود؟
🌸ثواب امروز هدیه به روح پاک حضرت امام جواد علیه السلام 🌸
پاسخ دهندگانی که اولین بار هست پاسخ می دهند مهلت ارسال پاسخها تا ساعت ۲۴ شب به آیدی زیر :
@sebghatalah110
پاسخ دهندگان قبلی حتما و فقط به همان آیدی که قبلا در شخصی اعلام شده ارسال نمایند.
لطفا قوانین سوال و پاسخ روزانه ی قرآنی که در کانال سنجاق گردیده را مطالعه بفرمایید.
@hamdelanqoran
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🍀صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان فراموش نشه🍀
#پرسش
❓️سلام خداقوت .ممنون از پاسخگویی سریعتون.همسرم روزانه مبلغی به من میده و گفته به خودت میدم میخواستم بپرسم هرجور دوست دارم میتونم خرج کنم یا باید ازشون اجازه بگیره و بگم به فلان چیز خرج کردم راضی باشن
#پاسخ
✅️ با سلام اگر پول و اجازه خرج کردن را به شما داده است نیاز نیست اجازه بگیرید یا بگویید
مگر اینکه با شرط خاصی باشد مثلا بگوید این پول فقط برای خرج خودت یا خانه، که در اینصورت اگر بخواهید مثلا به کسی بدهید باید بگویید
اما اگر مطلق و به خودتان داده ایرادی ندارد.
#اجازه_از_شوهر
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام 📚
╭┅────────┅╮
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقطع شاهکار
طه
تاریخ تلاوت:۱۳۸۹
مکان تلاوت:دزفول
#تلاوت
#قرآن_آهنگ_آرامش
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
ﺭﻭﺯ ﭘﺴﺮ ﻣﺒﺎﺭکــ
بابایی های آینده
سلطان غــرورا
تکیه گاهای محکــم
غیرتیـــای خواستنــی
ولادت با سعادت امام جوادالائمه و روز پسر را به همگی و گل پسرهای عزیز 🌺 کانال همدلان قرآن
تبریک و تهنیت عرض مینماییم👏👏👏🎉🎉🎉
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌷پیامبر (صل الله):
کسی که نماز را از وقتش تأخیر بیندازد، (فردای قیامت) به شفاعت من نخواهد رسید.
محاسن ص ۸۰
#عطر_نماز
تو قنوت هاتون ۴۰ تا اللهم عجل لولیک الفرج فراموش نشه
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا 🤲
#🌹دعای_شانزدهم
صحیفه سجادیه 🌹
┄┄┅═✧❁🌹💎🌹❁✧═┅┄
🌺هَلْ أَنْتَ ، يَا إِلَهِي ، رَاحِمٌ مَنْ دَعَاكَ فَأُبْلِغَ فِي الدُّعَاءِ أَمْ أَنْتَ غَافِرٌ لِمَنْ بَكَاكَ فَأُسْرِعَ فِي الْبُكاء أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَكَ وَجْهَهُ تَذَلُّلًا أَمْ أَنْتَ مُغْنٍ مَنْ شَكَا اِلَيْكَ ، فَقْرَهُ تَوَكُّلاً
🤲 اى معبود من، آيا بر كسى كه مىخواندت رحمت مىآورى تا من در خواندن تو سخت بكوشم؟ آيا آن كسى را كه به درگاهت زار مىگريد مىآمرزى تا من نيز اكنون به گريه آغازم؟ آيا از كسى كه به خوارى چهره بر خاك درت مىسايد در مى گذرى؟ آيا كسى را كه از بينوائى خود پيش تو گله مىكند و تنها به تو اميد بسته است، بىنياز مىسازى؟
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از تلاوت آیه ۱۹۳ سوره مبارکه آل عمران را با صدای محمود خلیل الحصری، مشاهده میکنیم
#تلاوت
#قرآن_آهنگ_آرامش
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
💠براحتی با این جدول اعمال ماه رجب رو مدیریت کنید🌱
🌀تصویر رو باز کنید وذخیره اش کنید.
التماس دعا🤲
#ماه_رجب_ماه_بندگی 🌙
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
ای میوه قلب آقای خراسان
ای عشق تمام ای آقازاده سلطان
✨سالروز ولادت امام جواد علیه السلام مبارک باد✨
❣️#وقت_سلام
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@hamdelanqoran
🌹 دعای جوشن کبیر🌹
فراز۴۵🌹🌹
يَا أَقْرَبَ مِنْ كُلِّ قَرِيبٍ
يَا أَحَبَّ مِنْ كُلِّ حَبِيبٍ
يَا أَبْصَرَ مِنْ كُلِّ بَصِيرٍ
☘☘☘☘☘
اي نزديك تر از هر نزديك،
اي محبوب تر از هر محبوب،
اي بيناتر از هر بينا،
🍀🍀🍀🍀
يَا أَخْبَرَ مِنْ كُلِّ خَبِيرٍ
يَا أَشْرَفَ مِنْ كُلِّ شَرِيفٍ
يَا أَرْفَعَ مِنْ كُلِّ رَفِيعٍ
☘☘☘☘☘☘
اي آگاه تر از هر آگاه،
اي شريف تر از هر شريف،
اي برتر از هر بلند،
🍀🍀🍀🍀🍀
يَا أَقْوَي مِنْ كُلِّ قَوِيٍّ
يَا أَغْنَي مِنْ كُلِّ غَنِيٍّ
يَا أَجْوَدَ مِنْ كُلِّ جَوَادٍ
يَا أَرْأَفَ مِنْ كُلِّ رَؤُفٍ
🍀🍀🍀🍀
اي تواناتر از هر توانا،
اي توانگرتر از هر توانگر،
اي بخشنده تر از هر بخشنده،
اي مهربان تر از هر مهربان
#دعای_جوشن_کبیر
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مقام حجار
🌿سوره قاف
🎼مصطفی اسمائیل***
#تلاوت
#قرآن_آهنگ_آرامش
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
فصل یازدهم: روز وداع
قسمت چهارم
رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقبنشینی میشوند. تا ظهر از یک گروهان صدوده نفره فقط بیستونه نفر زنده میمانند و عقب برمیگردند. ساعت یک بعدازظهر عقبنشینی شروع میشود. فقط زندهها میتوانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا میماندند. رضا احمدی، از بچههای ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقبنشینی، دوربین را برمیدارد و چهارتا عکس از جنازه آن دو میگیرد. ساعت مچی علی را باز میکند و با دوربین به عقب برمیگرداند.
اگر رجب چشمش به عکس پیکر بیجان علی میافتاد، دقمرگ میشد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیهکلام علی افتادم. هروقت میخواست از خانه بیرون برود، میگفتم: «علی کجا؟!» میگفت: «کربلا!» حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازهای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: «سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
@shahedan_aref
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff