هدایت شده از مبهوم
زمستان نیز رفت، اما بهارانی نمیبینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمیبینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته میگردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمیبینم
به غواصان بگو کافیست هرچه بی سبب گشتند
در این دریای طوفاندیده، مرجانی نمیبینم…
چه بر ما رفته است؟ ای عمر! ای یاقوت بیقیمت!
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمیبینم
زمین از دلبران خالیست؟ یا من چشم و دل سیرم؟!
که میگردم ولی زلف پریشانی نمیبینم
خدایا عشق، درمانی به غیر از مرگ میخواهد
که من میمیرم از این درد و درمانی نمیبینم
هدایت شده از مسواک|Messwak
بعضی وقتها راه حلش فقط یه زنگه، یه جمله خوب گفتنه، یه قرار یه ساعته و یهذره پا روی غرور گذاشتنه،
ولی آدما ترجیح میدن گند بزنند به همهچی و مفت ببازن طرفو…
»iamzahra«
@Messwak
هدایت شده از داییناسِر
خیلی نعمت های زیادی دارم ک میتونم بابتشون خدارو شکر کنم، و ازش ممنون باشم.
و غمم رو بزارم ی گوشه و از نعمت هام لذت ببرم
اما بازم با کوچیک ترین کلید واژه ای، بین قهقهه های از ته دلم، یاد اونا میوفتم :)
و بعد از اون دردناک بودن قهقهه هام رو فقط و فقط خودم متوجه میشم.
هدایت شده از مسواک|Messwak
برای بار هزارم با این جمله موافقم که خونوادهی پدری
تو همون بچگی خودشونو نشون میدن، خونوادهی مادری رو
وقتی بزرگ شدی میشناسی.
»گیتی«
@Messwak