سلام
حضرت آقا در سخنرانی اخیر که با معلمین داشتند، به مسئله امور پرورشی در مدارس به عنوان یک ضرورت فرهنگی پرداختند.
لازمه وارد شدن به هر بحثی آگاهی از تاریخچه و روند شکل گیری آن مسئله هستش. خوب امور پرورشی از دهه شصت در مدارس شکل گرفته و ما خیلی مربی های پرورشی های موفقی داشتیم که در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و درونی کردن ارزشها نقش بی بدیل و بسزایی داشتند.
معرفی خانم سعیده صدیق زاده 👇👇👇
کتاب «خانم مربی» به دنبال انتقال تجربیات موفق تربیتی است که موضوعات مختلف فرهنگی با رعایت کیفیت، عمق، تنوع و شیوایی، به عنوان شاخصههای کار مفید تربیتی و انسان ساز است. محتوای جذاب و نکات ظریف تربیتی بسیاری که در این کتاب آمده است، باعث میشود «خانم مربی» را «کتاب کار معلمان و مربیان» و «کتاب کار مادران و همسران جوان» قلمداد کرد.
سعیده صدیق زاده، متولد ۱۳۳۳ و اهل مشهد است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و راه اندازی امور تربیتی در مدارس، در جایگاه مربی پرورشی باری از نهادینه ساختن فرهنگ انقلاب را در میان دانش آموزان بر دوش میگیرد.
خاطرات صدیق زاده به دو دورۀ قبل از مربی پرورشی شدن و بعد از آن تقسیم میشود. دورۀ قبل از مربیشدن، شامل خاطرات زندگی شخصی و خانوادگی راوی است. وی در بخش دوم کتاب خاطرات خود را از فعالیتهای پرورشی در نُه مدرسه روایت کرده و به فراز و فرودهای امور تربیتی در مدارس پرداخته است. وی معتقد است: «آنچه که در امور تربیتی مهم است و باید به کار گرفته شود، عدم بهکارگیری یک روش تربیتی در دو مدرسه است و هیچ دو مدرسهای نباید از یک روش تربیتی برای دانش آموزان استفاده کنند. همانگونه که انسانها مثل یکدیگر نیستند، هر مدرسه نیاز به یک طرح، برنامه و روش خود دارد و مربیان تربیتی باید به آن توجه ویژه داشته باشند.»
الان یه مروری به خاطرات خانم سعیده صدیق زاده داشته باشیم تا به ضرورت و جایگاه امور پرورشی در مدارس برسیم؛
✅✅✅
"در اوایل انقلاب، آقای رجایی و باهنر طرحی دادند که باید نیروهای متعهّد و دلسوز انقلاب وارد مدارس شوند و به عنوان سربازان انقلاب کارهای فرهنگی و تربیتی انجام بدهند. من هم از طریق خانم طاهایی( مدیر حوزه علمیه خواهران در شهر مشهد) به امور تربیتی آموزش و پرورش معرّفی شدم و در مصاحبه پذیرفته شدم. هر چند کار اداری را دوست نداشتم ولی چون بخاطر انقلاب بود حاضر شدم قبول کنم. آن روزها همه زندگی ما انقلاب بود؛ هر روز فکر می کردیم می خواهند آن را از ما بگیرند پس با چنگ و دندان باید نگهش می داشتیم. نگران بودیم نکند بیفتد دست مجاهدین خلقی ها، نکند توده ای ها بر ما مسلط شوند و.....
در مصاحبه ای از ما تعهّد گرفتند که حقوقی دریافت نکنیم ما هم با رضایت کامل پذیرفتیم. اصلا آن روزها خیلی بهمان بر می خورد که به ما پول بدهند و بزرگترین توهین این بود که در ازای کار فرهنگی پول بگیریم"
✅✅✅
" همان اوایل که به عنوان معلّم پرورشی وارد مدارس شدیم، به ما لقب " جاسوس های انقلاب" می دادند فکر می کردند آمدیم که گزارش بدهیم چه کسی باحجاب است چه کسی بی حجاب است و... خیلی جوّ بدی حاکم بود. ما سر صف سرود جمهوری اسلامی را اجرا می کردیم و از امام می گفتیم؛ مخالف برخی خرج کردن ها، بعضی پوشش ها، وجود کتاب های کمونیستی و شاهنشاهی و...بودیم. طبیعی بود برخی در برابر ما بایستند.
در واقع وقتی من کار پرورشی را شروع کردم، اوج اختلاف بنی صدر و دکتر بهشتی بود؛ چیزی که خیلی آزارم می داد این بود که وقتی وارد دفتر مدرسه می شدم، عمدا از شهید بهشتی بد می گفتند تا حرص من را در بیاورند؛ می گفتند بهشتی کاخ دارد، دخترش چنین و چنان است..... حقّ و باطل در قضیّه بنی صدر و شهید بهشتی گم شده بود و خیلی از کسانیکه انتظارش را نداشتیم تهمت ها را باور می کردند. ما هم باید سکوت می کردیم و سعی می کردیم با خوشرویی و اعتماد سازی فضا را به نفع خودمان تغییر بدهیم. خیلی طول کشید تا فهمیدند ما نیّت خوبی داریم و جاسوس نیستیم و قرار نیست جای آنها را پر کنیم.
✅✅✅
"مشکل دیگری که آن روزها وجود داشت، وجود گروههای مجاهدین در مدارس بود؛ مثلأ در دبیرستان سعدی که بزرگترین دبیرستان دخترانه مشهد بود، فضای بسیار متشنّجی داشت؛ بچّه های مجاهدین خلق دائم کلاسها را بهم می ریختند و در حیاط تحصّن می کردند بعد شروع می کردند به دویدن و شعار دادن. تمام دیوارها پر بود از شعار مرگ بر رجایی، مرگ بر بهشتی و..... تمام جا میزیها پر از اعلامیه بود باید هر روز قبل از آمدن بچّه ها کلاس ها را می گشتیم. تمام تلاششان تعطیلی مدارس بود و برخی معلّم ها غیر مستقیم به آنها خطّ می دادند و کمک شان می کردند. هر روز شایعه سازی می کردند؛ مثلأ برای برخی تعمیرات در مدرسه، مقداری مصالح در حیاط خالی کردیم شایعه کرده بودند که قرار است بچّه ها را با آجر بزنند! بقیّه هم باورشان شده بود و می گفتند خانم واقعا می خواهید ما را با آجر بزنید؟؟؟ خیلی خطرناک بودند کوکتل مولوتف درست می کردند و مغازه ها را به آتش می کشیدند و در راهپیمایی ها به صورت مردم محلول فلفل و نمک می ریختند. بعد از غائله ی ۱۴ اسفند هر روز تهدید مان می کردند که شما رفتنی هستید و یک روز بیشتر از عمرتان نمانده! واقعا ما برای کشته شدن آماده بودیم".
✅✅✅
در آن سالها همه جور دانش آموزی در مدرسه داشتیم؛ مجاهدین خلق بیشتر از همه فعّال بودند. کمونیسم داشتیم؛ توده ای، بی تفاوت، مرفّه بی درد و بچّه های خیلی خوب و مذهبی هم زیاد داشتیم. موقع مدرسه ها فضای مبارزاتی داشت و در واقع مدرسه مبارزه بود.
اوایل فعالیّت گروهک ها در مدارس آزاد بود. قسمتی از دیوار سالن مخصوص مطالب آنها بود و بیرون مدرسه نشریّه می فروختند. امّا بعدها فعالیّت همه گروهک در مدرسه ممنوع شد؛ ولی بچّه های مجاهدین همیشه سعی می کردند در برنامه های اختلال ایجاد کنند. اگر یک مطلب انقلابی به دیوار می زدیم، پاره می کردند و رویش حرف توهین آمیزی می نوشتند. شب ها در مدرسه اطّلاعیّه پخش می کردند و صبح زودتر از همه می آمدند و در و دیوار مدرسه بود از عکس های رجوی. بچّه های انجمن اسلامی می رفتند عکس های آنها را پاره می کردند. بچّه های مجاهدین صبحگاه می خواستند سر صف صحبت کنند، مطالب شان اوّل می خواندم و بعد اجازه می دادم؛ امّا یک دفعه وسط بحث، حرفهای خودشان را می زدند و شروع می کردند به توهین و کنایه زدن. من هم دیگر اجازه اجرا به آنها ندادم. بچّه ها در آن سنّ خیلی راحت جذب سازمان مجاهدین می شدند. چون اوّلا به آنها شخصیّت می دادند؛ مثلأ می گفتند تو مسؤول چند نفر دیگر هستی و باید ملیشیا تشکیل بدهی؛ یا تو باید نشریه بفروشی و... دیگر اینکه با نامحرم ارتباط داشتند؛ مثلأ می گفتند تو با فلان برادر که او هم جوان دبیرستانی بود، هم تیم هستید و با هم هماهنگ باشید. در خانه های تیمی زندگی می کردند که دیگر اواخر شده بود خانه های فساد. خانواده ها به خیال اینکه کار فرهنگی می کنند، کاری به آنها نداشتند. رنگ و لعاب مذهب داشتند ولی کار خودشان را می کردند.
✅✅✅
"مطالبی که سر کلاس دینی درس می دادیم، تمامش " ایسم" و "ایست" داشت؛ اگزیستانسیالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم و.....کتاب استاد مطهّری خیلی کمک می کرد. جزء آموزشمان بود. بچّه های گروهکی افتخار می کردند که مخالفند و احساس روشنفکری داشتند که مقابل دین و مذهب و همه چیز ایستاده اند.
از کتاب های شهید مطهّری برای طرح مسابقه استفاده می کردیم و جایزه های خیلی خوبی هم می گذاشتیم که بچّه ها جذب شوند و کتاب را بخوانند. ناحیه خیلی از طرح ما خوشش آمد و در آنجا هم اجرا شد و بعد طرح استانی شد. البته رابط ما با بقیّه بچّه ها، از طریق انجمن اسلامی بود. اوّلین باری که خواستیم بچّه های انجمن را جمع کنیم، در مدرسه آش درست کردیم وقتی مدرسه تعطیل شد و همه رفتند بوی آش آنها را کشاند به نماز خانه؛ خیلی برای بچّه آش پختن عجیب و جالب بود که بعدها در مدرسه باب شد. هفته ای یک بار برای بچّه های انجمن اسلامی جلسه توجیهی می گذاشتیم و مباحث اعتقادی، سیاسی و دینی را با آنها کار می کردیم و می گفتیم چطور بقیّه بچّه ها را جذب کنند و روی آنها تأثیر بگذارند. در هنرستان رازی انجمن اسلامی بازوی تربیتی بودند و باعث می شدند بچّه ها دیگر جذب گروهک ها نشوند. البته در مدارس دیگر هم کاهی انجمن اسلامی مدرسه دقیقا نقطه ی مقابل من بود و اجازه نمی دادند کار پیش برود. این گروه بعدها همچنان روابط خوبی با هم داشتند و متعهّد و انقلابی ماندند و هستند. فایده یک گروه خوب این است که در همه جای زندگی همراه هم هستند و جلوی انحرافات یکدیگر را می گیرند".
این خاطرات تا حدودی شرایط مدارس رو در دهه شصت نشون می ده. با اینکه تازه انقلاب شده بوده ولی خیلی کار کردن در مدارس سخت بوده چون انقلاب فرهنگی نیار به روشنگری داشته
بر اساس صحبت حضرت آقا که فرمودند باید در مدارس عشق به میهن، هویت ملی و دینی و همچنین عشق به پرچم تقویت بشود، بیانگر این نکته است که جایگاه درونی شدن این ارزشها مدارس هستند. اما در شرایط فعلی با چه شیوه و عملکردی ما می تونیم این چند مولفه ر در مدارس پیاده کنیم؟
مثلا عشق به پرچم:
خانم صدیق زاده در خاطراتش می گه: ما هر روز صبح سر صف سرود جمهوری اسلامی رو اجرا می کردیم و از امام خمینی صحبت می کردیم تا بچه ها با شخصیت حضرت امام آشنا بشوند با اینکه مخالفت های بسیاری هم از طرف کادر مدرسه وجود داشته، بهرحال تازه انقلاب شده بود و نیروهای طاغوتی در مدارس همچنان وجود داشتند.
اما نکته اش اینه که همین اجرای مراسم صبحگاه و اینکه دانش آموز هر صبح سرود ملی رو اجرا کنه و همزمان پرچم کشورش هم به اهتزار در بیاد، چقدر در تقویت هویّت ملی و انس و عشق به پرچم تأثیر گذار می تونه باشه
نکته دیگه اینکه وقتی خاطرات حضور مجاهدین در مدارس رو می خونیم، می بینیم که امروز هم حربه دشمنان همچنان در مدارس اجرا می شه و دانش آموزان به عنوان جامعه هدف قربانی شدند.
مثل ایام اغتشاشات که فضای مدارس ملتهب بود یا جریان مسمومیت در مدارس .