حامدزمانے
ابن آخرین ناشناس الان... بریم نماز🤲🏻
از امروز سعی میکنم آهنگ هایی که قبلاً نذاشتن رو بزارم😉
Hamed Zamani - Hazrate Mahtab.mp3
3.5M
حضرت مهتاب💔
تقدیم به بانوی دوعالم🌱
#حضرت_مهتاب
#حامد_زمانی
#آثار
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
Hamed Zamani - MargAmerica (128).mp3
6.3M
مرگ مساوی آمریکا🔥🔈
«دلتـ میخواد بگمـ کهـ پرچمتـ سره»
#مرگ_مساوی_آمریکا
#حامد_زمانی
#آثار
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
پروفایل ایستاده😍✨
#ایستابند
#پروف
#ایستاده
#ایستائیسم
#حامد_زمانی
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
از ٺوۍ این اٺاق هم میشہ، نبض دنیا ࢪو تو دسٺ گࢪفٺ🎧✨
#بیو
#ریل
#سید
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
پاکـ میکننـ اشکاتو تا باور کنیـ شادیـ،🌗
گاهیـ اسیرتـ میکننـ با اسمـ آزادیـ🔥
#بیو
#آزادی
#حامد_زمانی
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
از توۍ این اٺاق هم میشہ
نبض دنیا رو تو دسٺ گࢪفٺ
تو زمین خودش توۍ غࢪبٺ
بی هواداࢪ ازش شکسٺ گࢪفٺ
#رهبر
#ریل
#حامد_زمانی
#سید
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
ملیکا زارعی (خاله شادونه) در نماز عیدفطر تهران
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
Hamed_Zamani_-_Zange_Honar_[128].mp3
5.68M
زنگ هنر🛎
هنوز خیلی مونده تا دنیا، امثال آوینی رو بشناسه!... 🌱
#موسیقی_حلال
#زنگ_هنر
#حامد_زمانی
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
حامدزمانے
زنگ هنر🛎 هنوز خیلی مونده تا دنیا، امثال آوینی رو بشناسه!... 🌱 #موسیقی_حلال #زنگ_هنر #حامد_زمانی
شعر جنون نقاشی خون ـه
موسیقی زیبای فریاده
اینجا شهادت معنی عشقه
این سرزمین تو عشق استاده
اونجایی که هرسو تیر میباره
سینه سپر کردن جگر میخواد
از جون گذشتن اخر عشقه
پس عاشقی خیلی هنر میخواد
هرجای این خاک رو که میبینی
از اسمونش عشق میریزه
اینجا هنر تو خون مرداشه
این سرزمین خاکش هنر خیزه
پیش هجوم باد پائیزی
سینه سپر کرده دماوندش
عاری شده تو هر رگ این خاک
خون شهید های هنرمندش
با خون روایت کردن از این فصل
پیش هجوم بمب و قناصه
هنوز خیلی مونده تا دنیا
امثال آوینی رو بشناسه
از بچگی ها یادمون دادن
هر شاخه ای میخشکه بی ریشه
حرف شهادت باشه هر وقتی
تو مدرسه زنگ هنر میشه
هرجای این خاک رو که میبینی
از اسمونش عشق میریزه
اینجا هنر تو خون مرداشه
این سرزمین خاکش هنر خیزه
#متن_موسیقی
#زنگ_هنر
#سید
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
هدایت شده از •| عشقیعنیایستادگی |•
پویش « *برنامه محفل را ادامه دهید* »
در صورتی که خواستار تداوم برنامه محفل هستید، میتوانید جهت شرکت در این پویش که توسط تعداد زیادی از مردم آغاز شده است، وارد این لینک شوید و امضا کنید.
https://farsnews.ir/my/c/191392
🔹🔸فارس من
@mahfeltv3
داشتم ایمیلمو ویرایش میکردم که این صفحه برام اومد!
پ.ن:تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...😑😑
#فساد
#ایمیل
#کانال_حامد_زمانی
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙| @HAMED_ZAMANI_IR 〙
جای خاصیه حتما برید🥰
پنجشنبه جمعه ها مزار شهدا بهشت زهرا حال عجیبی داره. مزار سه تا شهید حتما برید! مزار الگوی داداش حامد: شهید آوینی. اون صندلی رو به رو چون رفت و آمد زیاده خوب نیست. من میرم اون صندلی راستیه یا صندلی پشتیه میشینم. آهنگ بیزار اونجا گریه داره. یه بار نشستم تکرار هم زدم نشستم خیره به مزار. به خودم اومدم دیدم یک ساعت گذشته. خلاصه برید شاید چشمتون به جمال من هم روشن شد🤦♂ من پسرم ۱۶ سالم هم هست گفتم که بدونید همه پا نشن بیان. نه که خیلی محبوبم🤦♂ منتها فقط دختر بیاد😂. خب شوخی بسه. بعد مزار شهید احمدعلی نیری. اونجا عجیب ترین جای دنیاست. اگه قبلش کتاب عارفانه که برای شهید هست هم بخونید دیگه دوست ندارید پاشید. اینجا پسر بیاد. من رفتم دیدم ۳تا دختر نوجوون نشستن بعد دیدم یه پسره هم رفت دلگرم شدم منم رفتم. ۲ دقیقه نشد پاشد رفت دیدم یه کاروان دختر حدود ۲۰ نفر ریختن اونجا. منم تنها وسطشون پاشدم رفتم. پسرا ترو خدا میدون رو خالی نکنید. حالا اینا قشنگ شهید رو میشناختن همه زیارت عاشورا و دعاها رو درآوردن دیدم دیگه موندگارن کلا رفتم... ولی میتونم به قطع بگم شخص امام زمان به اونجا رفت و آمد داره. به خاطر همین اونجا بوی عجیبی میده. کتابی عارفانه رو بخونید قشنگ میفهمید. بعد شهید موحد دانش. متاسفانه اطلاعات زیادی از ایشون در اینترنت نیست. اما چون هم محله ای هستیم(خاورشهر) من خیلی از ایشون از زبان آشنایان و همرزمانشون شنیدم. واقعا مرد بزرگیه... بنده هم مسئول تعلیم و تربیت پایگاه یادگاری ایشون هستم😎 اینم بگم من مهدیم همونکه اون شب ناشناس گذاشت. یک ماهه اینجا ادمین شدم. بشناسینم🤦♂
یا علی
حامدزمانے
جای خاصیه حتما برید🥰 پنجشنبه جمعه ها مزار شهدا بهشت زهرا حال عجیبی داره. مزار سه تا شهید حتما برید!
یکم طولانی شد ولی ارزش خوندن داره👆
یا صاحب العصر و الزمان❤️💔🌺
#پروفایل
#امام_زمان
#حامد_زمانی
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙| @HAMED_ZAMANI_IR 〙
حامدزمانے
جای خاصیه حتما برید🥰 پنجشنبه جمعه ها مزار شهدا بهشت زهرا حال عجیبی داره. مزار سه تا شهید حتما برید!
خوندید؟
اگه نظری دارید بهم بگید. اگه خاطره یا نکته ای هم هست برام بفرستید بزارم کانال
@m_m_pahlevani
عزیزانی که مالک کانال های فن حامد زمانی هستند خودشون رو معرفی کنند. اصلا مهم نیست ۱ فالوور دارید یا ۱k. حتی اگه قصد دارید یا اصلا علاقه دارید کانال فن بزنید هم بگید.
@m_m_pahlevani
حتماً بیاید ها منتظرم👆👆
در این جنگل مدتهاست
فصلِ طغیانِ آفات است
و بادها و حشراتِ موذی
دست در دست هم،
گَردِ مرض و یأس میپراکنند…
#حامد_زمانی
#ساخت_کانال
𝐉𝐨𝐢𝐧↓
「@hamed_zamani_ir
من یہ شمشیࢪ دارم حࢪف داره دࢪد داره⚡️
هوس بریدن ࢪیشہۍ نامࢪد داره⚡️
#پروفایل_ایستاده
#حامد_زمانی
#ایستائیسم
#تولید_داخل
#سید
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
⭕️این داستان قدیمی ماجرای برخی از مشکلات قدیمی حامد زمانی است...
بسم الله
تابستون سال ۸۵ بود…
چند ماه قبلش پدرم همه ی داراییش رو که یه سواری معمولی بود به قیمت ۷میلیون تومن فروخت وبا همون پول قرارداد یه آلبوم موسیقی رو با یه شرکت تولید آلبوم موسیقی (از اون شرکتای کلاهبردار موسیقی که ۹۰ درصدشون از این قاعده مستثنی نیستند و از عشق جوونای مردم به موسیقی سوء استفاده میکنند) امضا کردم… امضای قرار داد با دو نفر به اسامی سهراب.ق و امیر حسین.م
چند ماه گذشت … تابستون شد و من همچنان امیدوار و مغرور…
نه پولی داشتم و نه جای خوابی…
شاید دو ماه یه بار با فروختن شعری یا ملودی ای صد تومن ته جیبم رو میگرفت…
اوضاع سختی بود تا اینکه با یه پیشنهاد از طرف مدیر همون شرکت مواجه شدم: ساختن دو تا شعر و ملودی در روز به ازای جای خواب یا خوابیدن در دد روم (اتاق ضبط) استودیو از ساعت ۱۱ تا ۷ صبح!
پیشنهاد بدی نبود! یعنی من میتونستم ساعت ۱۱ شب برم اونجا و اما میبایست قبل از ورود کارکنا بزنم بیرون!
چاره ای نداشتم…
پس پذیرفتم…
اما داستان به اینجا ختم نمیشد…
شاید بپرسید چرا باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون؟
نمیخوام بگم تیپ و ظاهرم خیلی مذهبی بود…نه!… اما از اونجایی که فشار روحی خیلی روم زیاد بود…
از یه طرف غرورم اجازه نمیداد برای امرار معاش از خونواده ای که هر چی داشتن برای من گذاشته بودن طلب پول کنم…
از طرف دیگه احساس تنهایی شدیدی میکردم… برای همین همیشه دستم یا یه تسبیح بود یا مفاتیح تا فقط با ذکر خودمو بتونم آروم کنم …
شماها خوب میفهمید چی میگم… چون حتما این روزا رو داشتید… اما این تسبیح و مفاتیح دلیل یا بهانه ای بود که من باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون… چون آقای مدیر عقیده داشتن اینا باعث میشه مشتریای ما بپرن و دیگه نیان اونجا!!! یه دلیل دیگه اش تیپمو لباسام بود… چون تمام ماه هایی که من اونجا بودم… من بودم و همون یه دست لباس… اما تو تموم اون روزا نذاشتم خونوادم از اوضاعم مطلع باشن… همیشه پشت تلفن از به کام بودن ایام و روبراه بودن اوضاع کار و آلبوم براشون میگفتم… خونواده ای که هیچی برام کم نذاشته بودن… اما بخاطر اینکه میدونستم پدرم همه ی داراییشو برای راه من گذاشته بود هربار که صحبت از ریختن پولی به حسابم میکرد خجالت میکشیدم و غرورم اجازه نمیداد که قبول کنم…
گفتم که: داستان به اینجا ختم نمیشد…
از یه طرف هزینه ی خورد و خوراک هر روزه برام ممکن نبود و از طرف دیگه فقط نزدیکی به خودش بود که منو امیدوار نگه میداشت…
برای همین تصمیم گرفتم روزای مونده به ماه رمضون رو روزه بگیرم… اینو همه ی آقایون و خانمای اون دفتر و دوست دخترا و پسراشون میدونستن… تخریبها و تحقیرها به کنار… اینکه با وقاحت حتی تو ماه رمضون به خودشون اجازه میدادن جلوی من غذا بخورن و حتی بعد از افطار به فکر حرمت روزه داری نباشن که شاید چندین روزه سحری و افطاریش چیزی جز یه لیوان شیر و کیک نبوده، حال منو از قبل بدتر میکرد…
حرفی که میخوام بزنم از اینجا شروع میشه:
دو شب در هفته به هر دلیل توی اون دفتر، مهمونی (پارتی) بر پا بود!
پس من مجبور بودم شبهایی رو بیرون از استودیو صبح کنم…
استدیو توی عباس آباد (خ شهید بهشتی) بود…
و یه همچین شبایی رو من مجبور بودم تا صبح قدم بزنم و فکر کنم…
و وقتی دیگه پاهام جون نداشت، تنها مامن من پارک اندیشه (میدون پالیزی) بود…
دو تا نیمکت توی اون پارک هست که شاهد داستان اون روزهای منه که هنوزم همونجایی هستن که بودن…
سالها گذشت و گذشت…
اتفاقهای خوب و بد زیادی رخ داد…
اتفاقهایی که شاید دونه دونه شو که حاوی درسهایی باشه همینجا براتون بگم…
همیشه برای خواننده کنسرت یعنی موفقیت!
یعنی کارت به جایی رسیده که مردم حاضرن بیان برای آهنگات وقت بذارن و هزینه کنن…
روزها گذشت و گذشت تا روز اولین کنسرت من در فرهنگسرای اندیشه…
من و بچه ها مشغول sound check بودیم…
برای اینکه یه نفسی تازه کنم زدم از سالن بیرون.. توی راهرو… از پنجره ی فرهنگسرا بیرون رو نگاه کردم:
دو تا نیمکت… توی کادر پنجره… هنوز همونجا بودن!
یه نفس عمیق کشیدم…
دو تا اشک نا خود آگاه چکید روی گونه هام…
زیر لب دوباره گفتم…
این بار با اطمینان بیشتری:
“الله اکبر
الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله…
اشکامو پاک کردم و رفتم داخل سالن پیش بچه ها…
پ.ن: پیشنهاد میکنم حتما بخونید!
#ایستابند
#ایستاده
#سید
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙