رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #مقدمه
من ...
با تمام منطق و اعتقادم ...
تو با تمام غرور و بی اعتنایی ات ...
من با کتاب مقدسی که تمام زندگی من است ...
و تو با صليبی که هيچ از آن نميدانی ...
بين ما دنيایی فاصله است و در حالی که نزدیک ترینی به من ...
من و تو فانوس در دست می گيریم و برای روشن تر کردن راهمان خدا را نگاه می کنيم ...
راهی که رد پای خدا را می توانی ببينی ...
خدا ما را کنارهم قرار داد ...
من و تو ... با تمام فاصله ها یکی می شویم ...
من و تو...با تمام اعتقادات مان "ما" می شویم ...
و خدا "ما" شدن ما را خواست ...
و خدا عشق را واسطه کرد ...
واسطه ی راهی روشن ...
✍🏻 #فائزہعبدے
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_اول
🌿 #پارت_1
دستی به چشمام کشيدم و صاف نشستم، کمربندمو بستم ، هنوز منگ خواب بودم .
سرمو سمت پنجره کج کردم ، نزدیک زمين بودیم، دوباره گردنمو صاف کردم و اینبار به مسافرای دیگه نگاه کردم .
اوه خدای بزرگ ، تقریبا همه خانما بی حجاب شده بودن و به جز من و دو خانم دیگه حجاب داشتن .
کم کم هواپيما متوقف شد .
کمربندمو باز کردم و از جام بلند شدم و مانتومو صاف کردم، جلو رفتم و از پله ها پایين اومدم ، هوا روشن بود و گرمای آفتاب زیادی اذیتم می کرد.
وارد فرودگاه شدم ، ساکمو تحویل گرفتم و راه افتادم ، با چشمام دنبالشون ميگشتم ، که یه دفعه یکی اسممو با لهجه ایتاليایی صدا زد ، آقای دلوکا بود، لبخندی زد و به ایتاليایی گفت :
-سلام دوشيزه یامين ، به شهر رم خوش آمدی.
پشت سرش خانم دلوکا هم سلام و خوش آمد گفت ، با خوش رویی جواب هر دو رو دادم .
از فرودگاه خارج شدیم ، یک ليموزین منتظرمون بود ، راننده درو باز کرد و هر سه نشستيم .
در طول مسير بودیم که آقای دلوکا پرسيد :
- آقای دکتر حالش چطوره ؟
+پدر حالشون خوبه و دلتنگ شما هم بودن ولی متاسفانه نتوستن منو همراهی کنن .
-دختر خيلی بزرگ شدی ، در ذهنم یک دختر کوچولوی 15 ساله بودی اما با دیدن یک دوشيزه زیبا متعجب شدم .
لبخندی زدم و تشکر کردم .
ماشين مقابل یک ساختمان با معماری قدیمی و بزرگ با نمای کرم رنگ که اطرافش فقط سبزه بود ایستاد.
داخل ساختمان فقط وسایل آنتيک و قدیمی به چشم ميخورد ، از این نوع دکوراسيون زیاد خوشم نميومد.
خانم دلوکا گفت :
+عزیزم تا وقت نهار استراحت کن .
تشکری کردم و خدمتکار منو به اتاق های طبقه بالا برد ، وارد اتاق که شدم خدمتکار که لباس سرمه ای و سفيد تنش بود گفت :
- اگر به چيزی احتياج داشتيد زنگ بالای تخت رو فشار بدید .
بعد هم رفت.
برعکس ما ایرانی ها اینا خيلی راحت و بدون تعارف هستن، مثلا اگر یکی اول صبح ميومد خونه ما صبحونه هم خورده بود بازم مامان به اکرم خانم ميگفت یه ميز مفصل صبحانه بچينه.
به اتاق نگاه کردم، وسایل اتاق هم سبک قدیمی داشت ، یک تخت دو نفره و ميز آرایش و کمد بزرگ سراسری به سبک سنتی داخل اتاق وجود داشت، رنگ دیوار کاراملی بود. دو تا در بود ، فهميدم یکی سرویس بهداشتی و دیگری حمام هست .
ساکمو روی پاتختی پایين تخت گذاشتم و بازش کردم ، لباس راحتی درآوردم و با لباسام عوض کردم .
روی تخت که دراز کشيدم گوشيمو درآوردم و با خونه تماس گرفتم و گفتم که رسيدم و پاره ای توضيحات دیگه هم دادم و قطع کردم.
چشمامو که بستم خيلی طول نکشيد که دیگه چيزی نفهميدم و خوابم برد. از خواب که بيدار شدم فهميدم وقت نهار شده و من حدود 4 ساعت خوابيده بودم.
لباس راحتيامو با تونيک چهارخونه شکلاتی که قدش تا زیر زانوم ميرسيد با شلوار دامنی شيری رنگ عوض کردم .
شال شکلاتی رنگی که تو طرح های شيری رنگ داشت هم سرم کردم به طوری که همه موهام پوشيده باشه .
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
خانم نصیری شب دوم رادیو.mp3
7.74M
#رمضان۹۹
#رادیو_کاشان
❤️موضوع: #زندگی_به_سبک_امیر
✅ سخنرانی سرکار خانم #نصیری
جلسه #دوم:
🌺خصلت #ادب:
💠از نظر امیر المؤمنین ارزش یک انسان به چه چیزی هست؟
💠میخوای بدونی مومن هستی؟
💠 انواع ادب:
❤️ادب در برابر خداوند متعال
(مگه با خدا نمیشه راحت بود پس ادب در برابر خدا یعنی چه؟ )
❤️ادب در برابر پیامبر خدا
❤️ادب در برابر اهل بیت علیهم السلام
⁉️چرا جناب سلمان فارسی محرم اهل بیت شد؟
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_اول
🌿 #پارت_2
دو تا در بود ، فهميدم یکی سرویس بهداشتی و دیگری حمام هست .
ساکمو روی پاتختی پایين تخت گذاشتم و بازش کردم ، لباس راحتی درآوردم و با لباسام عوض کردم .
روی تخت که دراز کشيدم گوشيمو درآوردم و با خونه تماس گرفتم و گفتم که رسيدم و پاره ای توضيحات دیگه هم دادم و قطع کردم .
چشمامو که بستم خيلی طول نکشيد که دیگه چيزی نفهميدم و خوابم برد.
از خواب که بيدار شدم فهميدم وقت نهار شده و من حدود 4 ساعت خوابيده بودم .
لباس راحتيامو با تونيک چهارخونه شکلاتی که قدش تا زیر زانوم ميرسيد با شلوار دامنی شيری رنگ عوض کردم .
شال شکلاتی رنگی که تو طرح های شيری رنگ داشت هم سرم کردم به طوری که همه موهام پوشيده باشه
با پوشيدن صندل های شکلاتی از اتاق بيرون رفتم . پشت ميز نشستم و خدمتکارها غذا رو آوردن ، سه خدمتکار یعنی برای هر نفرمون یک خدمتکار مشغول پذیرایی بودند .
خدمتکاری که داشت از من پذیرایی ميکرد اول تو بشقابم پاستا ریخت، پاستایی که خوردم از لحاظ ظاهری و هم از نظر طعم با پاستایی که تو ایران خورده بودم بسيییییییار متفاوت بود ، ظاهرش رنگارنگ بود و رنگ قرمزش بيشتر به چشم ميومد ، طعم فوق العاده لذیذ و منحصر به فردی
داشت .
مرحله دوم چند تکه سوخاری در بشقاب دیگری روبروم قرار گرفت ، عجيب بود نميتونستم تشخيص بدم که کدام یک از گروه های گوشت یا مرغ سوخاری شده ، تيکه برش دادم و داخل دهانم گذاشتم ، وای عالییییییییيه، ترکيب گوشت گوساله با مرغ که سوخاری شده فوق العاده بی نظير بود
مرحله سوم تکه ای تراميسو در بشقاب کوچکی جلوم گذاشت ، به نظر من طعمش خوشمزه ولی در حد همون تراميسوهای ایران بود نه بيشتر نه کمتر.
و من در هر سه مرحله فقط مقداری از هر کدوم خوردم ، چون معدم گنجایش این حجم زیاد رو نداشت .
روی مبل های سلطنتی طلایی رنگ نشستيم ، پای چپمو روی پای راستم انداختم ، خدمتکار برامون قهوه آورد ، عجيب بود که هنوز 24 ساعت از ندیدن خانوادم نميگذشت و من دلم به
طرز عجيبی براشون تنگ شده بود !
آه عميقی کشيدم که با صدای آقای دلوکا به خودم اومدم :
- دوشيزه یامين آه برای چی ؟
+ خب ميدونم عجيبه ولی کمتر از 24 ساعت دلم برای خانوادم تنگ شده، نميدونم قراره چجوری اینجا دوام بيارم
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
خانم نصیری شب چهارم رادیو_mixdown.mp3
7.87M
#رمضان۹۹
#رادیو_کاشان
❤️موضوع: #زندگی_به_سبک_امیر
✅ سخنرانی سرکار خانم #نصیری
جلسه #چهارم:
🌺خصلت #ادب:
💠 برخی رفتار مودبانه ما رو دوست ندارند!
💠ادب میتونه باعث شفاعت امیر المومنین بشه:
اربعه انا لهم شفیع یوم القیامه
❤️المکرم لذرّیتی
❤️والقاضی لهم حوائجهم
❤️و الساعی فی امورهم المضطر الیه
❤️و المحب فی امورهم بقلبه و لسانه
✅مرحوم نخودکی: به هر جا رسیدم از سه چیز بود...
❌یادمون نره امام زمان علیه السلام حکم پدر داره...😭😭
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
رمان 🦋 #خدا_عشق_را_واسطه_کرد
🕯 #فصل_اول
🌿 #پارت_3
- ميتونم بپرسم چرا اینجا رو برای ادامه تحصيل انتخاب کردی ؟
+ خب من دلم ميخواست ادامه تحصيلم جایی متفاوت باشه و ترجيح دادم به محيطی با فرهنگی برم که از کشورم خارج باشه و من از بچگی زبان انگليسی و ایتاليایی رو به خواست پدر و مادرم یاد گرفتم و انتخاب من به پيشنهاد خانوادم کشور ایتاليا شد.
+ این خيلی خوبه !
کمی از قهوه ام نوشيدم و با دقت به اطرافم نگاه کردم ، ظروف عتيقه و آنتيک گوشه به گوشه خونه بزرگ و باشکوه و دوبلکس خانواده دلوکا به
چشم ميخورد، تابلوهایی با طرح های قدیمی به دیوارهای کاراملی رنگ نصب شده بود ، فرش های گردویی رنگ دستباف روی پارکت ها زیادی به چشم ميومد ، اوه اصلا این چيزا با سليقه من سازگار نيست ، احساس ميکنم وسط موزه نشستم و قهوه ميخورم
خانوم و آقای دلوکا بعد از نوشيدن قهوه برای استراحت به اتاقشون رفتن و به من اختيار قدم زدن در این اطرافو دادند .
نميدونم اینا زیادی راحتن یا ما خيلی سخت ميگيریم ؟!
بالاخره باید عادت کنم ، قراره دو سه سال اینجا زندگی کنم .
با همون تيپ از خونه بيرون اومدم ، به سمت پشت خونه راه افتادم .
پشت خونه یه زمين بزرگ بود که شرایط بازی گلف رو داشت ، شروع به قدم زدن کردم ، هوا صاف و آفتابی بود ولی به نظرم گرفته دیده ميشد شاید چون هوا برام غریبه ، حال دلم هوای آلوده تهران طلب ميکرد .
با صدای ماشين سرجام ميخکوب شدم ، صدا از جلوی ساختمان بود ، سریع پا تند کردم و خودمو به جلوی ساختمان رسوندم و پشت دیوار مخفی شدم تا ببينم کيه ، یه پسر جوان از ماشين مدل بالایی که من مدلشو بلد نبودم پياده شد پشت سرش یه سگ سفيد رنگ با جثه متوسط بيرون اومد .
با سگش وارد ساختمان شدند ، واقعا از سگ منزجر بودم ، حتی برای یک دقيقه هم حاضر نيستم با یک سگ تو یک خونه باشم .
روی صندلی تراس نشسته بودم که خدمتکار اومد گفت که آقای دلوکا درخواست ملاقات با من داره .
وارد سالن که شدم همون پسر جوان رو در حال صحبت با آقای دلوکا دیدم، اخمام از دیدن سگ که روی زمين کنار پای پسر نشسته بود توی هم
رفت .
با صدای سلام من سر هر دو به سمت من چرخيد ، تمام رگام از سرمای چشمای پسر یخ بست ، هر دو پاسخم رو دادند و آقا دلوکا ازم خواست که بنشينم.
آقای دلوکا منو مخاطب قرار داد و گفت :
- دوشيزه یامين عزیز ميخوام پسرمو بهت معرفی کنم ، کارلو تک پسر خانواده دلوکا و مدیر فعلی شرکت بين المللی ...
✍🏻 #فائزہعبدے
#این_داستان_ادامه_دارد...
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
╔═🦋🕯══════╗
@hamianekhanevade
╚══════🕯🦋═╝
شب پنجم رادیو خانم نصیری_mixdown.mp3
7.21M
#رمضان۹۹
#رادیو_کاشان
❤️موضوع: #زندگی_به_سبک_امیر
✅ سخنرانی سرکار خانم #نصیری
جلسه #پنجم:
🌺خصلت #ادب:
💠 در برابر دشمن چی، بازم باید مودب باشیم؟
💠ادب امیر المومنین کافر ذکر را مسلمان کرد...
💠تبری و بیزاری از دشمن نیازی به بی ادبی نداره
💠از کودکان اسیر ماجرای کربلا بی ادبی شنیدید؟
💠انّ احسن الحسن الخلق الحسن
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade
هدایت شده از خیریه فضل 🌱
🔻از انفاق نترسید!
🔸رسول خدا(ص): هيچ گاه مالى بر اثر صدقه دادن كم نشده است. پس عطا كنيد و نترسيد.
🔸ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَةٍ قَطُّ، فأعطُوا ولا تَجبُنوا
🔻من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۸۱
✅صدقه یکسال معنوی خود را بدهیم تا بهترین ها در شب قدر برایمان مقدر شود و بلا از ما دور شود
بیاییم اول به نیت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
وبعد سلامتی همه عزیزان مون و رفع بلا
موسسه خیریه فضل (صندوق نیکوکاری کوثر ) شماره ثبت 128
با مسئولیت خانم نصیری
☘☘شماره کارت:
۵۰۴۱۷۲۷۰۱۰۰۷۸۲۷۵
☘☘شماره حساب شبا جهت واریز وجه
۵۰۰۷۰۰۰۳۸۸۰۰۲۲۳۴۹۷۴۵۶۰۰۱
💐💐💐💐
کانال رسمی دست های مهربانی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@dastemehrbani
خانم نصیری شب پنجم رادیو.mp3
5.35M
#رمضان۹۹
#رادیو_کاشان
❤️موضوع: #زندگی_به_سبک_امیر
✅ سخنرانی سرکار خانم #نصیری
جلسه #ششم:
🌺خصلت #سخاوت:
💠 فرق انسانهای بزرگ و انسانهای بزرگوار چیه؟
💠سخاوتمند حقیقی چه کسی هست؟
💠آیا فقط وقتی کسی ازم درخواستی بکنه و ببخشم، میشم یک انسان سخی؟
💠میخوام بدونم واقعا مومن هستم یا نه؟
✅ استاد سخاوت امام حسن مجتبی علیه السلام کیست؟
#بنیاد_حامیان_خانواده_کاشان
@hamianekhanevade