🌷شهید مدافع حرم مجتبی باباییزاده🌷
🔸اگر حجاب شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید
چه زیباست سیاهی چادر شما، نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما به من میداد اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم.
✅باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است.
🔹 امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیایید.
شهدا و عفاف
جای شهدا خالی
http://eitaa.com/joinchat/1873674270C811469d4e3
✨﷽✨
#پندانه
✍ انفاق در راه خدا، مالت را بیشتر میکند
یکی از دوستانم نقل میکرد:
در مسیر روستایی هنگام غروب ماشینم خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود. پیکان فرسودهای داشتم که عمر خودش را کرده بود.
کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد که کمکم کند.
پیرمردی از میان باغها رسید و گفت:
بنشین تا ماشین را هُل بدهم.
اصرار میکرد که بنشینم و به تنهایی میتواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت. ماشین را هُل داد و روشن شد.
او را به خانهاش بردم. بین راه توضیح داد چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوهها را پرورش میدهد.
سپس حرف خیلی زیبایی زد و گفت:
من هر بار باران میآید یک کنتوری برای خدا حساب میکنم و مبلغش را جدا پرداخت میکنم.
هر بار که باران میآید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار میگذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمیکنم.
یکپنجم محصولات را روی درختان باقی میگذارم و فقیرانی خودشان میدانند و سالهاست، برای جمعکردن سهم خود به باغ میآیند. به لطف خدا وقتی تگرگ میآید، باغ مرا نمیزند.
روزی ملخها به باغهای روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچکترین آسیبی نزدند، طوری که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخها روستا را رها کنند.
و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ؛
و آنچه که انفاق کنید او به شما عوض میدهد و او بهترین روزیدهندگان است. (سبأ:۳۹)
🍁🍂🍁🍂🍁
🔴ماجرای درگیری در زندان لاکان رشت چه بود؟
🔹دادستان مرکز گیلان در شرح اتفاق عصر روز گذشته زندان لاکان رشت میگوید:تعدادی از زندانیان زندان لاکان رشت که محکوم به قصاص قتل عمد هستند، بر اثر اختلافات شخصی با هم درگیر شدند.
🔹با بالا گرفتن درگیری، منازعه و دعوا به راهروی زندان کشیده شد و با پیوستن تعداد دیگری از زندانیان، فضای این بخش از زندان رشت متشنج شد.در این ناآرامی، تعدادی از زندانیان تأسیسات موجود در راهرو و سالن زندان را تخریب کردند. در پی این واقعه پلیس در محل حاضر شد و برای آرام و پراکنده کردن زندانیان از گاز اشکآور استفاده کرد.
🔹متأسفانه با توجه به قطعی برق به جهت تخریب تأسیسات توسط آشوبگران و ممانعت از خدماترسانی به مجروحان توسط زندانیان، برخی از مجروحان فوت کرده و مابقی جهت مداوا به بیمارستان منتقل شدند. در حال حاضر با تلاش مأمورین و مسئولین زندان وضعیت زندان عادی شده و فعالیتهای روزمره زندانیان ادامه دارد.
Mj:
🎥 کارشناس ترک:
⭕️ زمانی که آلمانها در آلونک زندگی میکردند، ایرانیها با ساخت بناهای سنگی، شهرنشینی و تمدن را به وجود آوردند!
شهیدالهادی احمدحسین🌹
به نقل ازدوست شهید:شهیدعلاقه زیادی به شهیداحمدمشلب داشت علی دوماه قبل ازشهادتش این طورتعریف کرد:یه شب درخواب دوست شهیدم رادیدم ازاوپرسیدم شماشهیداحمدمشلب هستی؟گفت بله گفتم درخواستی دارم اینکه اسم من رودرلیست شهدانزدحضرت زهراسلام الله علیهابنویسی گفت اسم تورادران لیست دیده ام به ماملحق میشوی
#استوری_اختصاصی
🎥آخرین دیدار پدر فرزندی در معراج شهدای تهران
وداع خانواده شهید امنیت سلمان امیر احمدی در معراج شهدا 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اختصاصی
🎥آخرین دیدار پدر فرزندی در معراج شهدای تهران
وداع خانواده شهید امنیت سلمان امیر احمدی در معراج شهدا 💔
@Modafeaneharaam
ازنوشته های شهیداحمدمشلب🌹 درفیسبوک
هرگز شخصیتت رابراےکسی عوض نکن
کسےکه ازذات تو خوشش نیامد پس اولایق تونیست
ازنوشته های شهیداحمدمشلب🌹 درفیسبوک
هرگز شخصیتت رابراےکسی عوض نکن
کسےکه ازذات تو خوشش نیامد پس اولایق تونیست
@Modafeaneharaam
رفتار ماموران یگان ویژه با کودکی که از آنها ترسیده 😳👆
مادری در غرب تهران، پسربچه اش را پیش ماموران پلیس برد و ازشون خواست با کودکش صحبت کنن تا آروم بگیره
این بچه چطور از مردترین مردان ایران، حافظان امنیت ما انقدر ترسیده.. رفتار پلیس ایران را نگاه کنید 😘👆
#یگان_ویژه #ناجا #پلیس #ایران #کودک #ترس #زن #امنیت #تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتار ماموران یگان ویژه با کودکی که از آنها ترسیده 😳👆
مادری در غرب تهران، پسربچه اش را پیش ماموران پلیس برد و ازشون خواست با کودکش صحبت کنن تا آروم بگیره
این بچه چطور از مردترین مردان ایران، حافظان امنیت ما انقدر ترسیده.. رفتار پلیس ایران را نگاه کنید 😘👆
#یگان_ویژه #ناجا #پلیس #ایران #کودک #ترس #زن #امنیت #تهران
@Modafeaneharaam
فقط پاییز می تواند اینهمه رنگ را کنار هم جمع کند و زیباتر شود ...
فقط پاییز می تواند در کنار اینهمه رنگ، رنگی نشود ...
کاش همه آدم ها از جنس پاییز بودند ..
فقط پاییز می تواند اینهمه رنگ را کنار هم جمع کند و زیباتر شود ...
فقط پاییز می تواند در کنار اینهمه رنگ، رنگی نشود ...
کاش همه آدم ها از جنس #پاییز بودند ...
@zendeshad
فقط پاییز می تواند اینهمه رنگ را کنار هم جمع کند و زیباتر شود ...
فقط پاییز می تواند در کنار اینهمه رنگ، رنگی نشود ...
کاش همه آدم ها از جنس پاییز بودند ..
#تربیتفرزند...🌹
یکی از جانشین های تنبیه برای کودکان این است که احساس خود را با شدت اما بدون توهین به شخصیت بیان کنید.
انتظارات خود را جزء به جزء شرح دهید و راه جبران خطاها را به کودک نشان دهید.
برای بسیاری از کودکان این توضیحات کافی است تا آنها را به عمل مسئولانه تر تشویق کند.
پدر: از اینکه ابزار من در حیاط زیر بارون رها شده خیلی عصبانیم. انتظار من اینه که وقتی ابزار رو میگیری اونها رو با همون وضعیت قبلی برگردونی.
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
♨️ عصبانیت و حسادت مدیران اصلاحطلب خبرگزاریهای تسنیم و ایسنا از حضور #رائفیپور در صداوسیما
هدایت شده از محرمانه
📍رائفی پور گفت که میخوان یه فاجعه بزرگ در حد هواپیمای اوکراینی رقم بزنند تا درگیری ها در کشور ادامه داشته باشه و امروز به سه هواپیما تیراندازی شده..
🔻اینو جمع بزنید با استوری کیمیا علیزاده و...
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
هدایت شده از سیره علما و شهدا
✍شخصی به علامه طباطبایی گفت:
یه ریاضتی برای پیشرفت معنوی به من بفرمایید. علامه فرمود: بهترین ریاضت، خوش اخلاقی در خانواده است.
#علامه_طباطبایی
🆔👇👇👇
@sire_o_sh
https://eitaa.com/joinchat/1812332544C6f247075b2
هدایت شده از کانال حمید کثیری
🔴 من هم مقصرم...
روایت میدانی (۱)
روز چهارشنبه ٣٠ شهریور است، صبح زود است که راهی صدا و سیما میشوم، حراست ورودی کارت ملی میخواهد، تقدیم میکنم، بعد بررسی سیستمی، میگوید ساختمان معاونت سیما را بلد هستی؟ میگویم نه. آدرس میدهد و بعد می گوید: لطفا حقیقت را بگو! لحظهای به فکر فرو میروم که یعنی چی که بوق ماشین عقبی بسمت جلو هلم میدهد.
به استودیو ١١ میرسم، هماهنگی با مجری و ارکان دیگر برنامه انجام میشود و ٧:٣٠ روی آنتن. از همان اول فضای بحث متفاوت است و مجری محترم مشخص است که نمودارهای ذهنیاش بهم ریخته، اما همراهی میکند و جایگاه دفاع مقدس را در جامعه امروز و نحوه رجوع به آن را میگویم و ثقل بحث اینجاست که : "برای برداشتن گامهای درست در آینده باید گذشته را به درستی شناخت وگرنه آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار میگیرد"
برنامه تمام می شود، راهی محل کار میشوم، به کارهای پیشرفت منطقهای و... میپردازم، خبر شلوغیها بالا گرفته است، عصر شده و به سرم میزند بروم کف میدان شاید بشود با این دهه هشتادیها که میگویند آتش بیار معرکه شدهاند صحبت کرد، تجربه ٨٨ تا ٩٨ هست، آنجایی که وقت میگذاشتیم قبل از شلوغ شدن و تاریکی بعضیها رها میکردند و برمیگشتند!
می روم خ.حجاب و به سمت کشاورز قدم میزنم، تیپ ضایع پیراهن دوجیب با شلوار کتان جلب توجه میکند و همان اول مقداری متلک چیزدار نصیبم میشود، همین اول میفهمم اینها کلماتشان هم متفاوت است.
کشاورز را رد میکنم، به تقاطع وصال-ایتالیا میرسم، جمعیتی که شعار میدهند در حال بیشتر شدن هستند، سراغ یک گروه مشترک دختر و پسر می روم، به شانه یکی از پسرها میزنم، برمیگردد:
- یا علی ریشو؟
- محمد هستم و دست دراز می کنم.
- دست می دهد، ارسلان هستم.
- کجا بسلامتی؟
- مأموری؟ اسلحه داری؟ دستبند؟
- نه هیچکدام. میخوام باهاتون بیام
- ما داریم میریم انتقام بگیریم، به قیافت نمیاد
- چرا اتفاقاً منم میخوام انتقام بگیرم
- دختر بدون روسری با رنگ سبز فانتزی: بابا حاجی به قیافت نمیاد ما رو اسکل نکن
- نه به جان مسیح علینژاد، منم دنبال انتقامم؟
-ععع ایول مسیح رو میشناشی؟
حالا دیگر همراهشان شدهام. من بینشان هستم. این اولین بار است که اینگونه بین دختر و پسرها هستم.
- آره، میشناسم، ولی به من یکی دیگه گفته بیام برای انتقام؟
- کی؟
- #حسین_علم_الهدی
- کیه؟
- از مسیح باحالتره؟ اصلاً مسیح فقط زر میزنه؟
- درست حرف بزن! مسیح خط قرمز ماست!
- یکیشان سریع دارد در گوگل سرچ میکند و با دو تا فحش رکیک به مسئولان میگوید: قطعه لامصب ببینم حسین علم الهدی کیه؟
- گفتم که باحالتره!اصلا حسین ما آدم کشته و بدجوری انتقام گرفته!
- دمش گرم از حکومتیها زده؟
- آره از اون بالاییها؟
- حاجی عکسش رو نداری؟
- محمد هستم
- ما بگیم ممد؟
- بفرما
ادامه دارد ...
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
هدایت شده از کانال حمید کثیری
🔴 من هم مقصرم...
روایت میدانی (۲)
- یه خانم میآید جلویم، گوشی بدست، از حسین که حکومتی زده بگو، میخوام با صدایت پادکست درست کنم برای مبارزه!
- اینطوری نمیشه بیایید یه گوشه. میپیچیم تو یه فرعی کنار جوب میشینیم! به چشم ١٠ نفر میشن، خیلی مهربون و توی هم نشستن و هنوز ننشسته سیگارها تعارف میشود، به من هم تعارف میکنند، میگم تو ترکم، میخندن
- ارسلان: بگو میخوایم بریم
- شروع میکنم و خاطرات مبارزه #حسین_علم_الهدی و کشتن ساواکیها در کرمان و... را برایشان میگویم، آرام آرام چهرهها متفاوت میشود، یکیشان بلند میشود و دوتا فحش خاردار میدهد و میرود. اما بقیه نشستهاند و من داغتر حرف میزنم تا شهادت حسین علم الهدی زیر شنیهای تانک.
- یکی از دخترها شالش را سرش میکند، پسری دارد با ته سیگارش با زمین بازی میکند که ناگهان چند نفر دنبال چند زن و مرد هستن که مشخص است حرفهای هستند هر دوطرف، با صدای این اتفاق همه حساس میشویم.
- یکی از دنبالکنندهها که با لباس عملیات مشکی s313 هست تا ما را میبیند جلو میآید، چه غلطی میکنید اینجا؟ سرم را بلند میکنم : من مسئولشان هستم.
- شما؟
- دوست شما!
- پاشید متفرق شید بزن بزن شروع شده
- دختر و پسرها و من بلند میشویم، یکیشان جلو میآید خیلی نزدیک، لباس s313 کنار من است، ممد آقا اینو رد کن بره وگرنه درگیر میشیم
- دست برادر s313 را میگیرم، کنارش میکشم، حرف میزنم و میگم دنبال چی هستم! دنبال اینکه قبل شدت گرفتن درگیریها و تاریکی ولو یک نفر شده را رد کنم برود خانه!
- به من نگاه میکند: بخدا تازه از اربعین و موکب داری آمدهام، خسته و داغان، خدا خیرت بدهد، هر گلی زدی به سر خودت زدی... و میرود
- برمیگردم، از جمعیت ١٠ نفره دختر و پسرها، ٧ نفر ماندهاند.
- میگویم: نمیخواید برید تظاهرات مگه؟
- با مدل مسیح بریم یا حسین؟
-انتخاب با خودتان؟
- سر دوراهی گیر افتادهاند! دخترها بیشتر تو فکر هستن
- یه جمله میگم و خداحافظی میکنم: حسین قبل اینکه شما بیایید خودش رو براتون فدا کرده و جون داده اما مسیح اون طرف نشسته و من و شما رو انداخته به جون هم
- یکی از پسرها: بس که این مسیح فلان فلانه...
خداحافظی میکنم که بروم، سه نفرشان با من میآیند، نزدیک فسلطین هستیم، دیگر حریف سوالهایشان در مورد حسین علم الهدی نیستم، مسیر را میبرم سمت کتابفروشی سر میدان فلسطین، سه جلد"سفر سرخ"میخرم، یکی برای دختر خانم، دوتا برای پسرها
می گویم: این شما و این حسین ...
- میزنیم بیرون، میخواهم جدا بشوم، دختر خانم جلو میآید:
- اسمم فاطمه است، تو گروه مینا صدایم میکنند.
- عکس فاطمه خودم را نشان میدهم که منم یک فاطمه دارم.
- بغضش میترکد، خوشبحال فاطمه که بابایی مثل تو دارد... میخواهد حرف بزند، نمیتواند. پسرها سرشان پایین است...
- دیگر وقت گذشته و هوا دم تاریکی است، میگم چه میکنید؟
- هر سه میگویند برمیگردیم خانه حسین بخوانیم. اما فاطمه یا همان مینا حالش فرق میکند. شماره میخواهند، میدهم ...
- خداحافظی میکنیم، حالا اول طالقانی بسمت ایرانشهر هستم، اشکهایم میریزد که چقدر کمکاری کردهام برای این دهه هشتادیها، حرف فاطمه (مینا) مثل پتک در مغزم کوبش دارد ...
یک جواب دارم فعلا: در کنار همه دشمنان و ... من هم مقصرم ...
و یک جمعبندی: فردا زودتر بیایم شاید بتوانم بیشتر اثرگذار باشم ...
روایت از محمد علیان
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4