eitaa logo
حامدزمانے
1.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
253 فایل
﷽ ✌️¹⁴⁰⁰.².²⁷✌ @mhsa_ech ©️ @Hamedzamani_ir لینک گروه ناشناس: https://eitaa.com/hamedzamany_nashenas گیف واستیکرهامون👇 @HamedzamaniGIF 🎁عیدی بگیر: https://ble.ir/hamed_zamani_ir 🔶نکته:این کانال رسمی نیست❗ 🔷️کپی؟!فوروارد کن لذت ببریم😉
مشاهده در ایتا
دانلود
حامدزمانے
📄 سعدی | غزل ۳۴: دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت نه چمن شکوفه‌ای رست چو روی دلستانت نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی چه کند که شیر گردن ننهد چو گوسفندت تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا اگر التفات بودی به فقیر مستمندت نه تو را بگفتم ای دل که سر وفا ندارد؟ به طمع ز دست رفتی و به پای درفکندت تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت 📄سعدی | غزل ۱۸۸: به حدیث در نیایی که لبت شکر نریزد نچمی که شاخ طوبی به ستیزه بر نریزد هوس تو هیچ طبعی نپزد که سر نبازد ز پی تو هیچ مرغی نپرد که پر نریزد دلم از غمت زمانی نتواند ار ننالد مژه یک دم آب حسرت نشکیبد ار نریزد که نه من ز دست خوبان نبرم به عاقبت جان تو مرا بکش که خونم ز تو خوبتر نریزد درر است لفظ سعدی ز فراز بحر معنی چه کند به دامنی در که به دوست بر نریزد ‌
حامدزمانے
📄 دوبیتی باباطاهر: ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد ‌
حامدزمانے
📄 سعدی | غزل ۳۷۴: از در درآمدی و من از خود به در شدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم ‌
حامدزمانے
📄 سعدی | غزل ۳۷۴: از در درآمدی و من از خود به در شدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم... دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم ‌
حامدزمانے
📄 حافظ | غزل ۱۷۷: نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سِکندری داند نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست کلاه‌داری و آیینِ سروری داند تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن که دوست خود روشِ بنده‌پروری داند غلامِ همّتِ آن رندِ عافیت‌سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند بباختم دلِ دیوانه و ندانستم که آدمی‌بچه‌ای، شیوهٔ پری داند هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو این‌جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا که قدرِ گوهرِ یک‌دانه جوهری داند به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعرِ دلکَشِ حافظ کسی بُوَد آگاه که لطفِ طبع و سخن گفتنِ دَری داند ‌
حامدزمانے
📄 حافظ | غزل ۱۷۸ : هر که شد مَحرمِ دل در حرمِ یار بِمانْد وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن شُکرِ ایزد که نه در پردهٔ پندار بِمانْد صوفیان واسِتَدَنْد از گروِ مِی همه رَخْت دلقِ ما بود که در خانهٔ خَمّار بِمانْد محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد قصّهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد جز دلِ من کز ازل تا به ابد عاشق رفت جاودان کس نشنیدیم که در کار بِمانْد گشت بیمار که چون چشمِ تو گردد نرگس شیوهٔ تو نَشُدَش حاصل و بیمار بِمانْد از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد داشتم دلقی و صد عیبِ مرا می‌پوشید خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زُنّار بِمانْد بر جمالِ تو چنان صورتِ چین حیران شد که حدیثش همه‌جا در در و دیوار بِمانْد به تماشاگَهِ زلفش دلِ حافظ روزی شد که بازآید و جاوید گرفتار بِمانْد ‌
حامدزمانے
📄 حافظ | غزل ۱۷۹ : رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند من ار چه در نظرِ یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را کسی مُقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟ چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند سرودِ مجلسِ جمشید گفته‌اند این بود که جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند توانگرا دلِ درویشِ خود به دست آور که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر که جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند ز مهربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند ‌
حامدزمانے
📄 حافظ | غزل ۲۶۷: ای صبا گر بُگذری بر ساحلِ رودِ اَرَس بوسه زن بر خاکِ آن وادی و مُشکین کُن نَفَس منزلِ سَلمی که بادَش هر دَم از ما صد سلام پُر صدایِ ساربانان بینی و بانگِ جرس مَحمِلِ جانان ببوس، آنگه به زاری عرضه دار کز فِراقت سوختم ای مهربان فریاد رس من که قولِ ناصحان را خواندَمی قولِ رَباب گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس عشرتِ شبگیر کن، مِی نوش کاندر راهِ عشق شَبرُوان را آشنایی‌هاست با میرِ عَسَس عشقبازی کارِ بازی نیست ای دل، سر بِباز زان که گویِ عشق نَتْوان زد به چوگانِ هوس دل به رَغبت می‌سپارد جان به چشمِ مستِ یار گرچه هشیاران ندادند اختیارِ خود به کس طوطیان در شِکَّرِستان کامرانی می‌کنند و از تَحَسُّر دست بر سر می‌زند مسکین مگس نامِ حافظ گر برآید بر زبانِ کِلکِ دوست از جنابِ حضرتِ شاهم بس است این مُلتَمَس ‌
حامدزمانے
📄 سوره بقره (آیة ااکرسی) : وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ  کجا میخوای فرار کنی؟ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ  کی میخوای فرار کنی؟ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ  به کی میخوای پناه ببری؟ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ پارتیت کیه؟ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ حسابِ کارِت با کیه؟ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ‌
حامدزمانے
📄 حافظ | غزل ۳۵۴: به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکُش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم ز تابِ آتش دوری شدم غرقِ عرق چون گُل بیار ای بادِ شبگیری نسیمی زان عرقچینم جهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقی که سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق می‌بینم صَباحَ الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا؟ برخیز که غوغا می‌کند در سر خیالِ خوابِ دوشینم 📄 حافظ | غزل ۱: اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِل‌ها؟ حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها ‌... 📄 سوره مزمل: یــاأَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ قــــــم الّیلَ الّا قلیلاٰ أو زدْ علیه و رتِّل القرآنَ ترتیلا.. 📄 سوره قیامة: لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَنْ نُسَوِّيَ بَنَانَهُ .. ‌
حامدزمانے
📄 حافظ | غزل ۱: اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش، چون هر دَم جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها؟ همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِل‌ها؟ ‌
حامدزمانے
📄 حافظ | غزل ۱۵۱: دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمی‌ارزد به کویِ می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد 📄 حافظ | غزل ۲۸۷: شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش سِماطِ دَهرِ دون‌پرور ندارد شهدِ آسایش مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورَش بیاور مِی که نَتْوان شد ز مکرِ آسمان ایمن به لَعبِ زهرهٔ چنگیّ و مرّیخِ سلحشورش کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش ‌