⚜ ذکر صالحین ⚜
🔴 #تلنگر
میگویند سه نوع #حق بر گردن ماست...
.
🔴حق الله
🔴حق النفس
🔴حق الناس
.
💥و اما وای بر سومی...
.
🚫در نماز و روزه و واجبات لَنگ زدیم گفتیم خدا از حق خودش میگذرد ...
.
❌چه توجیه زیبایی !!❌
.
♨️بر خودمان ستم ڪردیم و گناه ڪردیم و حق نفس را ندانستیم ...
.
فقط ناله سر دادیم
.
🗯"ظلمتُ نَفسی..."
.
📛میدانی چه شنیده ام ؟!
📛طاقتش را داری ؟
.
❗️شنیده ام که اگر ڪسی باعث شود ظهور به تأخیر بیفتد
"حق الناس" است...
.
💢آن شخص باعث شده ڪه این همه مسلمان امام خود را نبینند...
.
⚠️چه بسا اگر امام خود را می دیدند به تعالی
می رسیدند...
.
🌷به قول شهید چمران
.
☑️ خدایا مرا بخاطر گناهانی ڪه در روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان میڪنم ببخش...
.
#ظهور_نزدیک_است
#ترک_گناه_برای_ظهور
🌸@hamkaran12
✦#تلنگر🌱
از عالِم بزرگی پرسیدند:
❓چگونه بفهمیم در خواب غِفلَتیم یا نه؟
گفت:
اگـر برای
امام زَمانت کاری میکنی
و به ظهور آن حضــرت کمک میکنی؛
بدان که بیداری...
و اِلا اگـر مجتهد هم باشی
در خواب غفلتی‼️😔
اللهم عجل لولیک الفرج
کمـی بصیـرت کافیـست
✦✾✦✾✦
https://eitaa.com/mahdixxv
💚💚💚💚💚
☀️﷽☀️
💢📦💢
#تلنگر
📆 روز پانزدهم ماه رمضـــان
نصفه بسته تمام شد و فقط نصفه دیگر مانده....
💢 همـراه اوّل🌙
🍃🌸 شما تا این لحظه ۵۰ درصد(۵۰٪) از حجـمِ
📦«بسته ویژه سـی روزه استفاده از رحمتِ خاصِ خـداوند» را مصرف کرده ايد و
تنها ۵۰٪ یعنی ۱۵ روز دیگر از حجمِ بسته، باقـی مانده است⏰
💠 پس از به پایان رسیدن حجم باقـی مانده، عبادات شما با نرخ عادی محاسبه خواهد شد.
یعنی از این پس:👇🏼
🚫 نه یک آیه برابر ختم قرآن 📖
🚫 نه نفس هایتان مانند تسبیح 📿
و
🚫 نه خواب هایتان عبادت محسوب می شود .🛌
⛔️تمديد این بسته نیز امکان پذیر نخواهد بود.
📛 بنابراین از روزهای باقـی مانده، کمال استفاده را ببرید.
هیچ کس تنهـا نیست
همـراه اوّل و آخـر
♥️ خـداوند
🌱مهـربان
〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/mahdixxv
🕋💚🕋💚🕋
♦️شـیطون
واسه افرادی که بچه مــذهبی هستن
بیشــتر دام پهن میکنه!
💥اون خودش یه بچه مذهبـــی بود که
عاقـبت به شَر شد ..!
#تلنگر
https://eitaa.com/mahdixxv
🍃🍃🍃🍃🍃
✨⭕️﷽⭕️✨
⭕️✨⭕️
✨⭕️
⭕️
#تلنگر
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...
به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو .
خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ...
🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم ... بماند.
🔹 یک روز صبح گفتند: فردا جلسۀ کمیسیون خبرگان دارم و میخواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ...
بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فلهای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر، دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت.
آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟
گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت.
من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجرهای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حَجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم، در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد که پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
🔹 در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! »
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، درِ گوشم گفتند:
🧮 «ده تا بود؟!»
بعد این آیه را خواندند:
«مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» ...
نگاهی به بالا کردند و گفتند:
♥️خـدا
بیحساب میدهد.
به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه میدهد که بفهمی مال اوست نه دیگری.
آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم.
𓂃 ִֶָ 𓂃 ִֶָ 𓂃 ִֶָ 𓂃 ִֶָ
☞https://eitaa.com/mahdixxv
☜
⭕️✨⭕️✨⭕️
#تلنگر
🌱در کنج خرابات کسی پیر نشد/
از مردن آدمی زمین سیر نشد/
چه جوانهایی که گفتند پیر شویم توبه کنیم/
صدجوان مرد ویکی پیر نشد!🌱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/mahdixxv
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#تلــــــنـگــر❗️
شهید ثانی یک شب از خواب برخاست و دید که نمازشبش قضا شده... گریه کرد و گفت:
خدا چه کردم که #نمازشب از دستم رفت.
حالا امروز بعضی ها نمازصبحشان هم قضا می شود، اما برایشان مهم نیست.
هزارتومانی اش گم شود ناراحت است، اما نمازصبحش قضا شده و نگران نیست و این را خسارت نمی داند.
آیت الله مجتهدی تهرانی ره🌹
.https://eitaa.com/mahdixxv
#تلنگر🍃🌺
▪️عارفی گفت :
آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حيف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تا که خواستيم يک «دو روزی» فکر کنيم...
بر در خانه نوشتند : درگذشت...💥
#صلوات 👉
https://eitaa.com/mahdixxv
🍂🍂🍂🍂
#تلنگر
🔸هرحقی از دیگران بر گردنت باشد ،
تا ادا نکنی باب قرب و معرفت باز نمی شود.
خداوند رضایتش را در رضایت مردم قرار داده.⭕
📚سید علی آقا قاضی(ره)
https://eitaa.com/mahdixxv
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹️ پارک حسینیه نیست
🔹️ سخنان جالب حاج آقای قرائتی
#تلنگر #خنده #استاد_قرائتی
💡 با ما همراه باشید....
https://eitaa.com/mahdixxv
⚠️ #تلنگر #خواندنی
یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد.
همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :
❌خواهرم حجابت !!
خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!.
نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.
به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید.
تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن..
پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت :
خدایا این کم رو از من قبول کن !!
شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.
فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت.
توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت؟
لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید.
دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد
اما کسی جلو نمیومد ، اینبار با صدای بلند التماس کرد
اما همه تماشاچی بودن ، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن
دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :
آهای ولش کن بی غیرت !!
مگه خودت ناموس نداری ؟؟
وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !!
دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن
افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه
ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد :
وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !!
همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید..
اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود💪 دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️
🌹 این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر #علی_خلیلی🌹
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#تلنگر :
🔹وای به حال آنکه عبادت ندارد و فکر می کند صرفأ دوست داشتن قلبی و دل پاکی بدون انجام فرایض دینی نجاتش می دهد. هیهات! که بدون نماز به معراج نخواهی رفت.
✍ استاد محمدعلی رفیعی
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
•┈••✾💠🌸🦋🌸💠✾••┈•
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
💠https://eitaa.com/mahdixxv