و یه مسابقه جذاب😍
به این متنها توجه کنید:
1. اگرامام حسن(ع)، امروز بین ما بود....
2. اگرمزار امام حسن(ع)، در ایران بود....
3.اگر امام حسن(ع)، را میدیدم.......
4.امام حسن(ع)جان! شما برای من.....
5.داده ام دل به حسن(ع)، سر به اباعبدالله
ازبین این چند موضوع یکی را به دلخواه انتخاب کنید و دلنوشته ای در موردش بنویسید و برای ما بفرستید💝
رده سنی:15تا18سال
تاریخ ارسال آثار:ظهرجمعه 19/2/99
ارسال آثار در پیام رسانهای ایتا و بله به این ایدی:
@itisme
🎊🎊🎊🎊🎊
مسابقه حفظ✨✨ قرآن✨✨
رده سنی : دختر 🙋♀یا پسر🙋♂ تا ۱۰ سال میتونن در این مسابقه شرکت کنند.
یکی از این دو آیه رو با معنا حفظ کنید
و از قرائتتون فیلم بگیرید و برای ما بفرستید.
یادتون باشه گوشی رو افقی بگیریدودر ابتدای فیلمبرداری، خودتون رو کامل معرفی کنید.
و بعد آیه رو همراه بامعنیش بخونید.
نکته✋
کسانیکه هر دو آیه رو با معنا حفظ کنند، امتیاز بیشتری خواهند داشت.
👇👇
آیه ۵۵ از سوره مائده:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یوتون الزکوه و هم راکعون.
ولی شما هست یک تا خدا
همین سان فرستاده اش مصطفی
دگر مومنانی که اندر صلاة
به وقت رکوعش دهندی زکات
به اجماع قول رب و نبی
مراد از ولی در این آیه باشد علی
🎊🎊🎊🎊
آیه ۳۳ سوره احزاب
انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا.
که از اهل بیت نبوت الاه
بخواهد کند دور رجس و گناه
شما را ز هرعیب سازد بری
کند پاک و تطهیر از هر بدی
🎊🎊🎊
مهلت ارسال آثار ظهرجمعه 19ردیبهشت
همراه با جوایز 🎀📦🎀
برای نفرات اول تا سوم
آثار خودتون رو در پیام رسانهای ایتا و بله،
به این آدرس بفرستید:
@itisme
#نشر_حداکثری
🖥 سلسله جلسات مجازی معرفتی-اخلاقی 🖥
❇️ با عنوان: روح جمعی و حرکت کاروانی
🌀 محوریت موضوعی: سلوک تشکیلاتی در جامعه ایمانی
🎙 استاد: حجت الاسلام و المسلمین #عابدینی
💻 محفل مجازی: روزهای #دوشنبه و #پنج_شنبه
🕖 ساعت ۱۹
🌐 جهت ورود کلیک کنید:
https://bit.ly/2A4lXKd
🔐 جهت حضور، لینک بالا را در مرورگر کروم وارد کرده، سپس بر روی دکمه" ورود به عنوان مهمان" کلیک کنید و سپس با فشردن دکمه "ورود به کلاس" در جلسه حاضر شوید.
📲 هم چنین با استفاده از تلفن همراه هوشمند، کافیست بارکد را در گوشی خود اسکن کنید.
✅ انشاءالله اولین جلسه پنج شنبه ۱۸ اردیبهشت (فردا) برگزار خواهد شد.
#استاد_عابدینی
#روح_جمعی
#سلوک_تشکیلاتی
🆔 @karavani
📲📲 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
#خانواده_فاطمی
پویش ملی خانواده فاطمی
خانواده خود را فاطمی کنید و به خانواده بزرگ فاطمی بپیوندید.
🏷رزمایش همدلی و جزء خوانی خانوادگی
🏷 فراز های آسمانی(نوجوانان و جوانان)
🏷مسابقات بچه های بهشت(کودک و خردسال)
🎁اهداء۱۱۰ بسته های متبرک فاطمی
جهت شرکت در پویش برروی لینک https://amfm.ir/khanevadeye-fatemi/ کلیک نمایید
🔷🔸💠🔸🔷
@astanqom
هم صدای آسمان
پسران🙋♂ 8 تا15 سال
به این شکل که:
اذان ظهر یا مغرب ، بگید و از اذان گفتن خودتون فیلم بگیرید و برای ما بفرستید
یادتون باشه، گوشی موبایل رو در حین فیلمبرداری ، افقی بگیرید
و اثارتون رو برای ما به این آدرس بفرستید
@itisme
🔊 #اطلاع_رسانی | جشن بزرگ کریمانه
💠 ویژه برنامه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
◽️اهتزاز پرچم امام حسن مجتبی علیه السلام
بر گنبد کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و اعتاب و بقاع متبرکه
🔺 جمعه 19 اردیبهشت ماه، ساعت 18
◽️ قرائت زیارتنامه امام حسن مجتبی علیه السلام
از حرم مطهر امام رضا علیه السلام و حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🔺 جمعه 19 اردیبهشت ماه، ساعت 20:55
پخش زنده از شبکههای سیما
🔷🔸💠🔸🔷
@astanqom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله مجتهدی(ره): زلزله اومد نمیخواد فرار کنی تو حیاط، شب تو خیابون بخوابی، این دعا را بخوان.
🔰 سپهبد سلیمانی: یک زلزله ۵ ریشتری در یک شب تهران را به هم میریزد؛ خب تصور کنید داعش وارد کشور ما میشد...۹۶/۱۰/۲۳
@OfficialTwitTelegram
رفیق در این مرداب ؛
#فضای_مجازی
مراقب نگاهت باش
نکند یک نگاهِ گناه
روزه چشمت را باطل کند ...
#رمضان
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_نهم
قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم #گلزار_شهدا.
تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.
بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم."
میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭
به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای #جاویدالاثر.
گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."
دنبالش میرفتم و برای خودم #گریه میکردم و زار میزدم. برگشت.
بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭
گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با #عشقت چیکار کنم؟"
رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام #تنها باشم."
فهمیدم میخواهد #وصیت_نامه اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به #چشمانش. سرخ بود و پف کرده بود.
معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."
افتاد و پای #پدر و #مادر ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه #گریه میکردند.😭
همه #بیقرار بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش. یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ."
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
رفتیم #ترمینال برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود.
تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد.
پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت.
نگاهمان کرد و گفت: "جوانان #بنی_هاشم، #علی_اکبرتون داره می ره! "
همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭
🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃
هر روز محسن با #موتور می رفت به آن شش #پایگاه سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇
چون توی #سفرقبل، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند. به چشم یک #فرمانده نگاهش میکردند.
بچه های #عراقی و #افغانستانی به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙
یک #جابر میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت.
خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.
او را پیش خودشان نگه می داشتند.
میگفتند: "جابر هم #عزیزدل ماست و هم توی این بیابان ،#قوت_قلب ماست."😍😇
✱✿✱✿✱✿✱✿✱
یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم #اسیر بشیم، بعدش #شهید بشیم."
نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای #مومن مثل بوییدن یک #دسته_گل خوشبو است."
خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام."
بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. #راحت و #آرام!"😉
✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿
#عکس شهدای #مدافع_حرم نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗
بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های #حیدریون که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با #عربی دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."
بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. میگفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳
#ادامهدارد...